آنارشیسم و مخالفتش با دولت

{مفهوم آنارشی گر چه در اعصار تاریخ (زنون گویا در سیصد سال قبل از میلاد معتقد به نبود دولت و جامعه بود.) پرواز می‌کرده اما آنارشیسم فلسفی اصولا زاده فرهنگ مدرن است که با تامس هابز و جان لاک پدران معنوی لیبرالیسم کلاسیک در اواخر سده هفدهم آغاز شد. هابز خلاف نظریه رایج ارسطو دال بر طبیعی بودن مفهوم «دولت»، به غیرطبیعی و مصنوعی بودن دولت در قرن خویش نظر داشت. در مجموع هابز و لاک و تا اندازه‌ای کانت ضمن اینکه دولتهای موجود را نقد می‌کردند در مورد سلطنت کلیسا نیز موافق نبودند و مرتب هشدار می‌دادند: اولیای دین از خرافه‌پرستی ساده‌لوحانه مردم بهره‌برداری می‌کنند. اما جوهر فکری آنارشیسم که در نقد حاکمیت، اقتدارو دولت و رد آن در کلیت خویش است، خیلی زود از ریشه لیبرالیسم کلاسیک جدا و به نهالی مستقل و آزاد تبدیل شد. آنارشیسم با اتکا به روانشناسی اجتماعی و هنر عرصه دفاعی خویش را بیش از لیبرالیسم و سوسیالیسم مدل مارکس گسترش داده و قدرت کشش خویش را دو چندان کرده است. جذابیت آن نخست: در رد مفهوم «دولت شر لازم» است که هابز و طرفدارانش آن را تبلیغ می‌کنند. دوم: در ارج نهادن به انسان، آزادی و اختیارش است. با توجه بدین مورد که برای بسیاری از نویسندگان، شاعران و نظریه‌پردازان خصوصا در عرصه هنر؛ آنارشیسم الهام‌بخش آثارشان بوده است(در این مورد خاص رجوع شود به آثار اشتیرنر که بسیاری از هنرمندان متاثر از طرز تفکر او بودند).

از نگاه تاریخی به فلسفه آنارشیسم در می‌یابیم که بنیاد دولت ـ که در عصر ارسطو و شاگردانش تا امروز مطرح است ـ ((تحت عنوان دولت طبیعی)) با شیمی آنارشیسم در تضاد است و از جاذبه خالی. از قرون گذشته تنها دو نفر از مقدس بودن دولت نام می‌برند. اولی هگل ... است که ارثیه‌اش به مارکس می‌رسد که اگر تاریخ یاری می‌کرد دولت پرولتاریا جهان را در تصرف خویش داشت! دوم کینگ جان پادشاه انگلستان با چنین تفکری است. اما تفکر طبیعی بودند[تا اینجا صفحه 4 کتاب] دولت ارسطو ... در نیمه سده دوم قرن هیجده از طرف هابز و لاک پیشتازان تفکر مدرن و لیبرالیسم کلاسیک مشترکا با مذهب نقد شد. آنارشیسم ضمن هم عقیده بودن در نقد دولت با لیبرالیسم، مدخلی بدان اضافه کرد. برای آنارشیسم ضمن تایید نظریه غیرطبیعی بودن دولت، مضافا غیرضروری بودن نهادهای دولت و کلیسا نیز مطرح است که برای آنارشیسم این دو بنیاد تولیدکنندگان برده و اشاعه برده‌داری هستند که هر دو یکسان آزادی انسان را می‌بلعند. بی‌جهت نیست که آنارشیسم راه خویش را از لیبرالیسم جدا و استقلال خود را باز می‌یابد و دولت «شر موجود» را مورد نقد و رد قرار می‌دهد و حتی دولت مدنی جانشین دولت طبیعی ارسطو و لیبرالیسم را کنار می‌گذارد ... و جامعه مدنی (جامعه از مجموعه و زیر مجموعه‌های مستقل و آزاد تشکیل می‌شوند) را برای اولین بار در تاریخ در برابر دولت مدنی و غیرمدنی قرار می‌دهد.

کلیه نظراتی که از اواخر قرن 18 و شیوع فرهنگ و تفکر مدرنیسم به فلسفه سیاسی اضافه شد... مشکل آزادی را لاینحل گذاشتند... تمام تفکر موجود تا امروز با اماها و اگرها... در زیر سایه آزادی (نه خود آزادی) مانع رشد آزادیخواهی به طور عموم قرار گرفته‌اند. تعدیل یافتن دولت و دین... رشد لیبرالیسم و دموکراسی در جامعه... آزادی بیان و قلم... می‌کوشد روز به روز جایگاه ویژه خود را در ضمیر آگاه و ناخودآگاه انسان نفوذ کند... شکی بر آن نباید داشت... انسان هنوز در برابر آزادی و فرهنگ آزادمنشی در ابتدای راه است. اما ... آنارشیسم چیز دیگریست... از زمان تولد دوباره‌اش در اواخر قرن 17 آزادی و آزادیخواهی (اشاعه تفکر گادوین) را سرلوحه مبارزات خویش قرار داده است و هرگز از خواست خود کوتاه نیامده است. آنارشیسم شاید در انتخاب روش‌های سیاسی خویش تجدید نظر کرده و بنا بر زمان و موقعیت و تعامل با دیگران، تاکتیک و استراتژیک خود را تغییر داده است اما در مورد آزادی و احترام بدان هرگز عقب‌نشینی نکرده است و این مورد مهم چالش عمده و اساسی آنارشیسم با مارکسیسم و دیکتاتوری و تمام مکاتب و انگاره‌های گوناگون است.

