آل سلجوق ـ روی کار آمدن سلجوقیان{ترکان سلجوقی را اشتباه دو خاندان در مسیر تاریخ قرار داد. یک بار سامانیان با اشتباهی تاریخی و پر عقوبت، ترکان غُز را از زیستگاه اصلیشان به شهرهای شمالی ماوراءالنهر، مانند اسپیجاب و آبادیهای مصب سیحون کوچانده بودند و امیر آنها ـ سلجوق ـ اسلام آورده بود.باری دیگر سلطان محمود غزنوی که خود ترک بود، این اشتباه را تکرار کرد. اشتباه محمود اجازهای بود که او به رغم مخالفت یاران و مشاوران نزدیکش به برخی از قبایل ترک و ترکمانان غُز برای سکونت در خراسان داد. (زیرنویس: ارسلام جاذب، که از پیرامونیان بزرگ محمود بود، گفته بود: «نرانگشتان ایشان ببرد تا نتوانند تیر بیندازند. یا همه را در جیحون غرغابه سازد و محمود او را سنگ دل خوانده بود»(ابن اثیر، 13/5721).)[تا اینجا صفحه 25 کتاب]راوندی که در خدمت طغرل پسر ارسلان آخرین فرمانروای سلجوقی در عراق بود، در سال 599 هجری، در سرآغاز تاریخی که درباره آلسلجوق در دست نوشتن دارد، سلجوقیان را در آغاز کار دارای سپاهی کامکار و بیشمار و مال و منالی بسیار، با شوکتی تمام و نعمت و حرمتی به کام میخواند... .[تا اینجا صفحه 26 کتاب]از چند و چون اسلام آوردن ترکان غز خبر درستی نداریم، مگر اینکه در آغاز کار خود، در میان مسلمانان میزیستند. فقط میدانیم که آنها در این هنگام مسلمان بودهاند و به گفته راوندی میل به دوری جستن از کافران و نزدیک شدن به کعبه را داشتهاند. «آن بزرگان از ترکستان به حکم انبوهی خانه و تنگی چراخوار به ولایت ماوراءالنهر آمدند. به زمستان منزلگاههاشان نور بخارا بود و به تابستان سغد و سمرقند».تا اینجا کم و بیش با ترکان غُز آشنا شدیم که بعدها در میدان تاریخ به نام نخستین رهبر خود سلجوق پسر دقاق به سلجوقیان مشهور شدند. (زیرنویس: ابن اثیر دقاق را تقاق میآورد... . صدرالدین حسینی به جای دقاق، یقاق مینویسد، به گزارش او پس از اینکه امیرسلجوق پسر امیریقاق به عنفوان جوانی رسید، از سوی شاه ترکان به مقام سوباشی (سپهسالاری) رسید و سرانجام چون از همسر یبغو ایمن نبود به دیار اسلام روی آورد و به مذهب حنفی درآمد.) [تا اینجا صفحه 27 کتاب](زیرنویس: هنگامی که در جست و جوی آغاز تاریخ سلجوقیان یا آلسلجوق هستیم، ناخودآگاه میاندیشیم که چیزی از قلم تاریخ افتاده است. چرا در حالی که طغرل نخستین فرمانروای دودمان است، این دودمان به نام پدربزرگ او، یعنی سلجوق که تنها رهبری قبیله را بر عهده داشته است، خوانده میشود و سلجوقیان نام میگیرند و نه طغرلیان. آیا شخصیتی بارز و تعیین کننده، که امروز بر ما پوشیده است، وجاهتی خاص برای سلجوق فراهم آورده بود؟ مانند شیخ صفی دوره صفویان که مدتها پیش از شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی میزیسته است و هواداران شیخ صفی او را در 13 سالگی به فرمانروایی انگیختند و برنامه خود را با موفقیت به انجام رساندند؟ و میبینیم که آرامگاه شیخ صفی در اردبیل باشکوهتر از آرامگاههای همه شاهان صفوی و حتی آرامگاه شاه عباس بزرگ است).سلجوق در سالهای پایانی روزگار سامانیان همراه قبیله خود در شهر جَند (شاید در اصل کند) میزیست که در کناره علیای سیحون (سیردریا) قرار داشت. ... سلجوق در جند چنان آوازهای داشت که دربار سامانی هنگامی که قلمرو خود را مورد دستبرد هارون بن ایلکخان یافت از او یاری جست و سلجوق پسر خود ارسلان را به کمک فرستاد. سامانیان به کمک ارسلان بر هارون چیره شدند و آنچه را هارون گرفته بود بازستاندند.سلجوق به هنگام مرگ در شصت و هفت سالگی چهار پسر داشته است: اسراییل (ارسلان)، میکاییل، موسی و یونس(یوسف). پیدا نیست که چرا همه نامها، که حتما نام دوم هستند، کلیمی انتخاب شدهاند.اسراییل در بند سلطان محمود درگذشت و بهانه شد برای سرازیر شدن برادران به خراسان. ...سلطان محمود نتوانست جلو رخنه آنان را بگیرد. امیر مسعود، حتی ناگزیر از تن دادن به شکست از طغرل پسر میکاییل شد. میکاییل در جریان محاصره قلعهای در ترکستان به زخم تیری کشته[تا اینجا صفحه 28 کتاب] شده بود و از او دو پسر مانده بود، به نامهای طغرل بیک محمد و چغری بیک داود.نخستین درگیری آلسلجوق با بغراخان شاهک ترکستان بود. امیر بخارا، بیمناک از حضور آنها در قلمرو خود، دردسرهایی برایشان فراهم میآورد و آنها ناگزیر از رفتن نزد بغراخان شدند، اما بغراخان سرانجام طغرل و خانوادهاش را دستگیر کرد. داود در نبردی خونین برادرش را رهانید و برادران دوباره به جند بازگشتند.پس از فروپاشی فرمانروایی سامانیان، ارسلان پسر سلجوق و عموی داود و طغرل جایگاه نیرومندتری یافت. علیتکین که در زندان برادر ایلکخان بود از زندان گریخت و بر بخارا چیره شد و با ارسلان پسر سلجوق همداستان شد و کار هر دو بالا گرفت و ایلکخان را در نبردی که پیش آمد شکست دادند، اما با نزدیک شدن محمود غزنوی به بخارا علیتکین رو به فرار گذاشت و ارسلان به محمود روی آورد و محمود او را در دم دستگیر کرد.[تا اینجا صفحه 29 کتاب]ابن اثیر درباره آغاز کار غزها گزارش میدهد: در سال 420 سلطان یمینالدوله [سلطان محمود غزنوی] به کار ترکان غز پیچید و آنها را به این بهانه که کارهای بیهوده میکنند، در سرزمین خود تار و مار کرد. ترکان از یاران ارسلان بن سلجوق بودند که در دشت بخارا میزیستند. چون یمینالدوله از رود به سوی بخارا گذر کرد، ارسلان بن سلجوق به درگاه یمینالدوله آمد و یمینالدوله او را دستگیر کرد و در هند به زندانش افکند و بسیاری از یاران او را کشت. گروهی از آنان به خراسان روی آوردند و به چپاول گذراندند... .[تا اینجا صفحه 30 کتاب]امیرمسعود پس از لشکرکشی کاملا بیهوده خود به طبرستان، یازدهم رجب 426 به نیشابور بازگشت و دست اندرکار آراستن سپاه شد تا آن را برای رویارویی با سلجوقیان به نسا فرستند. غافل از اینکه بسیار دیر شده بود.روز نهم شعبان 426 بَکتُُغدی ، یکی از سرداران غزنوی به سوی نسا لشکر انگیخت. روز 21 شعبان نخستین پیروزی رسید و پگاه بعد خبر شکست بزرگ و از هم پاشیدن سپاه سلطان. سالار بکتغدی نیز بازگشت و داستان بازنمود.[تا اینجا صفحه 31 کتاب]... در این میان از خراسان تا بُست هر آن خبری از شورش میرسید که مهمتر از همه درباره سرکشیها و دستاندازیهای سلجوقیان بود و چنین بود که خراسان در حال از دست رفتن است... .دیری نپایید که خبر آمد که نواحی خوارزم به دست اسماعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش افتاده است و میان او و ترکمانان ارتباط پر جنب و جوشی برقرار شده است. سپس امیر مسعود رو به هند نهاد و روز یکم محرم 428 در یک فرسنگی بُست فرود آمد. در اینجا دو رسول از نزد سلجوقیان با نامهای به عنوان خواجه عبدالصمد وزیر در رسیدند. در نامه آمده بود که جای آنها با حضور ترکمانان در[تا اینجا صفحه 33 کتاب] خراسان تنگ است و خواستار واگذاری مرو و سرخس و باورد به خود شده بودند. این پیام را میتوان مطلع فرمانروایی سلجوقیان به شمار آورد. پیداست که طراحان نامه از توانایی نظامی خود بسیار مطمئن بودهاند: «و سُباشی حاجب و لشکر نیشابور به هرات مقام کنند. اگر قصد ما کنند ناچار ما را به دفع آن مشغول باید شدن و حرمت از میان برخیزد».امیرمسعود را این پیام بسیار گران آمد، اما به درخواست خواجه عبدالصمد ناگزیر از آن شد که پاسخی بدهد که هم درشت باشد و هم نرم، «تا مجاملتی در میان بماند»... با این همه ظاهرا با خبرهای ناگواری که از خراسان و از دستاندازیهای سلجوقیان میرسیده است، سرانجام امیرمسعود تصمیم به بازگشت گرفت. ... امیرمسعود به خاطر خردهای که امیران و وزیرانش بر او گرفته بودند که خراسان را رها کرده است و امیران سلجوقی از گستاخی آنجا را میدان تاخت و تاز خود کردهاند، سباشی را مامور سرکوبی آنها کرده بود، اما چون سباشی کاری از پیش نبرد، مسعود او را سرزنش کرد... . [تا اینجا صفحه 34 کتاب]پس از بازگشت امیر مسعود از هند، هر روز خبر ناگواری از خراسان درباره شکست خوردن سرداران غزنوی از سلجوقیان میرسد و هر بار امیر وعده میداد که پس از برگزاری جشن مهرگان خود به خراسان خواهد رفت و تا همه آشوبها را نخواباند به غزنین باز نخواهد گشت.امیر مسعود سرانجام، پس از یک سال تعلل، غزنین را به پسر خود امیرسعید سپرد و خود در آغاز محرم 430 روی به بلخ نهاد، اما جریان کارها به گونهای بود که امیدی به پیروزی نمیرفت. در همین هنگام رسیدن خبر درگذشتن امیرسعید در غزنین به بلخ نیز بر غبار خاطر امیر مسعود افزود.[تا اینجا صفحه 35 کتاب]... هر روز خبر بلوایی تازه از گوشهای میرسید و امیر همچنان در حال دست به دست کردن بود و نمیدانست که به کدام سوی بکشد. اینک نیشابور در دست سلجوقیان بود و پیداست که این پیروزی سلجوقیان آسیب زیادی را بر آوازه غزنویان وارد آورده بود. ابراهیم اینال نیشابور را به آسانی گشوده بود. او با دویست سپاهی به نزدیکی نیشابور رسیده بود و پیغام داده بود: «که وی مقدمه طغرل و داود و یبغوست. اگر جنگ خواهید کرد، تا بازگردد و آگاه کند و اگر نخواهید کرد، تا در شهر درآید و خطبه بگرداند که لشکری بزرگ بر اثر وی است.» بزرگان شهر صلاح را در موافقت دیدند و چندی بعد طغرل در دارالاماره ماندگار شد و به آیین فرمانروایان هفتهای دو روز به مظالم مینشست.[تا اینجا صفحه 36 کتاب]در نخستین برخورد جدی امیر مسعود با برادران طغرل و داود و یبغو که در روز دوم شوال 430 در بیابان سرخس روی داد، دشمن مالشی بزرگ یافت و روی به سوی ریگ بیابان کشید، اما دو روز بعد در نزدیکی سرخس، حمله دیگری از سلجوقیان انجام گرفت و از هر دو سوی مردان زیادی کشته شدند. بیهقی مینویسد: «چیرگی بیشتر با مخالفان بود و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شد و گفتی از تاب میبشوند».گزارش بیهقی از شکست خوردن امیر مسعود از طغرل سلجوقی در دندانقان چنان بیشایبه و روشن است که جای تردیدی از برداشت درست راوندی باقی نمیگذارد: «و آویزان آویزان چاشتگاه فراخ به حصار دندانقان رسیدیم». اندکی سپس گروهی از غلامان امیر سواره به دشمن پیوستند و روز هشتم رمضان 431 بود که جنگ سرنوشت ساز درگرفت. آرایش سپاه زود تباه شد و بسیاری راه فرار را پیش کشیدند. سرانجام امیرمسعود نیز بدون جنگی واقعی با سلجوقیان، بیتاب از درماندگی و نابسامانی سپاه خود، به راه فرار افتاد.[تا اینجا صفحه 39 کتاب]امیر شکست خورده منزل به منزل با شتاب پس مینشست. در راه بود که خبر رسید که پس از شکست سلطان مسعود، ترکان سلجوقی «خیمه بزدند و تخت بنهادند و طغرل بر تخت نشست و همه اعیان بیامدند و به امیری خراسان بر وی سلام کردند». در حقیقت باید این رویداد را که حاصل شکست امیرمسعود در دندانقان بود، پایان کار غزنویان در خراسان و آغاز فرمانروایی سلجوقیان به شمار آورد. در این رویارویی غنیمت خوبی به چنگ طغرل افتاد که برای آغاز کار او بسیار لازم بود.به گزارش بیهقی امیرمسعود روز هفتم شوال 431 با حالتی شرمسار وارد غزنین شد. با سرازیر شدن ترکان سلجوقی به جنوب غربی آسیای مرکزی(ایران)، ابرهای تیرهای که سدههای پی در پی غریده بودند و با آذرخش خود خط و نشان [تا اینجا صفحه 40 کتاب] کشیده بودند، کام گشودند و بیدرنگ سیل سراسر ایران را برداشت. نخست سراسر خراسان از چنگ غزنویان بیرون آمد و از آن سلجوقیان شد. نقش چغری بیک در پیروزی سلجوقیان بر غزنویان بسیار بارز بود.البته همانگونه که اشاره شد طغرل دو سال پیش از این پیروزی، در ماه شوال 429 در نیشابور سلطنت خود را اعلام کرده بود و به نامش خطبه خوانده شده بود. او نیشابور را به طور موقت پایتخت خود انتخاب کرد.[تا اینجا صفحه 41 کتاب]رکنالدین ابوطالب طغرل پسر میکاییل پسر سلجوق پس از تحکیم موقعیت خاندان خود در شرق و شمال شرق ایران کم کم به فکر گسترش قلمرو خود در جنوب و غرب افتاد. [تا اینجا صفحه 43 کتاب]}1ارجاعات:1ـ کتاب: سدههای گمشده، سلجوقیان، جلد چهارم/ نویسنده: پرویز رجبی/ نشر پژواک کیوان، تهران/ چاپ اول 1387/ صفحات 25 تا 43:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، غزنویان، آل سلجوق (سلجوقیان) :: برچسبها: آل سلجوق, سلجوقیان, طغرل, ترکان سلجوقی
عید نوروز 1402 بر همه دوستان و همراهان عزیز مبارک باد.