آنارشیسم همیشه انسان و آزادی اختیار را ارج نهاده و در راه آن مبارزه کرده است. فلسفه آنارشیسم بر خلاف ارسطو که انسان‌ها را از نظر ماهیت گوناگون فرض می‌کرد (این نظریه همچنان به قوت خویش باقی است و کلیه مکاتب حتی چپ و سوسیالیسم بدین نظرند) آنارشیسم انسان را از نظر ماهیت، توانایی و حقوقی برابر می‌داند با توجه بدان که تفاوت‌های جسمی و ضریب هوشمندی و امیال... منکر نمی‌شود. عمده تفاوت آنارشیسم با لیبرالیسم کلاسیک در این خلاصه می‌شود که دولت مدنی پیشنهادی هابز، لاک و حتی کانت دولتی است که بر ویرانه دولت استبداد گذشته بنا شده است که حتی کلیسا و دین را نیز می‌خواهد به فرمان خود در آورد و زمینی کند. دولت مدنی لیبرالیسم، دولتی است مقتدر که ماهیت سیاسی دارد و می‌کوشد حافظ وحدت و صلح در جامعه انسانی شود. اما آنارشیسم بنا بر[تا اینجا صفحه 5 کتاب] عقیده خود به طور کل دولت و نفس آنرا در کلیت شر می‌داند که نه تنها حافظ صلح و وحدت نیست بلکه طرف مناقشه و جنگ و ویرانی است. تاریخ گواهی است بر نظریه آنارشیسم... لذا در برابر دولت مدنی... جامعه مدنی را مورد نظر خویش دارد.

تبیین دینی از انسان به قرون گذشته تعلق دارند. آنارشیسم عکس مارکسیسم تبلیغ دین جدیدی نمی‌کند و اصولا اعتقادی بدان ندارد... لذا توجیه حاکمیت‌های مطلقه (به دلیل برقراری نظم و امنیت...!) و خوب و بد بودن آن تجربیات قرن بیستم را بدنبال داشت که میلیونها انسان قربانی بجای گذاشت. فراموش نکنیم که بلشویکها تحت فرمانروایی لنین ـ تروتسکی برای حفظ امنیت و نظم حتی شوراهای آزاد و مستقل را درو کردند و دولتی با مشت آهنین ساختند که فرزند مشروعش استالین پا به عرصه وجود گذاشت. پولپت و خمرهای سرخ بیش از یک میلیون انسان را در عرض سه سال و نیم از میان بردند تا به قول خودشان نظم و امنیت در کامبوج بوجود آورند!

آنارشیسم با حق شورش به دنیای فلسفه سیاسی راه پیدا کرد... با حقی که اکثر متفکران چپ و راست و میانه با آن مخالفند. دولت‌ستیزی آنارشیسم از آنجا وسعت پیدا کرد که مفاهیم دولت خوب و دولت بد... (ارثیه لیبرالیسم کلاسیک قرن 19 و 20 بعدها مارکسیسم)، مردم خوب و مردم بد... حافظان نظم و امنیت... بجای رسیدگی به فرهنگ و هنر و روانشناسی اجتماعی، دولت را مسئول رفع کلیه حوائج انسان دانستند و همین دولتهای مورد نظر با دست خویش انقلابات بعدی را باعث شدند... . روسو اتفاقا در این مورد درست می‌گفت: که دولت وقت (فرانسه) مسئول تمامی مشکلات و معلم انقلاب فرانسه است...!

بدون شک موثرترین اشخاص در عرصه سیاست، مردان و زنانی هستند که صاحبان قدرت سیاسی بوده اند و با همین ابزار تاریخ را رقم زدند. در پس این افراد اشخاصی هستند گر چه نقش اول را ایفا نمی‌کنند ... نویسنده و کارگردان نمایشنامه‌ها بوده‌اند و یا اینکه نقش دوم را ایفا کرده‌اند. همین افرادند که از یک سوی به نقد و معارضه حاکمیت و مردان در قدرت می‌پردازند و از سوی دیگر مردان کوچک را به تاریخ‌سازان تبدیل می‌کنند. مردانی نظیر استالین، هیتلر و موسولینی، پولپوت آدم‌های کوچک (آدمک های ویلهلم رایش) ... ساخته و پرداخته همین مردانی هستند که در سناریوی آنان ایفاگر نقش می‌باشند.

دغدغه اصلی این مردان که گاها حاکمیت موجود را به نقد و چالش می‌کشند... چنانکه قدرت سیاسی را تصرف کنند خود از حاکمان قبلی خشن‌تر اعمال می‌کنند. نمونه‌هایش را باید در اعصار و اسناد تاریخی جستجو کرد. چون به اصل و ماهیت سلطه و حاکمیت بی‌توجهی می‌شود. مردان در رژیمها و [تا اینجا صفحه 6 کتاب] حاکمیت‌های سیاسی پی در پی به بازتولید خشونت و استبداد می‌پردازند. آنارشیسم از بدو پیدایش خود این راز را می‌دانست و گوشزد و هشدار می‌داد که تنها این قدرت است که قادر خواهد بود حاکمیت‌ها را قدم به قدم به عقب‌نشینی مجبور کند. نه مشارکت در قدرت! عصر روشنگری وام‌دار آنارشیسم و فلسفه آن است... چرا که آنارشیستها طلایه‌داران جنبش ضد استبداد و اقتدارستیزی هستند و دولتهای مدرن بعد از عصر روشنگری در قرن 18 به این مهم رسیدند و راه حل میانه را در استقرار دموکراسی دیدند. می‌توان به جرات گفت که مهندسین دولتهای مدرن بعد از آخرین جنگ جهانی دوم پیام آنارشیستها را برای رفع خطر از خود، خیلی زود دریافت کردند!