حالِ نیکو،فالِ نیکو؛ سهم هر روزِ شما شاد وپیروز ومبارک باد نوروزِ شما هر دم و هرروزتان سرشار احوالاتِ ناب، لحظه هاتان شادِشاد و دلخوشیتان بی حساب! سال نو مبارک ..... دو قدم مانده به خندیدن برگ “عید نوروز مبارک” .......... ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی .......... عید آمد وعید آمد یاری که رمید آمد عیدانه فراوان باد تا باد چنین بادا! “نوروز بر شما مبارک” ......... ای کاش که هر لحظه بهاری باشی “عید نوروز مبارک” ........ نوروز شد و جهان برآورد نفس حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس از قافلهی بهار نامد آواز تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس نوروز بر شما مبارک این عید پر از عطر دل انگیز خداست سرشار ترین آینه ی خاطره هاست نوروز خوشت همیشه رنگین با عشق آراسته با دلی که همراه خداست نوروزت خدایی ............... یا مقلب، قلب ما در دست توست یا محول، حال ما سر مست توست کن تو تدبیری که در لیل و نهار حال قلب ما شود همچو بهار نوروزتان زیبا ............ دلت آبی تر از دریا عزیزم به کامت گردش دنیا عزیزم الهی همیشه چون گل بخندى بهارانت خوش و زیبا عزیزم عیدت مبارک ................ عید است و می وزد نفس روشن بهار جاری است آب و آیینه از دامن بهار عید است و باید از نفس گل مدد گرفت از نغمه های قدسی بلبل مدد گرفت نوروزتان پر از لحظات شاد این عید پر از عطر دل انگیز خـــداست عیدتان مبارک ........ ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ......... این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم عیدت مبارک يا مقلب ، قلب من در دست توست يا محول ، حال من سرمست توست كن تو تدبيری كه در ليل و نهار حال قلب من شود همچون بهار يا مقلب ، قلب او را شاد كن يا مدبر ، خانه اش آباد كن يا محول ، احسن الحالش نما از بديها فارغ البالش نما فرا رسیدن نوروز باستانی بر همه شما عزیزان مبارک باد .......... بانگ سردهید که زمستان به سر آمده است؛ شکوفهها سر بیرون آوردهاند و طبیعت لباس سبز به تن کرده است. اینک بهار است. شادی نوروز بر شما جاودانه باد. :: موضوعات مرتبط: ***____ سایر مطالب ___***، پیامک ها و جملات زیبا، تبلیغات وبلاگ جهانداران علم :: برچسبها: عید نوروز, عید باستانی, آغاز بهار, یا مقلب
حکومت غزنویان و پادشاهی سلطان محمود غزنوی{شهر کوچک غزنه در مشرق افغانستان که بعدا مرکز قدرت سبکتکین گردید اسما قلمرو سامانی بود، اما در عمل، با فاصله دوری که این شهر از بخارا داشت سامانیان جز نفوذی اندک نمیتوانستند بر آن داشته باشند. با وجودیکه جغرافیادانان قرن سوم غزنه را یکی از انبارهای موقت کالای ترانزیتی که خراسان و ماوراءالنهر را به هند متصل میکرد توصیف میکنند، معذلک نقش اقتصادیش از این حیث هرگز به پای اهمیت کابل نمیرسید. در واقع این سلاطین غزنوی بودند که غزنه را که شهرکی واقع در حاشیه عالم سیاسی و فرهنگی هند بود، به مرکز یک امپراتوری تبدیل کردند.... پیش از آنکه «سبکتگین» در غزنه و زابلستان قدرت را در دست گیرد، والیان چندی که از غلامان ترک بودند از جانب سامانیان بر آن شهر حکومت کردند. «الپتگین» سپاهسالار خراسان به همدستی ابوعلیمحمد بلعمی در مرگ امیرعبدالملک بن نوح در سال 350ق/961م توطئهای کردند تا امیرزادهای را که خود میخواهند بر سریر پادشاهی بنشانند. اما موفق به این امر نشدند و پیروزی گروه مخالف موقعیت الپتگین را به دشواری انداخت. از این رو بر آن شد که به مرزهای شرقی امپراتوری عقب بنشیند.به گفته منابعی که در دست داریم الپتگین از آنجا به هند رفت تا هم از دشمنانی که در دربار داشت دور باشد و هم با تاخت و تاز بر هندوان، وجهه مذهبی برای خود کسب کرده باشد. الپتگین در آغاز قصد تسخیر غزنه را نداشت و تنها زمانی بدان دست زد که حاکم محل مانع عبور او شده بود. شاید الپتگین بر سر آن بود که نظیر گروهی از غلامان ترک سامانیان که در مرزهای جنوبی امپراتوری سامانی استقلال زیادی کسب کرده بود قلمروی برای خود دست و پا کند. سپاهسالار «قرهتگین»(قراتگین) اسفیجابی پیش از مرگ در سال 371ق/929م. در «بست» و رخج حکومتی برای خود تشکیل داد و پس از مرگش دودمانی از غلامان خاص او در «بست» به جانشینی او به حکومت رسیدند.[تا اینجا صفحه 35 کتاب]الپتگین با نیروی کوچکی مرکب از غلامان خاص خود و غازیان به راه افتاد...؛ بر سر راه خود شاه شار ایرانی بامیان و پادشاه هندوشاهی کابل را مغلوی ساخت و پس از چهار ماه محاصره دژ غزنه سرانجام شهر را از دست ابوعلی یا ابوبکر لویک یا انوک بیرون کرد.بنا بر روایت جوزجانی، الپتگین با دریافت منشوری از منصور بن نوح موقعیت خود را در غزنه سامان داد. اما سیاستنامه خاطرنشان میسازد که اردویی از بخارا به سرکردگی ابوجعفر برای سرکوبی الپتگین گسیل شده بود که بیرون دروازههای غزنه با شکست مواجه گردید.به نظر میرسد که حالت مشکوک و نیمه شورشی الپتگین بر سکههای او انعکاس دارد. از دو عدد سکهای که او در پروان حوالی کابل ضرب کرد اجازه او از سامانیان در ضرب سکه به نحوی غیر مستقیم بیان گردیده است. الپتگین به هنگام مرگش در سال 352ق/693م. فرزندش «ابواسحقابراهیم»(یا شاید اسحاق بن ابراهیم) را نامزد جانشینی خود کرد. ابواسحق سه سال در حکومت غزنه باقی ماند، سفری به بخارا کرد و از خطاهای پدر پوزش خواست و امیر در عوض به او لقب عطا کرد. هنگامی که در سال 4ـ353ق/5ـ964م. لویک موقتا بار دیگر[تا اینجا صفحه 36 کتاب] غزنه را مسخر ساخت ابواسحق به بخارا گریخت و به کمک نظامی سامانیان مجددا به غزنه بازگشت.با مرگ ابواسحق در سال 355ق/966م. افواج ترک غزنه یکی از فرماندهان به نام «بلگتگین»(بلگاتگین) را که از غلامان سابق الپتگین بود به فرماندهی خود برگزیدند. او نیز مانند سلف خود به بخارا اظهار اطاعت کرد و توضیح داد که گزینش او به حکومت غزنه بنا بر آرای عمومی ترکان بوده است. شبانکارهای مینویسد که در بخارا سپاهسالار «فایق» به شدت مخالف «مشتی اتراک» بود که در غزنه بحال خود رها شده و معناً مستقل بودند. ... فایق سپاهی به غزنه اعزام کرد تا نظارت مستقیم به آنان داشته باشد، اما بلگاتگین سپاه اعزامی را در هم شکست و دیگر هرگز سپاهی از بخارا به غزنه فرستاده نشد. بلگاتگین پس از ده سال حکومت بر غزنه در سال 364ق/975م. درگذشت و پس از او یکی دیگر از غلامان الپتگین به نام «پیری» یا «پیریتگین» (بوری یا بوری تگین؟) مدت دو سال قدرت را در غزنه در دست داشت. او نیز خود را والی سامانیان میخواند زیرا نشانهایی از نوع نشانهای اداری ایرانی، کلاه، قبا و کمر داشت که بعدها علامت مشخصه والیان در عصر غزنوی گردید... .بیلیاقتی بوریتگین در امر حکومت سبب شد که مردم از لویک دعوت کنند تا دیگر بار به غزنه بازگردد، اما «سبکتگین» با کاردانی او را دفع کرد. در سال 366ق/977م. سربازان ترک غزنه به ضدیت با بوریتگین برخاستند و سبکتگین را بجای او نشاندند، و سبکتگین از این تاریخ، پادشاهی بیست ساله خود را آغاز کرد... .[تا اینجا صفحه 37 کتاب]بنا بر پندنامه، سبکتگین از قبیله «برسخان» بود که قبیلهای ترک بودند. ... تبارنامهنویسان متملق نتوانستند این حقیقت را که سبکتگین در میان ترکان کافر متولد شد ندیده بگیرند. اما ترتیبی دادند که قوم او به یزدگرد سوم آخرین امپراتور ساسانی مرتبط شود. این نکته شایان توجه است که سلاطین غزنوی درست نظیر سامانیان، آل بویه و زیاریان، نسبنامهنویسان دربارشان را بر آن داشتند تا گذشته آنان را به پادشاهان پیش از اسلام ایران پیوند دهند، و نه به یک خاندان برجسته ترک که بیشتر پذیرفتنی بود. ... تبارنامه کاملی که نسبت سبکتگین را به یزدگرد سوم میرساند در تاریخ مجدول نیز آمده است... .[تا اینجا صفحه 38 کتاب]اسارت سبکتگین از نوع اسارتهایی بود که اغلب در جنگهای خونین تودههای ترک آسیای میانه رخ میداد. سبکتگین بدست قبیله بختیان یا تخسیان ـ تخس از قبایل همسایه اسیر گردید. بنا بر گفته مروزی قبیله تخس یا تخسی از اعضای اتحادیه قرلق بود که در «درهچو» واقع در شمال غرب ایسغ ـ گول زندگی میکردند. سبکتگین به بردهفروشی از اهالی چاچ فروخته شد و او سبکتگین را با دیگر بردگان به بردهخانهای در نخشب منتقل ساخت. پس از مدتی آموزش نظامی و هنرهای سواری در نیشابور به الپتگین حاجب فروخته شد و او سبکتگین را به جمع نگهبانان شخصی خود درآورد. بنا بر روایت نظامالملک، سبکتگین از آن پس تحت حمایت الپتگین به سرعت مدارج ترقی را بسیار سریعتر از قاعده معمول غلامان سامانی پیمود، زیرا الپتگین در او نشانههایی دید که در آینده مردی بزرگ خواهد شد. در هجده سالگی دویست غلام در خیل داشت، در عقبنشینی به سوی غزنه همراه خداوند خود الپتگین بود و در شکست سپاه سامانی در طخارستان که به تعقیب آنان رفته بودند نقشی عمده داشت. با مرگ الپتگین او نیز همچون بخشی از میراث پدر به ابواسحق ابراهیم رسید... . در ایام حکومت بلگاتگین و بوریتگین در غزنه وجهه سبکتگین در میان ترکان بالا گرفت و چنانکه گفته شد به هنگام خلع بوریتگین از مسند قدرت، سپاه او را به رهبری خود[تا اینجا صفحه 39 کتاب] برگزید. سبکتگین برای کشانیدن قلوب دیگر رهبران نظامی به سوی خود هفتهای دوبار به آنان سور پر تجمل میداد و اکنون آن کار حاصل داده بود. و نیز علاوه بر افواج ترک به جلب رضایت دیگر مردم پرداخت و در سال 362ق/971م. محمود سلطان آینده از دختر رییس زابلستان همسر سبکتگین متولد شد. سبکتگین مانند حکام سلف غزنه خود را والی سامانیان میدانست و بر سکههایی که ضرب کرده نام امیران سامانی پیش از نام او آمده است و لقب «الحاجب الاجل» که بر گورش در غزنه نوشته است نشان میدهد که او تا پایان حیاتش به این مقام وفادار مانده بود.