حکومت‌ها و دول مختلف چنانکه تاریخ نشان می‌دهد یا توسط رقیبان سیاسی خویش (از طرق مختلف) سرنگون شده‌اند... یا از طریق رعایای تحت سلطه خویش. نیروی خارجی هم در سرنگونی رژیمها و حاکمیت‌های سیاسی نقش داشته‌اند. اما این آنارشیستها بودند که اولین بار در تاریخ در میان عقاید و نظریه‌پردازی‌های گوناگون، ضرورت حاکمیت و دولت را مورد تردید و انکار قرار دادند و به صراحت با اصل حکومت و دولت به مخالفت پرداختند و آتوریته مردات در حکومت و روشنفکرانش را زیر سوال بردند. یعنی موردی که تا قبل از آنارشیسم اصولا انکار دولت و حکومت نه تنها مطرح نبود بلکه در مخیله کسی نمی‌گنجید که جوامع می‌توانند بدون قدرت متمرکز به کار و زندگی ادامه دهند... تنها بحث‌های فلسفی و اجتماعی در خوب و یا بد بودن حکومت‌ها سخن به میان می‌آمد.[تا اینجا صفحه 7 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: از آنارشیسم چه می‌دانید؟/ نویسنده: فرشید یاسائی/ انتشارات آبگون،سال 1393/ صفحات 4تا7



:: موضوعات مرتبط: ***___ سیاست ___***، نظریه ها و مکتبهای سیاسی، جامعه شناسی سیاسی، ***___ مکاتب شناسی ___***، مکاتب سیاسی
:: برچسب‌ها: آنارشیسم, آنارشیست, بی دولتی, مخالف دولت
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : دوشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۲

انقلاب گل رز و مبارزه با فساد در گرجستان

{زمانی که دولت جدید در زمستان 2004 روی کار آمد، گرجستان در حال فروپاشی اقتصادی بود. سرانه تولید ناخالص داخلی در حد کشورهای جهان سومی مانند توگور و مالاوی بود. تقریبا نیمی از جمعیت بیکار بودند یا فقط چند دلار در ماه درآمد داشتند. مهم تر آنکه میزان اعتماد به کشور و دولت بسیار کاهش یافته بود. اگر خواهان نجات کشور بودیم، باید کاری می‌کردیم تا دولت و عوامل آن پاسخ‌گوی اقدامات خود باشند. دولت‌مردان باید بر اساس قوانین عمل می‌کردند، در غیر این صورت محاکمه می‌شدند. می‌خواستیم گرجستانی‌ها به رهبران خود و سرمایه‌گذاران خارجی به اقتصاد گرجستان اعتماد کنند. مبارزه با فساد کلید اساس دستیابی به این اهداف بود.[تا اینجا صفحه 36 کتاب]

بحران را هدر نده!

من باور ندارم که فساد در فرد یا جامعه ذاتی است. فساد زاییده انتخاب‌های نامناسب و مانع اصلی پیشرفت هر کشوری است. ممکن است برخی از کشورها با وجود فساد زیاد پیشرفت کنند، چون بر منابع طبیعی تکیه دارند. اما چنین رشدی پایدار نیست و به ایجاد طبقه متوسط که بتواند نقش ستون فقرات جامعه‌ای پایدار و با ثبات را ایفا کند نمی‌انجامد، مگر اینکه اصلاحات اساسی در زمان مناسب صورت گیرد.

تا 2004 گرجستان به دست رهبرانی اداره می‌شد که فساد را به مثابه انتخابی بد از میان بد و بدتر پذیرفته بودند. اما در 2003، انقلاب گل رز این بازی را تغییر داد. این بحران باعث تمایل بی‌سابقه مردم به تغییر شد. اکثریت مردم از خیانت حاکمان و همدستان آنان به کشور رنجیده خاطر بودند. رای 80 درصدی به دولت جدید و برنامه آن به خوبی نشان می‌داد که مردم خواهان تغییرند. ضرورت وجود دولتی جدید و کارآمد در میان تمامی طبقات اجتماعی و احزاب سیاسی احساس می‌شد و ما نمی‌خواستیم این فرصت نادر به هدر رود. اگر چه گرجستان امروز هم بی‌نقص نیست، اما کمتر کسی بهبود وضعیت ما نسبت به 2003 را انکار می‌کند. در واقع، این بحران به ما کمک کرد به چنین موفقیتی دست یابیم. بدون بحران، هیچ‌گاه نمی‌توانستیم تغییرات را اجرایی کنیم. وقتی به گذشته می‌نگرم، بحران را با وجود سختی‌های آن نعمت می‌بینم.

اصلاحاتی که برای مبارزه با فساد در گرجستان صورت گرفت، به سرعت نتیجه داد. در نظر‌‌سنجی سازمان شفافیت بین‌الملل در 2003، بیش از دو سوم پاسخ‌دهندگان (67 درصد) انتظار داشتند تا سه سال آینده فساد افزایش یابد یا در همین حد باقی بماند. فقط یک سال بعد، یعنی 2004، این تعداد به 11 درصد رسید که نشان می‌داد اکثریت مردم دوباره به توانایی دولت در بازآفرینی نظامی پاسخ‌گو اعتماد کرده بودند. در 2007، ناظران مستقل به این نکته پی بردند که[تا اینجا صفحه 37 کتاب] دولت پس از انقلاب «در زمینه مبارزه با فساد موفق‌تر از دولت‌های قبل عمل کرده است» (نیویورک تایمز، 10 نوامبر 2007).