از این رو وقتی که در سال 383ق/993م. امیر نوح بن منصور مواجه با شورش فائق و ابوعلی سیمجور شد که علیه او متحد شده بودند، سبکتگین وفادار را به ماوراءالنهر فرا خواند. سوگند وفاداری سبکتگین به امیر تجدید شد و برای مدت چند سال او و پسرش به دقت مراقب اوضاع خراسان بودند. و هنگامی که سرانجام قدرت سامانی رو به ضعف نهاد آنان خود را در موقعیتی دیدند که به تقسیم غنایم بپردازند و بالاخره متصرفات سامانی را با قراخانیان قسمت کنند... .[تا اینجا صفحه 40 کتاب]پیش از این گفتیم که امیر سامانی از سبکتگین دعوت کرده بود که علیه ابوعلی و فائق در خراسان مداخله کند. سبکتگین پس از آنکه در سال 384ق/994م. بر آن دو غالب آمد حکومت بلخ، طخارستان، بامیان، غور و غرجستان را بدست آورد و امیر سامانی او را لقب «ناصرالدین والدله» و محمد را منصب سابق ابوعلی، یعنی سپاهسالاری خراسان و لقب «سیفالدله» اعطا کرد. و از آن هنگام محمود نیشابور را مرکز فرماندهی خود قرار داد و به سبب فشارهای قراخانیان بر دولت سامانی که از آن هنگام کلیه بخشهای علیا و وسطای حوزه سیر دریا را به تصرف گرفتند محمود توانسته بود نفوذ خود را در خراسان تقویت کند.اگر بر مبنای آخرین آرزوهایی که سبکتگین در سر داشت قضاوت کنیم، او هرگز خیال نمیبست که خاندانش روزی سلسله مستقلی بنیاد کند. هنگامی که در سال 387ق/997م. درگذشت قلمرو خود را به صورت میراثی تقسیم نشده باقی گذاشت، اما چون قرار بود که حکومتهای نواحی مختلف در دست افراد گوناگون خانوادهاش باقی بماند، در طی سالهای آخر حیاتش به مشی معمول خود ادامه داد. برادرش بغراچوق (بغراجوق) در حکومت هرات و [تا اینجا صفحه 43 کتاب] پوشنگ باقی ماند از شش فرزند ذکوری که جوزجانی به سبکتگین نسبت میدهد تنها سه فرزند یعنی محمود، نصر و اسماعیل تا این زمان زنده بودند یا به سن بلوغ رسیدند، بطوریکه اسماعیل جوانترین پسر بالغ سبکتگین بود. ابوالقاسم محمود به فرماندهی سپاه نیشابور باقی ماند، زیرا سبکتگین در تعیین والی آن شهر مدعی هیچگونه حقی نبود. ابوالمظفر نصر حکومت بست را گرفت و غزنه و بلخ نیز سهم اسماعیل شده بود. شاید سپردن حکومت غزنه به اسماعیل بدین خاطر بوده که او نوه دختری الپتگین بود و نیز شاید سبکتگین احساس می کرد که بهتر است یکی از احفاد الپتگین بر آن شهر حکومت کند. ترجیح آشکار اسماعیل نالایق بر محمود قدرتمند و کارآزموده مورخان اسلامی تاریخ غزنویان را متعجب ساخته است. در حقیقت امتیاز ویژهای به اسماعیل داده شد. و شاید تصرف سرزمینهای اجدادی افغانستان شمالی و شرقی دلیل این معنی باشد. اما این نیز در خور توجه است که تسلط محمود بر خراسان خود میراثی مطلوبتر از غزنه بود که ارزش عمدهاش آن بود که بر دروازه هند قرار داشت و باب فتوحات در هند بود. اسماعیل در برابر کاردانی و وجهه نظامی محمود قادر نبود که سرزمینهایی را که به ارث برده بود حفظ کند. و در سال 388ق/998م. محمود خود را فرمانروای تمامی قلمرو پدر خواند. منازعات بر سر جانشینی او را مجبور به ترک خراسان کرده بود و در این اثنا دولت سامانی سپاهسالار خود بگتوزون را به ولایت خراسان فرستاد، اما به محض آنکه محمود از کار برادر فارغ شد بگتوزون نتوانست قدرت خود را برپا نگاه دارد.تمام زندگی گذشته محمود صرف حمایت از پدر شد و سبکتگین خود همیشه در مقام یکی از تیولداران وفادار سامانیان عمل کرده بود، اما محمود این وابستگی را بسیار کمتر احساس میکرد. اندیشه کاملا مستقل شدن از سامانیان ظاهرا بلافاصله بعد از مرگ پدر به ذهن او خطور نکرد. اسماعیل پس از گرفتن سهم خود از پدر به بلخ که نزدیکترین نقطه قلمرو نویافتهاش به بخارا بود آمد و به امیر ابوالحارث منصور بن نوح (387ـ389ق/997ـ999م) اظهار بندگی کرد. محمود نیز پس از خلع برادر از غزنه به بلخ آمد و به امیر که او را در ولایت غزنه، بلخ، بست، هرات و ترمذ تثبیت کرد سر طاعت فرود آورد.اما اکنون احترام محمود به امیران سامانی سستی گرفت، با اقامت در نیشابور توانگری و مرغوبیت خراسان بر او معلوم شد و وفاداری ظاهری به مخدومی که هر روز ضعیفتر میشد اکنون به جاهطلبی شخصی مبدل شده بود. از قضا، رویداد حادثات او را از دشمنی با سامانیان [تا اینجا صفحه 44 کتاب] نجات داد. در سال 389ق/999م. فائق و بگتوزون ابوالحارث را از امارت خلع و برادرش ابوالفوارس عبدالملک بن نوح را بر سریر پادشاهی نشاندند. هر چند به هنگامی که هنوز ابوالحارث بر تخت بود، محمود برای ضبط خراسان اسلحه برگرفته بود، اما اکنون وانمود میکرد که کینهخواه امیر کور است. دستور داد تا دوباره در خراسان به نام خلیفه القادر خطبه بخوانند، و از بغداد نیز منشور حکومت خراسان و القاب «ولی امیرالمومنین» و «یمین الدوله» و «امین المله» برای او فرستاده شد. کوششهای ابوابراهیم اسماعیل المنتصر(وفات 395ق/1005م) برای باز پس گرفتن دولت دودمان خود بینتیجه ماند. اما محمود حدود یک دهه گرفتار منازعه با قراخانیان بود که چشم طمع به خراسان دوخته بودند و حاضر نبودند که جیحون را به عنوان مرز میان متصرفات خود و غزنویان بپذیرند. ولی پیروزی بزرگ بر ایلک نصر و نواده عمش قدرخان یوسف در نزدیکی بلخ در سال 398ق/1008م. به تهدیدی که از این ناحیه میشد خاتمه داد.بدین ترتیب محمود اکنون سرور خراسان بود که تجارتی شکوفا، واحههای زراعتی حاصلخیز و شهرهایی پر سکنه داشت. ... در طی سالهای بعد، محمود سیاست منظمی را برای زیر فرمان گرفتن دودمانهایی که تقریبا خراجگزار دولت سامانی بودند پیشه کرد، چون ولایت سیستان، غرجستان، گوزگان، چغانیان، ختل و خوارزم. به شهادت سکههایی که در سال 392ق/1002م در سیستان ضرب گردید، این سرزمین نخستین سرزمینی بود که قیمومیت محمود را بر خود به رسمیت شناخت. در سال بعد خلف بن احمد، امیر صفاری از حکومت آن ولایت بر کنار گردید و سرانجام نصر، برادر سلطان به والیگری آنجا منصوب شد...[تا اینحا صفحه 45 کتاب].دیدهایم که محمود در سال 389ق/999م نام خلیفه القادر را در خراسان در خطبه بازآورد و در عوض از خلیفه لقب «ولی امیرالمومنین» و «یمین الدوله» و «امین المله» پاداش گرفت که بیانگر وفاداری او به خلیفه و نقش او در مقام مدافع علایق دنیوی خلیفه و ایمان است. محمود در طی پادشاهیش دریافت برای آنکه امپراتوری تثبیت یافتهای داشته باشد به تایید قانونی و معنوی خلیفه نیاز دارد. و نیز ارتباط با بغداد برای لشکرکشیهایی نظیر لشکرکشی سال 396ق/1005م علیه ابوالفتوح داود بن خضر که علیرغم داشتن مذهب اسماعیلی نسبت به محمود احساسات دوستانه داشت، به سلطان کمک معنوی میبخشید. عتبی میگوید که او [سلطان] بخاطر دین نتوانست تحمل کند که ابوالفتوح در قدرت باقی بماند و شاهد پستی کردار و زشتی اعمال او باشد، اما چون مولتان شهری پر ثروت بود بنظر میرسد دلایل واقعی حمله بدان شهر، ثروتمندی شهر بوده است نه غیرت مذهبی سلطان.پاک کردن قلمرو غزنویان از فرقه اسماعیلیه خصوصا برای خشنودی خلفای عباسی صورت میگرفت که در این زمان از بسیاری جهات تحتالشعاع رقبای فاطمیشان در قاهره قرار گرفته بودند. در خراسان محمود فرقه کرامیه را به آزار اسماعیلیان تشویق میکرد. و از سر خودنمایی تاهرتی داعی فاطمی را اعدام کرد و برای رضای خلیفه حسنک وزیر را که متهم به ارتباط با فاطمیان بود از کار بر کنار ساخت.محمود بخاطر اعدام تاهرتی باز از خلیفه القادر القاب «نظام الدین» و «ناصرالحق» گرفت، و پس از فتح سومنات در سال 417ق/1026م که غبطه همگان را در عالم اسلام برانگیخت از جانب خلیفه به سلطان لقب «کهف الدوله والاسلام» اعطا شد. شعر این دوره پر است از اشاراتی مبنی بر تعصب سلاطین غزنوی به سنت و مدایحی که بخاطر آزاری که آنان بر قرمطیان که در منابع این دوره اسماعیلیان را به[تا اینجا صفحه 51 کتاب] این نام میخواندند، روا میداشتند. و صفت «غازی» اگر چه لقب سلاطین در این دوره نبوده است اما شعرا در مدح سلاطین غزنوی بسیار آن را بکار بردهاند. فرخی در مرثیه مرگ محمود میگوید اکنون قرمطیان میتوانند در آرامش بخوابند:آه و دردا! که کنون قرمطیان شاد شوندایمنی یابند از سنگ پراکنده و داردر خیال شعرا این قرمطیان همه جا در کمین بودند. حتی لشکرکشی سال 408ق/1017م محمود را به خوارزم که صرفا دلایل نظامی و سیاسی داشت عنصری انگیزه مذهبی داده بود:از آنکه تربت گرگنج و شهرو برزن اومقام قرمطیان بود و معدن کفارمحمود همیشه دقت داشت تا نام خلیفه را در سکههایش بگنجاند و از غنایم جنگی هدایایی به بغداد بفرستد و در فتحنامههایش خود را مجاهد بخواند. نقش مدافع سنت در برابر دیلمیان سبب شد که او تجاوز آشکاری را به حق بداند و در سال 420ق/1029م مجدالدوله رستم بن فخرالدوله پادشاه ری را از مقام خود خلع کند.از آنجایی که سلطان پس از لشکرکشیهایش به هند در ارسال فتحنامهها به خلیفه تاخیر کرده بود، دیگر تاخیر جایز ندانست و فتحنامهای از لشکرگاه بیرون دروازه ری به بغداد فرستاد. در این فتحنامه محمود به خود میبالد که بدست او «ایزد تعالی دست ظلمه را از این بلاد کوتاه کرده است و آنرا از فعالیت ملحدان باطنیه و بدعتگذاران بد کردار پاک ساخته است.» سپس به شرح مفصل اعمال غیر شرعی مجدالدوله و استیلای روافض بر قلمرو او میپردازد، و در خاتمه به خود مباهات میکند که « این ناحیه را از داعیان اسماعیلی و معتزلیان و رهبران غلات شیعه خالی ساخته و کمک گردید تا مقصود سنت به پیروزی برسد. این بنده ساعیانه عازم شد تا آنچه ایزد تعالی از قدرت به او داده در جهت فیروزی آن خاندان غالب [خلافت عباسی] بکار گیرد.»این اقدامات همه در تصویری که از محمود در سالهای آخر حیاتش به عنوان سنی متعصب بدست میدهند سهم داشت. تا انجا که شبانکارهای در ستایش محمود میگوید که از قرار معلوم سلطان بالغ بر 50000 رافضی و مخالفان مذهب عامه را معدوم کرد.در پادشاهی مسعود پسر محمود وفاداری به دودمان غزنوی با وفاداری به مذهب سنت یکی بود. القاب «ناصردین الله»، «حافظ عبادالله»، «المنتقم من اعداء الله»، و «ظهیر خلیفهالله امیرالمومنین» و خلعت و منشوری که مسعود در سال 421ق/1030م از رسول خلیفه دریافت کرد در منازعه بر سر جانشینی پدر با برادرش محمد حربه موثری بود. مسعود فرمان داد که نسخههای منشور خلیفه و جزئیات القاب به شهرهای خراسان و بادغیس فرستاده شود و در آن نواحی برای عامه بخوانند که شاید خلق در این منازعه جانب او را بگیرند. هنگامیکه در سال بعد «القادر» وفات کرد و فرزندش «القائم» در بغداد به خلیفتی نشست مسعود[تا اینجا صفحه 52 کتاب] از او درخواست منشور حکومت خراسان، خوارزم، نیمروز، زابلستان، تمام هند، سغد، چغانیان، ختلان، قبادیان، ترمذ، قضدار، مکران، والشتان، کپانیان، ری، جبال، اصفهان تا نواحی کوهستانی حلوان، گرگان و طبرستان کرد و خلیفه نیز منشور حکومت این ولایات برای مسعود فرستاد. مسعود هدایای نفیسی ازنیل، جامه جواهر و عطر برای خلیفه و اطرافیانش فرستاد. وقتی که رسول خلیفه نو در سال 424ق/1033م با این منشور به خدمت سلطان آمد مسعود در یک اعلان عمومی سیاسی نقش خود را به عنوان مدافع ایمان و کوبنده زنادقه تاکید کرد:«فذلک آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر و بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته ماست باید بدین بستگی بدست ناصر دین آید و وی بر سر نهد. پس از تاج، شمشیر بر کشید و گفت زنادقه و قرامطه را بر باید انداخت و سنت پدر یمینالدوله والدین در این باب نگاه داشت و به قوت این تیغ مملکتهای دیگر که بدست مخالفان است بگرفت».از چنین سخنی پیداست که غزنویان مذهب سنت را ملاط بنای امپراتوری خود میدانستند، و با وجودی که دستگاه خلافت نمیتوانست به آنان از حیث آلات و عدت یاری کند معذالک آنان به فایدههای معنوی حمایت خلیفه کاملا آگاه بودند.[تا اینجا صفحه 53 کتاب]}1ارجاعات:1ـ کتاب: تاریخ غزنویان (جلد اول و دوم)/ نویسنده: ادموند کلیفورد باسورث/ ترجمه: حسن انوشه/ انتشارات امیرکبیر/ تهران، چاپ دوم 1378/ صفحات 35 تا 53 کتاب:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، غزنویان :: برچسبها: الپتگین, سبکتگین, محمود غزنوی, غزنویان
اقتدار آل بویه و تسلط آنان بر دستگاه خلافت عباسی{هنگامی که خلافت عباسی در قرن سوم و چهارم دچار ضعف و انحطاط گردید و امیران محلی و خاندانهای حکومتگر از هر سو سر برآوردند و داعیه استقلال یافتند، اندیشه ایجاد یک دولت قدرتمند و احیای مرده ریگ باستانی ایران در میان بسیاری از اقوام ایرانی رواج یافت که حاصل آن، تاسیس دولتهایی چون صفاریان، سامانیان و زیاریان بود. در این میان، توفیق تحقق این اندیشه آرمانی، بیش از همه نصیب خاندان شیعی مذهب بویه گردید که از میان طوایف سرکش دیلم ظهور یافته بودند.سرگذشت این خاندان، پیش از قرن چهارم بدرستی روشن نیست. هم از این رو است که مورخان درباره اصل و نسب آنها اختلاف کرده، سخنانی گوناگون و پراکنده آوردهاند. گروهی از نسبشناسان، ظاهرا به اشاره امیران بویهی، نسب آنان را به بهرام گور ساسانی رسانیدهاند تا بدینگونه آنان را از ننگ گمنامی و زندگی فرومایهای که پیش از دوران فرمانروایی داشتهاند برهاند. ... آنچه روشن است این است که جدّ این خاندان، ابوشجاع بویه، پسر فناخسرو دیلمی، است که از میان یکی از طوایف دیلمی [تا اینجا صفحه 166 کتاب] به نام شیرذیل آوند برخاسته است.بویه و پسرانش پیش از ورود به خدمات لشکری، در محلی از ساحل دریای گیلان هیزمکشی و ماهیگیری میکردند و ظاهرا زندگی سادهای همراه با فقر و سختی داشتهاند. در همین زمان، عدهای از قهرمانان و بزرگان منطقه گیل و دیلم چون ماکان و اسفار و مرداویج بر خلیفه عباسی بشوریدند و برای تجهیز لشکر خود با یکدیگر به رقابت برخاستند و مقدم هر تازه واردی را گرامی داشتند. ابوشجاع که از کارهای سخت و بیسرانجام به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت که همراه پسرانش، علی، حسن و احمد، به خدمات لشکری درآید. در این میان، علی و برادر کوچکترش، حسن، به صف سپاهیان ماکان کاکی، فرمانده بلندپایه سپاه سامانی، پیوستند.چندی بعد، میان ماکان و مرداویج اختلاف و درگیری به وجود آمد و مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد و نیروی ماکان رو به ضعف نهاد؛ از این رو برادران بویهی که به دنبال قدرت و ثروت بودند، صلاح خود را در آن دیدند که با جلب نظر ماکان به خدمت مرداویج درآیند. مرداویج که از طوایف گیل بود و با دیلیمان تجانس بیشتری داشت، برادران بویهی را بگرمی پذیرفت و بنا به توصیه ابوعبدالله حسین بن محمد معروف به عمید، امارت کرج ابی دلف (منطقهای میان ساوه و همدان) را به برادر بزرگ آنان، ابوالحسن علی، واگذار کرد. هر چند مرداویج بلافاصله از صدور این حکم پشیمان گردید، علی با پشتیبانی و پایمردی عمید، قبل از لغو حکم، همراه برادرانش، حسن و احمد، و جمع اندکی از دیلمیان به کرج رسید و مالیات و خراج منطقه را به آسانی گرد آورد و با تصرف تعدادی از قلاع خرّمدینان که در اطراف کرج بود اموال و غنایم قابل توجهی به دست آورد و چون قسمتی از آن اموال را با سخاوت و بخشندگی در میان یاران قدیم و جدید خود تقسیم کرد، آوازه سخاوتمندی وی در اطراف پیچید و[تا اینجا صفحه 167 کتاب] موجب گردید جنگجویان گیل و دیلم گروه گروه به او بپیوندند.گزارش توفیقات روز افزون علی نگرانی مرداویج را که از فرستادن وی به کرج شدیدا پشیمان شده بود بیفزود؛ بدین سبب در صدد برآمد تا او را از ادامه کار باز دارد و از سر راه دور کند و علی که بموقع از سوءظن و تصمیم خطرناک مرداویج آگاه گردید، به همراه یاران خویش به اصفهان رفت و سپاه مظفر بن یاقوت، حاکم اصفهان، را در هم شکست و پس از دو ماه، به دنبال هجوم سپاه وشمگیر، آن شهر را به قصد فارس رها کرد. وی در سر راه، ابتدا بر ارّجان تاخت برد و آن شهر را تصرف کرد؛ آنگاه از بیم ایجاد پیمان دوستی و همکاری میان مرداویج و یاقوت، حاکم فارس، و نیز از بیم اتهام خروج بر خلیفه، پیکی نزد یاقوت فرستاد و از وی خواست تا او و سپاهیانش را به خدمت گیرد یا اجازه دهد تا از قلمرو او بگذرد و به کرمان رود. همچنین نامهای به خلیفه نوشت و مراتب اطاعت و انقیاد خود را به اطلاع وی رساند. همزمان با این وقایع، یکی از اعیان بزرگ فارس به نام ابوطالب نوبند جانی، علی را به فتح شیراز فرا خواند و او را به همراهی در آن کار تشویق کرد. در همین زمان برادر علی، حسن، به دستور وی به منطقه کازرون لشکر کشید و غنایم بسیار به دست آورد و نزد علی بازگشت؛ اما چون در همین زمان پیمان اتحاد و دوستی میان مرداویج و یاقوت به امضا رسید، علی آن منطقه را برای خود ناامن دید و همراه برادران و یاران خود عازم کرمان شد، اما یاقوت با سپاهی بزرگ در منطقه بیضاء راه را بر او بست و او را از ادامه مسیر بازداشت تا آنکه کار به جنگ کشید و سپاه علی با آنکه از نظر نیرو و توان اندک بود، با شجاعت و پایمردی لشکر یاقوت را در هم کوبید و باروبنه او را به دست آورد. علی پس از این پیروزی، یاقوت را تا شیراز دنبال کرد و او را از آن شهر براند و خود بر آنجا دست یافت. پس از آن، برای آنکه امارت استیلای خود را مشروعیت بخشد، خلیفه، [تا اینجا صفحه 168 کتاب] الراضی بالله، را به وعده فرستادن سالانه هشت میلیون درهم خشنود ساخت و خلعت و لوای امارت فارس را در شوال 322ق. از وی دریافت کرد. در واقع، پس از تصرف شیراز بود که قدرت آل بویه استوار گردید تا آنجا که نه تنها خلیفه، بلکه همه داعیهداران قدرت نیز وجود این رقیب تازه نفس را در عرصه سیاست پذیرفتند.با این همه، بویهیان رقیبان قدرتمندی چون مرداویج زیاری و یاقوت، کارگزار خلیفه در خوزستان، و امیران بلندپرواز و تازه نفس بریدی را بر سر راه داشتند که برای تثبیت بیشتر اقتدار خویش باید آنها را از میان برمیداشتند. در این هنگام، پیمان آشتی میان مرداویج و یاقوت بر هم خورد و سپاه مرداویج اهواز، ایذه، رامهرمز و عَسکَر مُکرَم را اشغال کرد و یاقوت از خوزستان عقب نشست و به واسط گریخت.پیروزیهای مرداویج برای علی بن بویه بشدت مایه تهدید و خطر بود؛ از این رو باجی فراوان، به نشانه اظهار اطاعت و فرمانبری، نزد مرداویج فرستاد و برادرش، حسن، را نیز به گروگان روانه اصفهان کرد و نام مرداویج را در خطبه نماز یاد کرد تا خاطر وی را آسوده گرداند؛ اما ... مرداویج به سال 323ق. بر اثر یک حادثه ناگهانی به قتل رسید و ستاره اقبال بویهیان درخشیدن گرفت و راه برای تاخت و تاز آنان باز گردید؛ چنانکه پس از این واقعه، علی بن بویه سپاه یاقوت را در هم کوبید و بخشهایی از خوزستان را به دست آورد و یاقوت که تاب مقاومت نیاورد، به عَسکَر مُکرَم گریخت و در همان جا بر اثر نیرنگ و توطئه ابوعبدالله بریدی به سال 324ق. به قتل رسید. از سوی دیگر، به دنبال قتل مرداویج، اقتدار روزافزون زیاریان رو به ضعف نهاد؛ زیرا گروه بسیاری از سپاهیان ترک مرداویج که در توطئه قتل او نقشی اساسی داشتند از اردوی وی گریختند و به علی بن بویه و ابن رائق و دیگران پیوستند. افزون بر آن، ماکان کاکی که گویی منتظر چنین فرصتی بود، سپاه وشمگیر زیاری را شکست داد و او را از ری و نیشابور براند و دولت نوبنیاد زیاری را تا آستانه سقوط پیش راند. همچنین، [تا اینجا صفحه 169 کتاب] حسن بن بویه که در اصفهان گروگان مانده بود، با استفاده از این موقعیت نزد برادرش، علی، بازگشت و با سپاهی بزرگ مامور تصرف اصفهان گردید. حسن در اندک زمانی بدین کار توفیق یافت و نه تنها اصفهان، بلکه بسیاری از مناطق جبال را تسخیر کرد.