اگر چه بسیاری از اصلاحات در گرجستان به همان برهه زمانی اختصاص دارد، مبارزه ما با فساد بر سه پایه استوار بود که پیشنهاد می‌کنم هر کشوری که عزمی راسخ در مبارزه با فساد دارد از این سه اصل بهره ببرد: در نظر گرفتن مشوق‌ها برای کارمندان دولتی، ساده‌سازی قوانین و مقررات و اجرای قوانین بدون در نظر گرفتن استثنا. علاوه بر این، باور دارم و نشان خواهم داد که محدودیت در تنظیم‌گری بهترین اقدام احتیاطی بلندمدت در برابر تجدید حیات فساد است. منظور من از محدودیت در تنظیم‌گری، درجه‌ای از مقررات‌گذاری است که رشد اقتصادی را بیشینه می‌کند و نشان دهنده ظرفیت دولت در اجرای قوانینی است که وضع می‌کند. میزان این محدودیت، بنا به قابلیت‌های اداری و عملکرد اقتصادی هر کشور، متغیر است.

2ـ2 . مشوق‌ها: هویج و چماق

پیش از 2003 کارمندان دولت حقوق ناچیزی داشتند، به طوری که انتظار نمی‌رفت کسی بدون رشوه کار کند. برای پایان دادن به این مسئله، دولت جدید رویکردی سه مرحله‌ای را در پیش گرفت.

گام اول جایگزینی مسئولان بلندپایه با جوانان بی‌تجربه اما سختکوش و با انگیزه و بدون سابقه فساد بود. هرگاه احتمال می‌رفت مدیری گرفتار فساد شده باشد، فردی خوش سابقه را جایگزین او می‌کردیم. مدیران پیش از انقلاب غالبا زندگی خود ر ا صرف خدمت به دولت شوروی کرده بودند. این نسل از سیاست‌مداران و مدیران نه تنها به شیوه‌های فسادانگیز عادت کرده بودند، بلکه کل نظام ارزشی سیاسی‌شان بر اساس این باور شکل گرفته بود که دزدیدن از دولتی که دور از آنها و در مسکو است ایرادی ندارد. متاسفانه، این ذهنیت با[تا اینجا صفحه 38 کتاب] از هم پاشیدن شوروی نیز از بین نرفت. بنابراین، دولت پس از انقلاب چاره‌ای جز این نداشت که کارمندان را اخراج کند و نسل جدیدی از افراد با انگیزه اما بی‌تجربه را جایگزین آنان سازد.

مسلما این را حل بی‌نقص نبود. بسیاری از تجربیات مفید از بین رفته بود و کارمندان جدید متناسب با شغلشان انتخاب نشده بودند؛ اما برای داشتن دولتی پاک باید این هزینه پرداخت می‌شد. البته هیچ تضمینی وجود نداشت که کارمندان جدید همیشه به قوانین پایبند باشند، اما طرح ما تقریبا موفقیت‌آمیز بود.

گام دوم افزایش درآمدها بود تا اطمینان حاصل شود که کارمندان دولتی برای تامین مخارج زندگی دست به خلاف نمی‌زنند. حقوق ماهانه وزیر از حدود 75 دلار در 2003 به 1200 دلار در 2004 رسید و در سال‌های بعد نیز افزایش بیشتری یافت. در برخی موارد، میانگین حقوق مدیران و پلیس راهنمایی و رانندگی تقریبا ده برابر افزایش یافت؛ یعنی از حدود 20 دلار آمذیکا به 200 دلار.[تا اینجا صفحه 39 کتاب] منابع مالی افزایش حقوق‌ها از افزایش درآمدهای مالیاتی، که در فصل بعد به آن می‌پردازم، و ریشه‌کنی فساد تأمین شد. مدیران در دولت جدید ثروتمند نمی‌شدند، اما دیگر برای امرار معاش خانواده مجبور به رشوه‌گیری نبودند. در عمل، بساط فساد برچیده شد. این گامی اساسی به سوی جامعه‌ای قانونمند بود.

گام سوم برانگیختن روحیه شایسته‌سالاری در خدمات عمومی و دولتی بود. در نظام پاداشی که ما برقرار کردیم، بر اساس عملکرد فردی و تعهد سازمانی پاداش داده می‌شد. با این حال مقرر کردیم که متخلفان به سرعت و به سختی مجازات شوند. به بیان دیگر، برای کسانی که خواهان ساخت گرجستانی بهتر بودند هویج ارائه کردیم و برای متخلفان چماق.

2ـ3 . ساده‌سازی: شیطان در جزئیات است، مگر اینکه جزئیات ساده باشد

پیش از 2004، نظام مالیاتی بسیار پیچیده بود و با توجه به سطح پایین توسعه اقتصادی کشور بار مالیاتی بسیار سنگین بود. باور همگانی این بود که هیچ شرکتی نمی‌تواند همه مالیاتهای خود را بپردازد و همچنان در صنعت باقی بماند. مالیات هر شرکت به شخص مسئول جمع‌آوری مالیات، نوع روشوه پرداختی و میزان رقابتی بودن آن صنعت یا منطقه بستگی داشت. دوام کسب و کار فقط با رشوه دادن به مسئول جمع‌آوری مالیات ممکن بود. در نظام مالیاتی جدید، مالیات‌ها از 21 نوع به 6 نوع کاهش یافت... .

نرخ مالیات‌های فردی کاهش یافت و نظام نرخ مالیات هموار flat tax جایگزین تمام مالیاتهای باقی‌مانده شد. مقامات نیز اعلام کردند که پیروی نکردن از نظام مالیاتی جدید مجازات سختی در پی خواهد داشت... .[تا اینجا صفحه 40 کتاب]}1

2ـ4. محدودیت در تنظیم‌گری: رویکرد حداقل ممکن[صفحه 41 کتاب]

2ـ4ـ1. بیشینه سازی رشد[صفحه 47 کتاب]

2ـ4ـ2. قابلیت اجرای قانون[صفحه 48 کتاب]

2ـ5. اجرایی کردن قانون: نظارت و توازن[صفحه 49 کتاب]

2ـ6. تدارکات ـ متعادل کردن شفافیت با انعطاف‌پذیری[صفحه 52 کتاب]

2ـ7. احیای اعتماد و توازن دوباره حساب و کتابها[صفحه 55 کتاب]

2ـ8. نظام پاداش‌دهی[صفحه 57 کتاب]

2ـ9. چشم انداز[صفحه 62 کتاب]

ـ این کتاب دارای یازده فصل بوده که این مطالب از سه فصل اول آن می‌باشد.

ارجاعات:

1ـ کتاب: اقتصاد در میدان عمل (دگرگونی اقتصادی و اصلاح دولت در گرجستان 2004 تا 2012)/ نویسنده: نیکا گیلائوری/ مترجمان: امیرحسین چیت‌ساززاده، مهدی نادری، میثم یوسفی/ انتشارات: انتشارات امین‌الضرب، تهران، 1400 ، چاپ اول/ صفحات 36 تا 40



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ آسیا، تاریخ گرجستان ، ارمنستان ، ازبکستان ، قفقازیه، سیاست و اقتصاد
:: برچسب‌ها: مبارزه با فساد, انقلاب گل رز, گرجستان
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲

اشعار و زندگینامه دکتر قاسم رسا ـ شعر همنشینی با اولیاء خدا

ـ دکتر قاسم رسا در سال 1290 در تهران بدنیا آمد و در ده سالگی به همراه خانواده به مشهد رفت و در آنجا سکنا گزید. وی فارغ‌التحصیل رشته پزشکی خانواده بود و پروانه طبابت نیز گرفت. وی بعدها از خادمین آستان قدس رضوی شد و به مقام ملک‌الشعرای دربار مولا علی بن موسی‌الرضا (ع) نیز رسید. سرانجام این استاد در سال 1356 روی در نقاب خاک کشید.

همنشینی با اولیاء خدا

( شبی در یک عبادتگاه مُهری

ز یاری با وفا آمد بدستم

چو گل بوئیدم و بو سیدم او را

هنوز از عطر روح افزاش مستم

بگفتم از کدامین خاک پاکی

که بر مِهرت دل ناچیز بستم

بگفتا تربت پاک حسینم

که بر دامان احسانش نشستم

«کمال همنشین در من اثر کرد

و گر نه من همان خاکم که هستم»(شعر از : دکتر قاسم رسا))1

......... ارجاعات ..................

1ـ منبع: کتاب گفتار وعاظ (جلد 4)/ مولف: محمد مهدی تاج لنگرودی واعظ/ چاپ سوم 1378/ انتشارات: دفتر نشر ممتاز/ سخنرانی جناب آقای محمود انصاری از مشهد/ ص 78

...............................

اشعار دیگر از این شاعر برگرفته از اینترنت:

در جهان لطف خداوند بود یار کسی
کز ره لطف گشاید گره از کار کسی
خواهی ار پرده اسرار ترا کس ندرد
پرده ز نهار مکن پاره ز اسرار کسی
مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای
پای زنهار منه بر سر دیوار کسی
نکشد هیچ کس‌اش بار غم و محنت و درد
آنکه در محنت و سختی نکشد بار کسی
طاعتی نیست پسندیده‌تر از خدمت خلق
دل به دست آر و مزن دست به آزار کسی(قاسم رسا)
....................

برای مطالعه بقیه اشعار این شاعر به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ ادبیات ___***، ادبیات ایران، شعر، شاعران و نویسندگان ایران
:: برچسب‌ها: دکتر قاسم رسا, شعر, یار کسی, همنشینی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : شنبه نهم دی ۱۴۰۲

مُتْعه (ازدواج موقت) در اسلام

نقل می‌کنند که روزی یکی از علمای اهل تسنن، چند نفر از طلاب مبتدی شیعه را دید و پرسید: چرا شما مُتْعه را حلال می‌دانید؟ طلبه‌های مبتدی نمی‌توانستند جواب او را بدهند ناگهان عالمی شیعه عبور کرد و متوجه سوال شد جلو آمد و گفت:

در کتاب صحیح بخاری خلیفه اول متعه را حلال کرده است. آن عالم گفت چگونه؟ عالم شیعه جواب داد، خلیفه گفته: [تا اینجا صفحه ۳۵۹ کتاب]

«مُتْعَتانِ مُحَلَّلَتانِ فی زَمَنِ رَسُولِ اللهِ وَ اَنَا اُحَرِّمُهُما»(1ـ زیرنویس) اگر در زمان حضرت رسول حلال بوده او حقی نداشته که حرام کند.