بعلاوه، به سال 324ق. علی بن بویه برادر کوچکترش، احمد، را با لشکری انبوه به تسخیر کرمان فرستاد. احمد در آغاز پیروزیهای درخشانی به دست آورد؛ اما چون جوانی خام و بیتجربه بود، در جنگ با طوایف کوچ و بلوچ به فرماندهی علی بن زنگی، بیپروایی و سبکسری کرد و شکست خورد و دست چپش قطع شد و به اقطع معروف گردید. پس از آنکه احمد از زخمهای گران این جنگ جان سالم به در برد، علی او را به فارس فرا خواد و برای دلجویی از او و نیز برای جبران شکست کرمان، وی را همراه ابوعبدالله بریدی حاکم اهواز که برای استعانت نزد امیر بویهی آمده بود، به خوزستان فرستاد و احمد، بَجکَم، سردار ابن رائق امیرالامرای بغداد، را شکست داد و بر اهواز دست یافت؛ اما بریدی به او خیانت کرد و اهواز را از دست او بیرون آورد. با این همه، اندکی بعد، علی از فارس، احمد را با سپاهی یاری داد و او اهواز را باز پس گرفت و بریدی را تا بصره عقب راند.با وجود این پیروزیها، قلمرو بویهیان در اصفهان و خوزستان هنوز در معرض تهدید و خطر بود؛ زیرا وشمگیر زیاری که بیشتر قلمرو زیاریان را پس از قتل مرداویج از دست داده بود، همواره در فکر تسخیر اصفهان بود تا آنکه به سال 327ق. به آنجا هجوم برد و آن شهر را از دست حسن بن بویه خارج ساخت. با این همه، یک سال بعد، حسن موفق شد که اصفهان را با کمک برادرش از چنگ زیاریان بیرون آورد؛ آنگاه برای تقویت موضع خود به ری لشکر کشید و به سال 330ق. آن منطقه را تسخیر کرد و مواضع بویهیان را در آن ناحیه استحکام بخشید. از طرفی، قلمرو احمد بن بویه در خوزستان همواره در معرض نیرنگهای خصمانه ابوعبدالله بریدی و توطئههای ابن رائق [تا اینجا صفحه 170 کتاب] و بَجکَم قرار داشت، اما از بخت بلند احمد، در این زمان آتش اختلاف و درگیری میان بریدی، بجکم، ابن رائق، ابن مُقله و دستگاه خلافت زبانه کشید و هر کدام از این رقبا برای نابودی دیگری کوشش آغاز کرده و تمام همّ خود را به کار گرفته بودند: بَجکَم برای بدست آوردن مقام امیرالامرایی بر ابن رائق بشورید و از فرمان وی سرپیچید و برای بدست آوردن آن مقام، از هیچ توطئه و نیرنگی فروگذار نکرد؛ ابن مقله نیز برای تجدید موقعیت خویش به صورت پنهانی از سویی بَجکَم و از سوی دیگر وشمگیر زیاری را به بغداد فرا خواند تا هر کدام که بتوانند امیرالامرایی را از چنگ ابن رائق بیرون آورند.احمد با استفاده از این اوضاع آشفته، از سال 328 تا 333ق. بارها به عراق هجوم برد و هر بار موقعیت بهتری به دست آورد. به دنیال قتل بَجکَم (329ق.) و کشته شدن ابن رائق(330ق.) و مرگ ابوعبدالله بریدی(332ق.)، مهمترین مانع برای تصرف بغداد، یعنی توزون امیرالامرای ترک المستکفی بالله، نیز به سال 334ق. درگذشت و در حالی که دستگاه خلافت دچار اغتشاش و هرج و مرجی وصف ناپذیر شده بود و المستکفی خلیفه ناتوان عباسی، مانند بازیچهای، اسیر دست ابن شیرزاد، امیرالامرای تازه بود، احمد بن بویه آهنگ تصرف بغداد کرد و در جمادی الاولی سال 334ق.، تقریبا بدون مانع مهمی و ظاهرا با توافق یا درخواست مخفیانه خلیفه، وارد بغداد شد. خلیفه، مستکفی، و ابن شیرزاد و دیگر سرداران ترک، پیش از ورود احمد از بغداد گریختند و چون به موصل رسیدند، ناگهان خلیفه از یاران خود جدا شد و به دارالخلافه بازگشت و بیعت احمد را با علاقه و خرسندی پذیرفت و او را به امیرالامرایی برگزید و به او لقب معزّالدوله داد؛ همچنین برادر بزرگ او، علی، را عمادالدوله و برادر دیگرش، حسن، را رکنالدوله لقب داد و القاب آنان را بر سکهها ضرب کرد و خلعت و لوای فرماندهی برای آنها ارسال کرد. بدین ترتیب، برای نخستین بار، یکی از سلسلههای اسلامی که از ایران سر بر آورده بود توانست عراق و دارالخلافه عباسی را زیر سلطه خود بگیرد و بیش از یک قرن تعیین کننده سیاستهای دستگاه خلافت عباسی باشد؛ زیرا پس [تا اینجا صفحه 171 کتاب] از آن، قدرت واقعی از دست خلفای عباسی بیرون رفت و دیگر، خلیفه محور اصلی وقایع و رویدادها نبود و به گفته صاحب مجملالتواریخ «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند». به همین دلیل است که از زمان سلطه آل بویه بر بغداد، از خلفای عباسی جز نامی باقی نماند و حتی وقایع و رویدادهای تاریخ خلافت بر محور امیران بویهی و دیگر امیران قدرتمند محلی دور میزد.ظاهرا تسلط آل بویه بر بغداد و دستگاه خلافت، برای خلفای عباسی مطلوب و موافق میل نبود؛ زیرا به جای کسانی چون مرداویج، که مردی متعصب و میهنپرست و در صدد نابودی خلافت عباسی بود، مردانی بغداد را تصرف کرده بودند که قصد براندازی دستگاه خلافت را نداشتند و با وجود شیعه بودنشان، به دلیل داشتن روحیه تسامح و سازش، با محیطهای غیرشیعی نیز میساختند؛ از این رو با آنکه بار سلطه بویهیان بر شانههای خلیفه عباسی بشدت سنگینی میکرد، اما چون سلطه آنان سیادت ظاهری خلفای عباسی را حفظ میکرد، تحمل آن وضع برای آنان امکانپذیر و حتی مطلوب بود.ناگفته نماند که معزالدوله از همان روزهای نخست تسلط بر بغداد، در صدد برآمد تا خلافت را از آل عباس به آل علی(ع) منتقل نماید؛ اما به دنبال هشدار مشاورانش، از این کار صرف نظر کرد و بدین نتیجه رسید که خلیفهای از اهل سنت که فرمانبردار او باشد، بهتر از خلیفه شیعهای است که خود بخواهد از او اطاعت کند.معزالدوله چندی پس از ورود به بغداد، به سبب سوءظنی که در حق مستکفی یافت، او را مخلوع و کور کرد و خلیفهای دیگر را که فرمانبردار او بود با لقب المطیعلله به خلافت نشاند.سلطه بویهیان بر بغداد و دستگاه خلافت نه تنها موجب گسترش قلمرو آنان گردید، بلکه موقعیت آنها را در فارس و جبال استحکام بخشید؛ زیرا حمایت و [تا اینجا صفحه 172 کتاب] پشتیبانی ظاهری خلیفه عباسی، به اقتدار بویهیان مشروعیت داد و قدرت نظامی بلامنازع آنان را دو چندان کرد.از آنجا که هر کدام از امیران بویهی و جانشینان آنان به حکومت در منطقهای که خود تصرف کرده بود ادامه دادند، بویهیان به سه شاخه بزرگ و چند شاخه کوچک تقسیم شدند.[تا اینجا صفحه 173 کتاب]}1ارجاعات:1ـ کتاب: تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه/ سید احمدرضا خضری/ انتشارات سمت/ تهران ، چاپ پنجم ، 1384/ صفحات 166 تا 173:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، آل بویه :: برچسبها: آل بویه, بویه ماهیگیر, آل زیار, خلافت عباسی
جنگهای صلیبی{بهانه جنگهای صلیبی، که تا دو قرن، در چند نوبت، دامنه یافت، اختلاف میان مسلمانان و مسیحیان بر سر تصرف اورشلیم(بیتالمقدس) بود. دروازههای بیتالمقدس، که در قرن اول هجری به تصرف مسلمانان درآمد، تا اوایل قرن پنجم هجری، برای زیارت، به روی مسیحیان باز بود. در این اوان، مشکلاتی برای زایران مسیحی پدید آمد و سرانجام، سلاجقه، پس از استیلا بر اورشلیم، راه زیارت را بر مسیحیان بستند. در همان سالها امپراطوری بیزانس نیز در معرض تهدید مسلمانان قرار گرفت و مسیحیان از مغرب یاری خواستند و پاپ اوربانوس دوم پیروان خود را به جهاد و تصرف اورشلیم فراخواند.هر چند جنگهای صلیبی صبغه و سابقه دینی داشت، انگیزههای دنیوی قوی نیز در کار بود: آوازه شهرهای پرشکوه و پر نعمت مشرق زمین شوالیههای اروپایی را، که خواهان قدرت و ثروت بودند، وسوسه میکرد؛ و در عین حال، فرصتی برای رعایای ستمدیده پیش آمد که برای نجات خود از یوغ ظلم و بردگی با ستمگران همدست شوند و به مشرق و ثروتهای آن طمع بندند.جنگهای صلیبی در شرایطی درگرفت که نه در جهان اسلام وحدت و یکپارچگی وجود داشت نه در جهان مسیحی. در دنیای اسلام تعدد مراکز قدرت به حد اعلا رسیده بود: بغداد که خود در حقیقت زیر سلطه سلاجقه قرار داشت؛ در دمشق و حلب، سلاجقه شام، ارتقیان، بوریان، خاندان زنگی، و ایوبیان حکومت میکردند؛ آسیای صغیر را سلجوقیان در تصرف داشتند. مصر از چنگ خلفای فاطمی به درآمده به دست ایوبیان افتاده بود؛ در قلمرو فرمانروایان خراسان و عراق فداییان اسماعیلی بذر رعب میافشاندند. در سوی مخالف نیز، اختلاف کلیسای لاتینی و کلیسای ارتدوکس دنیای مسیحیت را دچار تفرقه و تزلزل کرده بود. غزالی، در نامه معروف خود به سنجر، ضعف جهان اسلامی را در برابر تجاوز دشمنان گوشزد ساخته تفرقه و پراکندگی مسلمانان را از یک سو، و ظلم و ستم حکام را بر امت مسلمان از سوی دیگر، منشأ خطری بزرگ میشمرد.[تا اینجا صفحه 5 کتاب]باری، مسیحیان در نخستین جنگ صلیبی، در سال 492ه.ق، بیتالمقدس را به تصرف درآوردند و مملکت لاتینی اورشلیم را در قلب دنیای اسلام، در شام و فلسطین، بنیاد نهادند؛ و تا سال 583ه.ق که صلاحالدین ایوبی بیتالمقدس را بازپس گرفت، بر شماری از بلاد اسلامی فرمان راندند؛ از آن پس نیز، حکومت آنان تا قریب صد سال دیگر، هر چند با دامنهای بس محدودتر، ادامه یافت.در مدت جنگهای صلیبی، بسیاری از مسلمانان و مسیحیان هلاک گردیدند و شمار بسیاری به اسارت درآمدند یا بیخانمان شدند. شهرهای آباد ویران شد و ساکنان آن قربانی انتقامجوییهای سبعانه شدند. رفتار مسیحیان فاتح بس بیرحمانه بود: آنان هنگام تسخیر اورشلیم از دریای خون گذشتند. حدود نود سال بعد، آنگاه که دروازههای شهر به روی سپاهیان صلاحالدین ایوبی گشوده شد، «حتی یک خانه به یغما نرفت و به یک جاندار آسیب نرسید».جنگهای صلیبی سرانجام با پیروزی مسلمانان پایان گرفت. در این پیروزی عمادالدین زنگی، فرمانروای موصل، پسرش نورالدین صاحب مصر و شام، و بویژه صلاحالدین ایوبی، هر یک به نوبه خود، نقش بزرگی داشتند. اینان موفق شدند که با تدبیر و کاردانی و شجاعت و ایمان، مسلمانان را زیر لوای خود متحد سازند. مورخان غربی، در گزارش این جنگها، بارها ایمان و تقوای سپاهیان اسلام و فرماندهان آنان، به ویژه نورالدین و صلاحالدین، را ستودهاند.