[زیرنویس صفحه 360 کتاب]

۱ـ در کنز العرفان، ج۲، ص۱۵۲ مطلب را بدون ذکر مناظره آورده و در آن ذکر شده که یکی از مسلمانان اقدام به ازدواج موقت کرد وقتی که مورد مؤاخذه قرار گرفت گفت: خلیفه اول گفته است که: مُتْعَتانِ کانَتا عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَ اَنَا مُحَرِّمُهُما وَ مُعاقِبٌ عَلَیْهِما، مُتْعَةُ النِّساءِ وِ مُتْعَةُ الْحَجِّ.(به نقل از الغدیر، ج۱۲، ص۸۳)

این جمله که از خلیفه اول نقل شده گواه بر این حقیقت است که در زمان پیامبر اکرم(ص) مُتْعه بوده و هرگز نسخ نشده است و بدیهی است که هیچ کس جز خدا و پیامبرش حق نسخ احکام را ندارند و بعد از رحلت آن حضرت باب نسخ به کلی مسدود شد و اگر قرار باشد هر کسی به اجتهاد خود قسمتی را نسخ کند دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. اجتهاد در برابر سخنان پیامبر اجتهاد در مقابل نص است که فاقد اعتبار است.

لذا امیرالمومنان علی علیه‌السلام می‌فرمایند: اگر متعه (ازدواج موقت) را قبل از من (خلیفه دوم) حرام نکرده بود کسی زنا نمی‌کرد مگر انسان شقی لَوْلا اَنَّ عُمَرَ نَهی عَنِ الْمُتْعَةِ مازَنی اِلّا شَقِیِّ.(تفسیر اثنی عشریه، ج۲، ص۳۹۳)

پس معلوم گشت که متعه در زمان پیامبر اکرم(ص) با تجویز و یا با تأسیس ایشان، و یا با قبول کردن او معمول بوده و از اصحاب آن حضرت هم کسانی که خوش نام بودند به این سنت حسنه عمل می‌کردند مثل جابر بن عبدالله انصاری، عبدالله بن مسعود، زبیر بن العوام و اسماء دختر ابوبکر و حتی زبیر بن العوام با اسماء دختر ابوبکر صیغه شدند و از او عبدالله بن زبیر به وجود آمد.

و در تفسیر عیاشی، محمد بن مسلم، از حضرت امام صادق علیه‌السلام روایت می‌کند که جابربن عبدالله گفت در زمان رسول خدا(ص) در رکاب ایشان به جنگ رفتیم و آن حضرت متعه را حلال فرمود بر ما، و آن را حرام نکرد.

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان می‌فرمایند: البته روایاتی هم هست که نشان می‌دهد که متعه نسخ شده ولی از جلالت و بزرگی بعضی از راویان متعه، مثل امیرمؤمنان علی علیه‌السلام و جابر بن عبدالله و ابن مسعود که ملازم پیامبر اکرم(ص) بودند، و از دشوار و آسان احکام، کاملاً اطلاع داشتند بعید است که از نهی آن حضرت، بی‌اطلاع بوده باشند.

و حتی شخصی به نام عبدالله بن عمر اللیثی نزد حضرت امام محمد باقر(ع) آمد و عرض کرد چه می‌فرمایید درباره متعه زنان؟

حضرت فرمودند: هم خداوند آن را در قرآن و هم بر زبان پیامبرش حلال کرده تا روز قیامت، پرسید آیا چنین می‌گویی و حال آنکه عمر بن الخطاب آن را نهی کرده است؟

حضرت فرمود آری اگر چه عمر گفته باشد، عبدالله گفت تو را پناه به خدا می‌دهم، آیا چیزی را که عمر حرام کرده باشد تو حلال می‌کنی، امام فرمودند: تو به حکم رفیقت عمل کن و من به حکم رسول خدا(ص) سپس امام او را به ملاعنه دعوت کرد ولی او نپذیرفت. (المیزان، ج۴، ص۴۴۷،۴۴۳)

در ترجمه الغدیر تألیف علامه امینی رحمة الله علیه از خلیفه دوم چنین نقل شده که او گفته است «ثَلاثٌ کُنَّ عَلی عَهْدِ رَسُلِ اللهِ وَ اَنَا مُحَرِّمُهُنَّ وَ مُعاقِبٌ عَلَیْهِنَّ، مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ وَ حَیَّ عَلی خَیْرِالْعَمَلِ فیِ الْأَذانِ».

یعنی سه چیز است که در زمان رسول خدا(ص) بود ولی من آنها را حرام کردم و مجازات خواهم کرد (کسانی که انجام دهند) ۱ـ مُتْعه حج ۲ـ مُتْعه زنان(ازدواج موقت) ۳ـ و حی علی خیرالعمل را در اذان نماز.(ترجمه الغدیر، ج۱۲، ص۸۳)}1

ارجاعات:

کتاب: آداب الطّلاب/ مولف: شاکر برخوردار فرید/ ناشر: موسسه انتشاراتی لاهوت، تهران/ چاپ ششم ۱۳۹۲/ صص۳۵۹ و ۳۶۰



:: موضوعات مرتبط: ***___ دین ___***، احادیث و روایات، زنا و رابطه نامشروع، اسلام و مسایل  ازدواج و طلاق
:: برچسب‌ها: متعه, ازدواج موقت, خلیفه, عالم شیعه
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه یکم دی ۱۴۰۲

گروه گلسرخی و دانشیان (مبارزات سیاسی و ادبی خسرو گلسرخی)

{گروه گلسرخی ـ دانشیان شامل 12 تن از هنرمندان و شاعران و فیلمبرداران بود که برای مطالعات سیاسی با موضع و جهان‌بینی کم و بیش مارکسیستی در اواخر دهه 1340 توسط عمدتا خسرو گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان بوجود آمد. اعضای این گروه با اینکه هیچوقت در دوره‌ ی موجودیت گروه به تدارک و یا عملیات چریکی و یا نظامی علیه رژیم دست نزده بودند ولی در مهرماه 1352 به اتهام واهی سوءقصد و ترور و آدم‌ربائی دستگیر گشته و در دادگاه نظامی محاکمه گشتند.

محاکمه شوندگان به غیر از گلسرخی و دانشیان عبارت بودند از: طیفور بطحائی، عاطفه گلسرخی (هسر گلسرخی)، شکوه فرهنگ، ابراهیم فرهنگ رازی، رحمت‌الله جمشیدی، مریم اتحادیه و عباسعلی سماکار. چند تن از اعضای این گروه ـ ابراهیم فرهنگ رازی، شکوه فرهنگ، رحمت‌الله جمشیدی و مریم اتحادیه ـ در زیر فشارهای روانی و شکنجه‌های بدنی ساواک زبان به ندامت و پشیمانی گشوده و گلسرخی و دانشیان را به توطئه‌گری علیه رژیم شاه متهم ساختند. ولی دفاعیات بی‌پروا و دلاورانه گلسرخی و دانشیان و بطحائی از مبارزات حق‌طلبانه مردم علیه رژیم و از مارکسیسم ـ لنینیسم در دادگاه نظامی، که از تلویزیون پخش گردید، واکنش شدیدی در افکار عمومی مردم ایران ایجاد کرده و خاطره آن‌ها را بعد از پایان محاکمه در دل مردم حفظ کرد. دفاع گلسرخی در دادگاه از مارکسیسم و محاکمه رژیم شاه توسط او که از تلویزیون پخش گردید نه تنها به جنبش چپ ایران اعتباری عظیم بخشید بلکه او را بیکی از محبوب‌ترین چهره های «فرزند خلق» تبدیل ساخت. گلسرخی در دادگاه نظامی گفت:

«من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آن را قبول دارم، از خود دفاع نمی‌کنم. من به عنوان یک مارکسیست، خطابم با خلق و تاریخ است. شما هر چه بیشتر به من بتازید، بیشتر به خود می‌بالم، چرا که هر چه از شما دورتر باشم، به مردم نزدیکترم. هر قدر کینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد، لطف و حمایت توده از من قویتر است، حتی اگر مرا به گور بسپارید ـ که خواهید سپرد ـ مردم از جسدم پرچم و سرود می‌سازند ... . جرم من نه توطئه و سوءقصد، بلکه عقاید من است. من علیه این دادگاه علیه سازندگان این پرونده و علیه صادرکنندگان بی‌مسئولیت رأی دادگاه اعلام جرم میکنم...».

دانشیان نیز مثل گلسرخی با بی‌پروایی از آرمان خود دفاع کرد و رژیم شاه را محکوم نمود و دادگاه نظامی را صحنه خیمه‌شب‌بازی مضحکی دانست و اعلام کرد که برای فداکاری در راه آزادی مردم افتخار می‌کند. وقتی در دادگاه نظامی حکم اعدام گلسرخی و دانشیان اعلام[تا اینجا صفحه 635 کتاب]شد، آن دو لبخند زده و بعد از اینکه با هم دست دادند بگرمی در آغوش هم فرو رفتند. محبوبیت گلسرخی و دانشیان بعد از اعدام آنها گسترش وسیعی در بین مردم بویژه دانشجویان یافت. در روزهای هفتم و چهلم اعدام آنها، خیل عظیمی از جوانان بویژه در دانشگاهها با گلسرخ سنجاق شده به کُت خود در کوچه و بازار و صحن دانشگاه ظاهر می‌شدند.

در اینجا نظری کوتاه به موقعیت و مقام گلسرخی در دنیای شعر دوره 1348 ـ 1352 می‌افکنیم.

گلسرخی در نیمه دوم دهه 1340 به اندیشه‌ها و طرز تفکر مارکسیستی گرویده و در همان زمان به عنوان یک شاعر متعهد به یکی از ستارگان درخشان «موج شعر سیاسی» تبدیل گشته و در برابر «توده‌ستیزی» و «سیاست‌زدائی» مکتب «موج نو» در شعر معاصر ایران قد علم کرد.

«موج نو» در سال 1341 با انتشار مجموعه شعری به نام «طرح» از احمدرضا احمدی رواج پیدا کرد. شاعران «موج نو» با اینکه خود را طرفداران مکتب شعر نیما محسوب می‌داشتند، ولی بر خلاف شاعران دهه 1330 (که نوعی سمبولیسم اجتماعی را در اشعار خود بکار می‌گرفتند) به هیچ وجه خود را «مقید» و «متعهد» نمی‌دانستند. آنها به خیال و تصویر و شکل در شعر بهاء داده و از توده‌های مردم و اجتماعیات گریزان بودند. در نتیجه طبیعی بود شاعران «موج نو» توسط شاعران «موج سیاسی» که نسبت به مردم و «توده‌ای زحمتکش» در خود و اشعارشان احساس تعهد می‌کردند، به عنوان شاعران فرهنگ پوسیده و استعماری و وابسته لقب گرفتند.

پرچمداران شعر «موج نو» ـ احمدی ، هوشنگ چالنگی، هوتن نجات، پرویز اسلامپور و ... ـ نه تنها محبوبیتی بین مردم نداشتند، بلکه در ادبیات مبارزان سیاسی نیز به شاعران عصر «انقلاب سفید»، «فرهنگ افیونی» و «استعماری» نیز معروف گشتند. در عوض شاعران «موج شعر سیاسی» چون گلسرخی، جعفر کوشاآبادی، شفیعی کدکنی (سرشک)، سیاوش کسرائی و نعمت میرزا زاده(میم آزرم) با اینکه از ارزش یکسانی برخوردار نبودند ولی بی‌نهایت بین مردم محبوب بوده و در بین گروهها و سازمانهای ضد رژیم و اپوزیسیون در خارج از احترام بخصوص برخوردار بودند. گلسرخی، بویژه بعد از مرگ نابهنگام فروغ فرخزاد، پرچمدار اصلی و محبوب این بخش از شاعران در آغاز دهه 1350 شد.