جنگهای صلیبی در حقیقت نقطه عطفی در زندگی اروپاییان و به طور کلی در تاریخ تمدن به شمار است. شهرهای اروپایی در آن دوران نسبت به شهرهای و مراکز تمدن پرشکوه اسلامی بس بیرونق بود. اروپاییان طی جنگهای صلیبی با تمدن درخشان اسلامی آشنا شدند و علاوه بر غنایم مادی، گنجینه معنوی گرانبهایی از فرهنگ اسلامی به دست آوردند. بر اثر جنگها، بنادر مهم اروپایی دریای مدیترانه پر رونق گردید و برای رنسانس زمینه مساعدی فراهم آمد.لیکن در پی این جنگها، دوران شوم هجوم و تسلط مغول بر بخشهایی از جهان اسلام فرا رسید که بسیاری از ذخایر فرهنگی و مادی آنها را بر باد داد و شمار فراوانی از دانشمندان و متفکران اسلامی را از میان برداشت.و بدین سان، مراکز تمدن و فرهنگ از شرق به غرب منتقل گردید و دوران طولانی عقب ماندگی بیشتر ممالک اسلامی آغاز گشت.تاریخ جنگهای صلیبی برای ما مسلمانان عبرتهای فراوان در بر دارد و میتواند این پیام مهم را در گوش ما تکرار کند که عظمت و مجد جهان اسلام جز در پرتو وحدت مسلمانان به حاصل نخواهد آمد.(توضیح ناشر)[تا اینجا صفحه 6 کتاب]}1ارجاعات:1ـ کتاب: تاریخ جنگهای صلیبی ، جلد اول/ نویسنده: استیون رانسیمان/ ترجمه: منوچهر کاشف/ انتشارات: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ پنجم، 1384، تهران/ صفحات 5و6:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ اروپا، تاریخ آسیا، جنگهای صلیبی :: برچسبها: جنگ صلیبی, مسیحیان, بیت المقدس, اورشلیم
نژاد اشکانیان پادشاهان اشکانی از نژاد پارتی به شمار میرفتند. پارت ناحیهای بود، که در خراسان کنونی قرار داشت. گویند که نام این قوم ماخوذ از اسم قبیله پارنی است که تیرهای از قوم سکایی داهه بشمار میآمدند و در بیابانهای بین رود جیحون و دریای خزر در ییلاق و قشلاق بودند، و مسکن اصلی آنان در استپهای میان گرگان و دریای آرال بود.[تا اینجا صفحه 1 کتاب] از مجموع نوشتههای مورخان قدیم چنین نتیجه گرفته میشود که پارتیها از آریاهای ایرانی بودند، و به یکی از زبانهای ایرانی که پارتی یا پهلوی باشد گفتگو میکردند ولی چون بیش از مهاجرت بداخل ایران از میان مردم آریایینژاد سکایی گذشته، و با آنان رفت و آمد، و آمیزش داشتند، خوی و رفتار آنان را نیز پذیرفتند از این جهت است که نویسندگان روزگار قدیم آنان را سکایی نژاد شمردهاند. آغاز پادشاهی اشکانیان (250ـ248ق.م) ...زمانی که «دیودوتوس» یونانی در باختر بر سلوکیان سر به طغیان برداشت، در پارت امیری به نام «ارشک» با همدستی برادرش تیرداد دعوی استقلال کرد. یوستینوس مینویسد: «ارشک مردی بود که نام و نشان نداشت و به راهزنی میپرداخت، چون شنید که دیودوتوس دعوی استقلال[تا اینجا صفحه 2 کتاب]کرده، او نیز با همدستان خود به پارت آمد، و پس از جنگی بر «آندراگوراس» فرمانروای یونانی پارت غلبه یافت، و به تشکیل سلطنت پرداخت. تاریخ این واقعه را مورخان قدیم مختلف نوشتهاند. یوستی نوس آن را در 256 (ق.م) و «اوزبیوس» و «موسی خورنی» در 250 پیش از میلاد دانستهاند. در این بین پارنیهای پارتی به قیادت «ارشک: که او نیز سر به طغیان علیه سلوکیها برداشته بود، و آندراگواس، سردار یونانی جنگ در گرفت، سلوکیها خیال میکردند این جنگ به نفع آنان تمام خواهد شد، و به ضعف هر دو مخالف جوان آنان منتهی خواهد گشت، ولی بر خلاف تصور ایشان ارشک بعد از شکستی که در (248ق.م) از «دیودوتوس» پادشاه تازه به دوران رسیده باختر خورد، وارد سرزمین پارفینا ـ پارت شد و «اندراگوراس»را شکست سختی داد و در سال 248ق.م آن ناحیه را تحت اطاعت خود آورد و عملا و رسما دولتی به نام پارت تشکیل داد پس از آن ارشک، ـ هیرکاینا (گرگان) را در سال 247، و سپس «کومی سنا» (قومس) را به تصرف درآورد. سلوکوس دوم که «کالی نیکوس» به معنی پیروزمند[تا اینجا صفحه 3 کتاب] نورانی لقب داشت در سال اول سلطنت خود یعنی 246 (ق.م) برای الحاق پارت به دولت سلوکی به مشرق ایران لشکرکشی کرد. نخست، ارشک از لشکریان سلوکی شکست خورد، بسوی بیابانهای کویر گریخت، سپس با «دیودوتوس» پادشاه باختر که دشمن او بود آشتی کرده با وی متحد شد. از سوی دیگر قبیله سکایی «آسپاسیاک» که مناسبات دیرینه با پارتها داشتند و در دشتهای کنار جیحون میزیستند به یاری ارشک آمدند ارشک با این نیروهای تازه نفس به سپاه سلوکی حمله آورده تلفات بسیاری به آنان وارد کرد، و سلوکوس کالینیکوس را به مغرب ایران عقب نشاند. از جهت بروز اختلافاتی که بین خانواده شاهی سلوکی در سوریه بود، سلوکوس فرصت جبران این شکست را نیافت و ناچار شد که مرزهای شرقی را واگذاشته، ارشک را بصورت پادشاه دست نشانده پارت و هیرکانی بشناسد، و به انطاکیه شام لشکرکشی کند. اشک دوم تیرداد نخستین (248ـ214ق.م) تیرداد که نامش در کتابهای یونانی تیریداتس آمده، پس از برادر، در سال 248(ق.م) به تخت نشست و خود را شاه بزرگ خواند، پارتیها سال به تخت نشستن وی را مبدا تاریخ خود قرار دادهاند. نبرد تیرداد با شاه سلوکی در سال 237(ق.م) سلوکوس دوم، «کالی نیکوس» که ذکر وی در پیش گذشت با برادرش «آنتیوخوس هیراکس» که در آسیای صغیر دعوی استقلال مینمود صلح کرد، و به قصد تسخیر پارت افتاد، برای اینکه از پیروزی خود مطمئن باشد با «دیودوتوس» پادشاه باکتریا «باختر» بر ضد پارتیها پیمان اتحادی امضاء کرد و به پارت لشکر کشید. تیرداد تاب مقاومت نیاورد و به قبیله «آسپاسیاکا» که تیرهای از سکاها بودند و در دره بین رود جیحون و سیحون جای داشتند روی آورد و با یک عده از ایشان به خراسان بازگشت. مقارن این زمان «دیودوتوس» پادشاه باختر بطور ناگهانی درگذشت، و خبر مرگ او ایجاد قوت قلبی در لشکریان پارتی بود. تیرداد از مرگ دیودوتوس استفاده کرده وضع را به نفع خود تغییر داد، و با پسر او «دیودوتوس » دوم (245ـ230) بر ضد سلوکیها متحد شده، و سلوکوس کالینکوس را شکستی سخت داد. «پوسیدونیوس» فیلسوف و مورخ یونانی درگذشته در 50(ق.م) مینویسد که: «تیرداد نه تنها سلوکوس کالینکوس را شکست داد بلکه او را به اسارت خود نیز درآورد». این فتح درخشان برای ایرانیان پارتی در آغاز تاریخ بسیار مهم تلقی میشود، و موجب شگفتی است که چگونه پارتیها توانستهاند فالانژههای (سربازان) ورزیده سلوکی را از پیش رانده، بر دولتی که تقریبا از نظر [تا اینجا صفحه 5 کتاب] وسعت بیست برابر خاک پارت را در دست داشته غلبه کنند، شاید خود پارتیها هم از این پیروزی درخشان احساس غرور کرده و سال 247(ق.م) را که سال بر تخت نشستن تیرداد نخستین است مبدا تاریخ ملی خود قرار داده باشند. سرپرسی سایکس مینویسد: «سلوکوس بدبخت پس از شکست از تیرداد به مقر سلطنت خود بازگشت پارتیها به یادگار این پیروزی جشنی گرفتند که تا سالها در میان فرزندان ایشان این عید گرفته میشد.» [تا اینجا صفحه 6 کتاب]}1 ارجاعات: 1ـ کتاب: تاریخ نظامی ایران جنگهای دوره اشکانی / محمدجواد مشکور/ انتشارات: ستاد بزرگ ارتشتاران ، اداره روابط عمومی ، تاریخ و آرشیو نظامی / چاپخانه ارتش شاهنشاهی/ صفحات 1تا 6 :: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، تاریخ ایران باستان، اشکانیان :: برچسبها: اشکانیان, ارشک, تیرداد, پارت
سِلکوس اول (نیکاتور Nicator ) ، سلسله سلوکیان{سِلکوس، چنانکه ژوستن گوید (کتاب 15، بند4) پسر آنتیوخوس Antiochus یکی از سرداران نامی فلیپ دوم مقدونی بود و مادر او را لائودیس Laodice مینامیدند. به قول مورخ مزبور، آنتیوخوس شبی در خواب دید که آپُلّن (رب النوع آفتاب به عقیده یونانیها) با زن او هم بستر گردید و پس از اینکه نطفه بسته شد او حلقهای به زن داد که دارای نشان لنگر کشتی بود و به او گفت که این حلقه را به پسری که میبایست متولد شود بدهد. این خواب را معجزه تصور کردند زیرا روز دیگر در بستر لائودیس حلقهای با نشان مذکور یافتند و سِلکوس وقتی که به دنیا آمد بر رانش نیز چنین نشانی داشت. بعد وقتی که اسکندر به آسیا میرفت لائودیس حلقه را به پسرش داده نژاد او را روشن ساخت. اعقاب او این نشان را در رانشان داشتند و آن را علامت خانوادهشان میدانستند. ذکر این افسانه به قلم ژوستن نباید باعث حیرت شود. زیرا این مورخ که کتابهای تروک پومپه را خلاصه کرده این نوع افسانهها را هم در مواردی در نوشتههای خود گنجانده. افسانه مزبور بخوبی مینماید که سِلکوس خواسته از اسکندر تقلید کرده نژاد خود را به یکی از خدایان [تا اینجا صفحه 1693 کتاب] یونانی برساند و شاید بعدها همین معنی فکر سلوکیها را در ایجاد پرستشی برای خودشان قوت داده. سِلکوس اول لقب نیکاتور داشت که در یونان به معنی فاتح است.... سِلکوس یکی از سرداران اسکندر و مورد اعتماد او بود. اول دفعهای که او طرف توجه اسکندر گردید موقعی بود که پادشاه مقدونی در هند از رود هیداسپ گذشته با پُروس جنگ گرد و سِلکوس مردانگی و شجاعت خود را در این جنگ نمود. پس از آن او نزد اسکندر مقرب گردید و وقتی که او پس از مراجعت از هند در شوش به سرداران نامی خود زن ایرانی میداد، سِلکوس هم به امر اسکندر دختر سپی تامِن Spitamenes سردار ایرانی را ازدواج کرد. این دختر که نامش آپامَه Apama بود بعدها ملکه و مادر ولیعهد دولت سلوکی گردید. از اینجا است که سلسله سلوکی را بعض مورخین و نویسندگان سلسله مقدونی و ایرانی گفتهاند. بعد از مرگ هِفس تیون Hefestion سردار محبوب اسکندر، شغل ریاست سوارهنظام او به سِلکوس محول گردید و پس از فوت اسکندر او معاون پردیکّاس نایبالسلطنه بود و شغل خیلیآرک را نیز داشت(...خیلیآرک به زبان یونانی رئیس هزار نفر است...). بعد درباره سلکوس میدانیم که او به پردیکّاس خیانت کرد. زیرا در مصر در موقع عبور قشون مقدونی از نیل محرک شورش شد و در نتیجه سربازان مقدونی پردیکّاس را به قتل رسانیدند. پس از آن از جهت خدمتی که سلکوس به آنتیپاتر کرده بود پس از اینکه او به نیابت سلطنت رسید در موقع تقسیم ممالک اسکندر ایالت بابل به سهم خدمتگزار افتاد و او از شغل خیلیآرک به نفع کاسّاندر پسر آنتیپاتر استعفا کرد. بعد بزودی او بر ضد اِومِن که مدافع حقوق خانواده سلطنت مقدونی یعنی اسکندر چهارم پس اسکندر بود علم مخالفت بیفراشت و با آنتیگون همداستان گردید....خلاصه آنتیگون بر اِومن فائق آمد و پس از آن چون سلکوس را برای خود خطرناک میدید خواست بابل را از او بگیرد ولی او فرار کرده به بطلیموس لاگُس والی مصر پناه برد و [تا اینجا صفحه 1694 کتاب] بعد به وسیله لشکر کوچکی که از او گرفته بود به بابل برگشت و نیکاتور سردار آنتیگون را شکست داد. پس از آن او به خوزستان و ماد پرداخت یک به یک این ممالک را به دست آورد و بدین ترتیب سلطنت سلوکی تأسیس گشت (312ق.م). بعد در 306ق.م او رسما خود را پادشاه خواند و...تا هند به طرف مشرق رفته به پادشاه بزرگ هند چان دراگوپتا برخورد و چون دید که نمیتواند با او ستیزه کند تمامی ولایاتی را که اسکندر در پنجاب هند تسخیر کرده بود با ایالات دیگر ... به پادشاه مزبور واگذارد. دختر خود را هم به حباله نکاح او درآورد و در عوض از پادشاه هند 500 فیل گرفت. بعد سلکوس که در اتحاد دوم جانشینان بر ضد آنتیگون شرکت داشت با این فیلها قشون او را در جنگ ایپ سوس در فریگیّه در هم شکست و بر اثر آن، آنتیگون نابود گردید.[تا اینجا صفحه 1695 کتاب]نوشتهاند که با عقد عهد صلح، سلکوس برای اینکه وثیقهای به پادشاه هند داده باشد دختر خود را به حباله نکاح او درآورد. در این باب دو خبر است: استرابون گوید که سلکوس مسئله زواج را در عهدنامه قید کرد(کتاب 15، صفحه 724) ولی آپ پیان (یکی از مورخین عهد قدیم ...) نوشته: سلکوس با پادشاه هند جنگید تا وقتی که عهدنامه مودت و نکاح را بست(کتاب سوریه ، بند35). هر دو خبر گنگ است و معلوم نیست که سلکوس دختر پادشاه هند را گرفته یا دخترش را به او داده. چون سلکوس دو زن بیشتر نداشت یکی آپامای [تا اینجا صفحه 1697 کتاب] ایرانی که ذکرش بالاتر گذشت و دیگری استراتونیس Stratonice که پایینتر ذکرش بیاید و هندی نبود. دخترش هم منحصر به فیلا نامی بود که زن آنتیگون گوناتاس Antigonc Gonatas گردید. بنابراین بعض نویسندگان تصور میکنند که مقصود ازدواج و نکاح در این عهدنامه زواج و نکاح بین هندیها و مقدونیها است. یعنی ساندراکُتتوس اجازه داده که مقدونیها میتوانستند با هندیها وصلت کنند نه اینکه دختری گرفته یا دختری داده باشد(بوشه لِکلرک، تاریخ سلوکیها، صفحه 30).پس از انعقاد عهد صلح با پادشاه هند، سلکوس توجه خود را به طرف دشمنش آنتیگون معطوف داشته به کمک متحدین خود یعنی کاسّاندر و بطلمیوس و لیزیماک به طرف غرب رفت و چنانکه گذشت درایپ سوس واقع در فریگیّه جنگی بزرگ و شدید روی داد و آنتیگون در این گیر و دار از پای درآمد(301ق.م). در تقسیم ملک اسکندر ... قسمت اعظم آسیا یعنی سوریه و بینالنهرین و کلده قدیم و ارمنستان و قسمت شرقی آسیای صغیر و ایران تا مستملکات چان دراگوپتا به سهم سلکوس افتاد و او پادشاه امپراطوری بزرگی شده از متحدینش قویتر گردید و از این زمان لیزیماک و بطلمیوس بر ضد او دست اتحاد به یکدیگر دادند. در این احوال سلکوس نفع خود را در این دید که به دِمتریوس پسر آنتیگون نزدیک شود و دختر او استراتونیس را خواستگاری کرد. دمتریوس را این وصلت خوش آمد و با دخترش به سوریه رفت. پس از آن هر دو پادشاه روابط گرمی داشتند. ولی وقتی که سلکوس خواست کیلیکیّه را از دمتریوس بخرد و صور و صیدا را هم او واگذارد دِمِتریوس این پیشنهاد را نپذیرفت و بر ساخلوی این محلها افزوده به طرف مغرب رفت(دمتریوس صاحب کیلیکیّه و این شهرها و شهرهایی در یونان بود و به همین جهت او را پولیارسیتس Poliorcites یعنی گیرنده شهرها میخواندند.م.). پس از آن دیری نگذشت که دمتریوس بر تخت مقدونیه نشست. توضیح آنکه کاسّاندر مرد و فلیپ پسر او نیز درگذشت و در مقدونیه دو پسر کاسّاندر بر تخت نشستند(297ق.م) یکی از آنها که آنتیپاتر نام داشت پس از چندی موافق اخلاق وحشیانه مقدونیها مادر خود را کشت و دِمتریوس از موقع استفاده کرده و تاج و تخت مقدونی را از او گرفت و او را به قول دیودور نابود ساخت(293ق.م). بعد او به فاصله کمی به تدارک یک سفر جنگی به آسیای صغیر پرداخت و این اقدام باعث وحشت(تا اینجا صفحه 1698 کتاب] لیزیماک و بطلمیوس گردید. در نتیجه پادشاه مصر با پیرّوس پادشاه اِپیر در مذاکره شد که او با لیزیماک به مقدونیه حمله برد و سلکوس کیلیکیّه را تصرف کند. مقدونیها چون پیرّوس را قویتر دیدند و نیز صفات او را صفات اسکندر پنداشتند گفتند که او از همه به اسکندر شبیهتر است و باید چنین شخصی پادشاه مقدونیه باشد. بنابراین دمتریوس را رها کرده به طرف پیرّوس رفتند و دمتریوس مدتی در کنار ماند ولی مایوس نگردید و پس از چندی لشکری جمع کرده به آسیای صغیر درآمد و شهر سارد را گرفت. آگاتوکل Agatocles پسر لیزیماک قصد او را کرد ولی بهرهمندی نیافت. بعد چون قشون دِمتریوس دچار قحطی آذوقه و علوفه گردید از راهی که اسکندر به داخله آسیای صغیر رفته بود حرکت کرد، تا تارسوس Tarsus پیش رفت و در اینجا با داماد خود سلکوس داخل مذاکره شد. در ابتدا سلکوس میخواست با او همراهی کند ولی پاتروکل پسر لیزیماک رای او را زد. زیرا به او گفت نباید به چنین شخص جاهطلبی و ناراحت اجازه دهی در حدود مملکت تو اقامت گزیند. سلکوس را این حرف موثر افتاد و در نتیجه سپاهی برداشته به قصد دمتریوس به کیلیکیّه رفت. دمتریوس با کمال رشادت به استقبال او شتافت و چند بار قوای سلکوس را در هم شکست ولی ناگهان ناخوش شد و مجبور گردید که با عدهای از همراهان خود فرار کند. بعد بزودی شفا یافت و با نهایت جسارت در سردسته کوچکی از سپاهیان خود که نسبت به او وفادار بودند به سوریه تاخت. سلکوس از عقب او رفت. وقتی که به او نزدیک شد دمتریوس خواست به طرف ساحل دریا رود. ولی موفق نگردید و تسلیم شد. در ابتدا سلکوس با دمتریوس چنان رفتار کرد که با پادشاهی میکنند. ولی بعد او را به آپامآ Apamea یعنی شهری که در سوریه در کنار رود اُرُنتس Orontes بنا کرده بود فرستاد و دو سال بعد دمتریوس درگذشت. پلوتارک گوید(دِمتریوس، بند 61)، که او سه سال در خِرسونِس تراکیه در تحت نظر بود و از تنبلی و عیش و عشرت و شرب زیاد درگذشت. مرگ او سایه بر نام سِلکوس افکند و باعث تأسف او شد. زیرا مردم میگفتند که دُرُمیخِت پادشاه تراکیّه، با اینکه بربر (غیر یونانی) بود با لیزیماک که پادشاه سابق تراکیّه که اسیر وی گردید چنان رفتار کرد که به پادشاهی میبرازید. اما دیودور گوید(قطعه ای از کتاب 21): لیزیماک دو هزار تالان (یازده میلیون و دویست هزار فرنگ طلا یا 56 میلیون ریال) به سلکوس میداد که دمتریوس را به قتل برساند. ولی او از جهت خویشی با [تا اینجا صفحه 1699 کتاب] تنفر این پیشنهاد را رد کرد. ...اسارت دِمتریوس و وقایعی که پس از آن روی داد بر ابهت سلکوس افزود و او بر دو رقیب خود یعنی لیزیماک پادشاه تراکیّه و بطلمیوس لاگُس پادشاه مصر برتری یافت. بعد، بطلمیوس که به کهولت سن رسیده بود، از سلطنت استعفا کرد. ولی تاج و تخت را به پسر ارشدش بطلمیوس کرائونوس Ptolemee Keraunus که از خواهر کاسّاندر بود نداد و پسر دیگر را که از زنی دیگر زاده و موسوم به بطلمیوس فیلادِلف Ptolemee Philadelphe بود جانشین خود کرد. بطلمیوس کِرائونوس فرار کرده به دربار لیزیماک رفت. در ابتدا او را خوب پذیرفتند. ولی بعد دسایسی بر علیه آگاتوکل پسر لیزیماک کرد و پدر اتهامات دروغی را باور داشته امر به قتل پسرش داد. زن و اطفال و دوستان آگاتوکل به سلکوس پناه بردند و بطلمیوس کرائونوس هم بزودی به دربار سلکوس رفت. زیرا روابط دوستانه بین لیزیماک و بطلمیوس فیلادلف از جهت وصلتی برقرار گردیده بود. بر اثر این وضع کدورتی بین سلکوس و لیزیماک روی داد و چون بیتقصیری آگاتوکل ثابت شده و مردم از لیزیماک متنفر گشته بودند، سلکوس از این تنفر استفاده کرده به آسیای صغیر حمله برد. بعد او فاتحانه از لیدیّه و یونیّه و فریگیّه گذشت و در کُرپدیون Koropedion نزدیکی سارد جدالی وقوع یافت که لیزیماک در آن کشته شد(281ق.م).پس از مرگ لیزیماک، سلکوس یگانه شخصی بود که از سرداران اسکندر باقی مانده بود. در این زمان او بزرگترین پادشاه عصر خود به شمار میرفت زیرا بر مستملکات وسیع خود مملکت لیزیماک را هم ضمیمه کرد. پس از آن در همان سال فتح، سلکوس چون خیلی پیر بود خواست از سلطنت ممالک وسیع خود استعفا کرده آن را به پسرش واگذارد و باقی عمر خود را در مقدونیه سلطنت کند. زیرا این مملکت را که خانه خود میدانست خیلی دوست میداشت. ولی مقدر نبود که به مقدونیه برسد و وقتی که میخواست از بغاز داردانل بگذرد در حالی که به روایتی مربوط به یک محراب قدیم گوش میداد، به دست بطلمیوس کرائونوس کشته شد(281ق.م).[تا اینجا صفحه 1700 کتاب]آپپیان گوید (کتاب سوریه، بند 63) که پس از این واقعه انتشار دادند: به سِلکوس غیبگوها گفته بودند که برای رفتن به اروپا شتاب نکند و مخصوصا از آرگُس (واقع در یونان) احتراز جوید. ولی چنین اتفاق افتاد که سلکوس در حین مسافرت از نزدیکی شهر لیزیماخیا Lysimachia که لیزیماک بنا کرده بود گذشت و در اینجا محرابی آرگُس نام بود که در باب آن میگفتند یونانیهایی که از آرگُس آمده میخواستند به جنگ ترووا Troie بروند در اینجا ماندند. سِلکوس به این روایت گوش میداد که بطلمیوس کرائونوس از پشت ضربت خود را زد (معلوم است که این نوع غیبگوییها را پس از روی دادن واقعه انتشار میدهند.م.).[تا اینجا صفحه 1701 کتاب}1پس از مرگ سِلکوس پسرش آنتیوخوس اول(سوتِر) که از آپامه زن ایرانیش بود به تخت نشست(281ـ261ق.م)ارجاعات:1ـ کتاب: تاریخ ایران باستان ، جلد 3/ نویسنده: حسن پیرنیا/ موسسه انتشارات نگاه/ تهران ، چاپ هشتم ، 1391 / صفحات 1693تا1701
:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، تاریخ یونان ـ مقدونیه، ***___تاریخ ایران___***، تاریخ ایران باستان، سلوکیان :: برچسبها: جانشینان اسکندر, سلوکیان, سلکوس, ایران باستان
سیاوش پسر کاوس شاه از سلسله کیانیان{سیاوش پسر کاوس بود. وی را رستم تربیت کرد و چون به دربار پدر خود بازگشت جوانی کارآمد و مطلع از همه فنون سواری و جنگاوری بود. نامادری او سودابه (سوتاپگ) بدو عشق ورزید. و چون او از نزدیک شدن سودابه به خود ممانعت میکرد، آن زن او را نزد پدر متهم ساخت. سیاوش برای رهایی از وضع دشواری که برای او پیش آمده بود، از پدر خواست تا او را به فرماندهی سپاهی به جنگ فراسیاب فرستد.در جنگی که میان او و افراسیاب رخ داد سیاوش توانست قراری برای ترک مخاصمه با تورانیان بگذارد، لیکن کاوس آن را قبول نکرد و سیاوش ناگزیر به افراسیاب پناه برد. افراسیاب او را به احترام پذیرفت و دختر خود «ویسپان فریا»(زیرنویس: وسفافرید در تاریخ طبری، کسیفری در ثعالبی، فرنگیس در شاهنامه فردوسی) را به زنی بدو داد.[تا اینجا صفحه 163 کتاب]لیکن حسادت افراسیاب بر شاهزاده ایرانی، که به زودی بر اثر افکار قهرمانی خود مورد علاقه عموم شده بود، و تحریکات کرسیوز مشهور به «کیدان» برادر افراسیاب، (زیرنویس: در تاریخ طبری، کیدر ـ در نسخه ایرانی بندهشن؛ کینان) بر ضد او مایه مرگ آن شاهزاده گشت با آنکه پیران سپهسالار توران از خاندان ویسه با او دوستی میورزید.در این هنگام ویسپان فریا آبستن بود و بر اثر مجاهدات پیران با پسری که میبایست بزاید از قتل رهایی یافت. این پسر کیخسرو نامیده شد. چندی بعد این مادر و پسر به دستیاری گیو پسر گودرز پهلوان ایرانی، در توران زمین یافته شدند و در عین مخاطرات و مواجهه با حوادث بسیار به ایران گریختند. رستم و طوس پسر نوذر کشور توران را به انتقام خون سیاوش ویران کردند (زیر نویس: طبری در این مورد میافزاید (ص602) که رستم دو پسر افراسیاب یعنی سرخه و شیده را به قتل رسانید و طوس کیدان (کرسیوز) برادر افراسیاب را کشت...). بعد از بازگشت کیخسرو به ایران کاوس سلطنت را به او واگذار کرد... .[تا اینجا صفحه 164 کتاب]... بنا بر نقل مطهر بن طاهرالمقدسی رستم سعدی(سوتاپگ، سودابه) را پیش از جنگ سیاوش با تورانیان به قتل رسانید در صورتی که بنا بر قول فردوسی این عمل بعد از قتل سیاوش به دست رستم انجام گرفت... . بنا بر قول دینوری بعد از بازگشت کیخسرو به ایران کاوس را از تخت سلطنت فرود آوردند و تا پایان حیات در زندان داشتند. ثعالبی داستان سیاوش را با توضیحات بهتر و بیشتری آورده است و فردوسی نیز در شاهنامه همین کار را کرده است. در روایتی که این دو تن آورده اند، میان مطالب مختلف دیگر، حیلهیی را که سودابه ترتیب داده بود، مییابیم و آن چنانست که او دو طفلزا که هنگام ولادت مرده بودند بیاورد و آن دو را به عنوان فرزند پادشاه به او نشان داد و گفت که این دو از آسیبی که سیاوش بدو رسانیده است مردهاند. بعد از آن داستان امتحان سیاوش به آتش سوزان ملاحظه میشود، و نیز ملایمت عاقلانه سیاوش را که موجب رهایی سودابه از مرگ میشود، در این دو روایت ملاحظه میکنیم و بعد از آن رویای افراسیاب که او را وادار به ترک مخاصمه با سیاوش کرده بود، [تا اینجا صفحه 165 کتاب] و خشم کاوس را بر رستم و متهم داشتن او بر وادار کردن سیاوش بدین کار، و داستان تعیین سیاوش به حکومت یکی از نواحی توران، و بنای شهری بر دست او در آن ناحیه ((زیرنویس: در روایت ثعالبی آن شهر سیاونایاد (خوانده شود: سیاوشاباذ) نام داشت و به روایت فردوسی سیاوش در شهر را پی افگند نخست کنگ دز و دودیگر سیاوش کرد.))، و تحریکات کرسیوز که موجب قتل سیاوش شد، و رویای پیغامبرانه سیاوش درباره ولادت پسر خود کیخسرو بعد از قتل پدر، و قتل سودابه بر دست رستم بعد از شیوع خبر قتل سیاوش در دربار کاوس شاه، و اشغال موقت توران به وسیله رستم بعد از فرار افراسیاب، در دو روایت مذکور به نظر میرسد.معلوم نیست چه مقدار از این تفاصیل در ترجمهها و تهذیبهای خوتای نامگ (خداینامه) که مأخذ کار طبری بوده است، باقی مانده بود. علاوه بر این در شاهنامه، به مقدار زیادی از روایات افسانهیی باز میخوریم که نه در کتاب ثعالبی مشاهده میشود و نه در آثار مورخان دیگر و شاعر آنها را از مأخذ خاصی بدست آورده است مانند لشکرکشی بیحاصل و زیانبخش کاوس شاه به مازندران و رهایی او از اسارت به دست رستم که در سفر خود به مازندران با هفت حادثه روبرو شد (هفتخان) موضوعهای دیگری که در شاهنامه میبینیم و در سایر مآخذ مشهود نیست، عبارتست از جنگ کاوس شاه با کشور بربر و جنگ هفت پهلوان، داستان غمانگیز رستم با پسر او سهراب، و داستان ازدواج[تا اینجا صفحه 166 کتاب] سیاوش با «جریره» دختر پیران ویسه علاوه بر دختر افراسیاب، و داستان حیله کیخسرو در زمان کودکی برای رهایی از بداندیشی افراسیاب. ... عهد سلطنت کیخسرو پر است از جنگهایی که به انتقام قتل سیاوش با افراسیاب انجام گرفته است و تفاصیل آن را طبری و ثعالبی و فردوسی آوردهاند.[تا اینجا صفحه 167 کتاب]}1ارجاعات:1ـ کتاب: کیانیان/ تالیف: آرتور کریستن سن/ ترجمه: ذبیح الله صفا/ انتشارات: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/ تهران ، چاپ ششم 1381/ صفحات 163تا167.........................مدیر وبلاگ جهانداران علم:*ـ [ثعالبی: ابومنصور عبدالملک ثَعالِبی (نسب: ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثَعالِبی نیشابوری) شاعر، لغوی، کاتب و تاریخنگار ایرانی عربزبان و عربگرا بود. همهٔ نوشتههای ثعالبی به زبان عربی است. ثعالبی معروف به ابومنصور نیشابوری و جاحظِ نیشابور است. :: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، کیانیان و پیشدادیان :: برچسبها: کیانیان, عصر کیانی, رستم و افراسیاب, سیاوش
انگلیسیها دزدان دریایی معروف قرن شانزدهم(در دوره مرکانتیلیسم یا سوداگری){دوره سوداگری که پیش درآمد رشد و گسترش سرمایهداری و عامل مهمی در انباشت اولیه ثروت در اروپاست، از قرن 16 شروع میشود. چون با ارزشترین کالا در این زمان، یعنی دوران آغازین سوداگری، (متأخر فئودالی) طلا و نقره بود سوداگران بیشترین تلاش خود را برای جمعآوری این دو فلز گرانبها به کار میبردند. اولین اشغالگران آمریکا و آفریقا و بنادر هند و خلیج فارس، سعی در جمعآوری هر چه بیشتر طلا و نقره داشتندو به سرزمینهایی روی میآوردند که در آن طلا و نقره بیشتری وجود داشت. آنان معابد و آثار باستانی را به خاطر به دست آوردن طلا و نقره ویران میکردند و اسیران خود را تنها[تا اینجا صفحه 23 کتاب] در برابر این دو فلز آزاد میکردند.سیاست دولتها در این زمان جمعآوری طلا و نقره بود. کشوری قدرتمند بود که طلا و نقره بیشتری داشته باشد.«به گمان حاکمان سیاسی اگر در کشور پول به حد وفور یافت میشد اوضاع بر وقف مراد بود. فروش گرانتر و خرید ارزانتر و دریافت تفاوت آن به صورت طلا و نقره ایدهآل مرکانتیلیسم بود. اسپانیاییها و پرتقالیها برای جمعآوری طلا و نقره در آمریکا و آفریقا و آسیا به هر وسیلهای متوسل میشدند. اسپانیاییها سرزمینهای تحت تصرف خود را پس از خلع ید از سرخپوستان، میان خود تقسیم میکردند. بومیان را هم به بردگی وا میداشتند... .»[تا اینجا صفحه 24 کتاب]دزدی دریایی که در قرن 15 در اروپا رواج یافته بود و جنبه مشروع داشت، در قرن 16 به اوج خود رسید. کشتیهای مملو از طلا و نقره که از سراسر دنیا غارت شده و راهی اروپا بودند، دچار کشتیهای دزدان دریایی انگلیس و فرانسه و دیگر کشورها میشدند.انگلیسیها در قرن 16 دزدان مشهوری بودند. آنان که در تجارت دریایی در این زمان جایی نداشتند و تنها از طریق خشکی به تجارت (در روسیه) با شرق میپرداختند، به غارت کشتیهای پرتقال و اسپانیا، در دریاها دست زدند.«اصولا بین تجارت و دزدی دریایی فاصلهای وجود نداشت... ناخدای کشتیای که مورد سرقت قرار میگرفت، نامهای دریافت میداشت که به موجب آن حق داشت با حمله به کشتیهای کشور متبوعه سارقان، جبران خسارت خود را بنماید. حتی سایر دولتها این اعلامیهها را به رسمیت میشناختند. از نظر دولتهای اروپایی آن گروه از دزدان دریایی که چنین نامههایی در اختیار داشتند، نه یک سارق بلکه یک بازرگان محسوب میگشتند».دزدان دریایی انگلیس سواحل اسپانیا را به باد غارت میدادند و کشتیهای اسپانیایی را که در آمریکا طلا و نقره حمل میکردند، مورد حمله قرار میدادند. «شرکتهای ویژهای برای سازمان دادن کار دزدان دریایی در انگلستان به وجود آمد. ملکه الیزابت 1580ـ1603 در خفا از آنان حمایت میکرد. بخشی از غنایم و اموال مسروقه را از آنان دریافت میکرد. او بیآنکه احساس شرم کند، تاج سلطنتی خود را با گوهرهایی که دزدان دریایی به او هدیه میکردند، زینت میداد. دزدان دریایی کارکشته و پیروز در[تا اینجا صفحه 25 کتاب] ناوگان سلطنتی انگلستان مقام دریاسالاری مییافتند. و بدین ترتیب مرحله آغازین سوداگری پشت سر گذارده شد. کشورهای دیگری همانند انگلیس و فرانسه به فکر بیرون آوردن انحصار از دست اسپانیا و پرتقال افتادند و مرحله نوینی در سوداگری آغاز گشت.[تا اینجا صفحه 26 کتاب]}1ارجاعات:کتاب: سیر تحولات استعمار در ایران/ نویسنده: عل رضا ثقفی خراسانی/ انتشارات نیکا/ مشهد ، چاپ اول ، 1375/ صفحات 23تا26 کتاب:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ اروپا، تاریخ استعمار، تاریخ انگلیس :: برچسبها: ملکه الیزابت, انگلیس, دزدان دریایی و سوداگری, مرکانتیلیسم
|
|
|
|
آخرين مطالب آرشيو وب سايت لينك دوستان پيوند هاي روزانه امكانات جانبي ديگر موارد |
|