گلسرخی و دانشیان با اینکه بعد از محاکمه اعدام شدند ولیکن دفاع و مقاومت آنها بویژه اشعار انقلابی گلسرخی بر سر زبانها افتاد. در سال 1353، پس از اعدام گلسرخی، گروهی از نویسندگان و شاعران سرشناس مانند غلامحسین ساعدی، سعید سلطانپور، دکتر علی شریعتی، فریدون تنکابنی، نعمت میرزا زاده، هوشنگ گلشیری و فریدون توللی به خاطر یادبود از [تا اینجا صفحه 636 کتاب] گلسرخی دستگیر و روانه زندان شدند. در آستانه انقلاب، اشعار گلسرخی، به ویژه شعر زیبا و توفنده و پر خروش او به اسم «بی‌نام» در بین نیروهای مارکسیستی محبوبیت بی‌نظیری کسب کرد.[تا اینجا صفحه 637 کتاب]}1

شعر «بی نام»

بر سینه‌ات نشست
زخم عمیق و کاری ِ دشمن
امّا
ای سرو ِ ایستاده نیفتادی ...
این رسم ِتوست که ایستاده بمیری ...
*
در تو ترانه‌های خنجر و خون ،
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشم‌های تو روشن
هرگز نبوده است ...
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار می‌شود ...
مردم
زان سوی توپخانه ،
بدین سوی سرریز می‌کنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم می‌شود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که می‌سازد ...
*
دشمن دیوار می‌کشد
این عابران خوب و ستم بَر
نام تو را
این عابران ژنده نمی‌دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره‌ی خون تو
محراب می‌شود ...
این خلق
نام بزرگ تو را
در هر سرود میهنی‌اش
آواز می‌دهد
نام تو ، پرچم ایران ،
خزر
به نام تو زنده است ...(شاعر: خسرو گلسرخی)

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ صد ساله احزاب و سازمانهای سیاسی ایران (1284ـ1384)، جلد اول(از انقلاب مشروطیت 1285 تا انقلاب بهمن 1357)/ نویسده: یونس پارسا بناب/ انتشارات راوندی ، چاپ دوم 1383/ صفحات 635 تا 637



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، پهلوی، تاریخ احزاب ایران، شاعران و نویسندگان ایران
:: برچسب‌ها: خسرو گلسرخی, بی نام, دانشیان, گروه مارکسیستی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۲

حرمسرای فتحعلیشاه و تعداد زنان و فرزندان او

{حرمسرای فتحعلیشاه و دستگاه پر عرض و طول و مجلل آن در تاریخ شرق شهرت فراوان دارد، کلنل دارویل انگلیسی که در سال 1813م (1228هـ) به ایران آمده، عده زنان فتحعلیشاه را هفتصد و تعداد فرزندانش را یکصد و هشتاد و نه (64 پسر و 125 دختر) ضبط کرده است.

کلنل استوارت که سال بعد از ایران دیدن نموده است، می‌گوید فتحعلیشاه یکهزار زن و یکصد و پنجاه پسر و دختر دارد.

مستر پیِ نینگ می‌گوید در سال 1834م (1250هـ) که فتحعلیشاه درگذشت[تا اینجا صفحه 31 کتاب]، یکصد و هفتاد دختر و یکصد و سی پسر و پانصد نوه و هشتصد زن از خود باقی گذاشت.

مادام دیولافوا تعداد زنها را هفتصد و شماره فرزندان و نوادگان او را هنگام مرگ پنج‌هزار و ششصد نوشته است!(آسیای هفت سنگ، ص618و619)[تا اینجا صفحه 32 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ صفحات31و32



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، قاجار، زنان دربار قاجار
:: برچسب‌ها: فتحلیشاه, قاجار, کلنل, حرمسرا
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲

کوچکترین و بزرگترین قرآن

{عمر اقطع بزرگترین خوشنویسان زمان خود بود. با این که دست راست نداشت با دست چپ خط را چنان خوش و زیبا می‌نوشت که دیده از دیدن نوشته‌هایش سیر نمی‌شد. وی با خط غبار، قرآنی نوشت که از بس کوچک بود در جای نگین انگشتری جا می‌گرفت. آن را یه امید گرفتن صله‌ای شایان، نزد امیر تیمور گورکان برد اما سلطان بدین سبب که عمر، کلام خدا را به خط ریز آنچنانی نوشته بود به وی التفاتی نکرد.

اقطع جبران را به نوشتن قرآنی پرداخت که در ازای هر سطرش یک ذرع و عرض هر خطش پنج گره بود و طول صفحه‌هایش دو ذرع و نیم، پهنای هر صفحه‌اش یک ذرع و قط قلم صد یک ذرع بود.

عمر اقطع در مدت چهار سال و نیم کتابت این قرآن را به پایان برد و پس از این که با ظرافت و هنرمندی شگفت‌انگیزی تذهیب و جلد کرد، بر گردونه‌ای نهاد و روانه دولتخانه تیمور شد.

سلطان چون خبر یافت، خدمتگزاری را با عده‌ای از علمای بزرگ دین و بزرگان دربار پیاده به پیشباز رفت و به عمر اقطع که چنین اثر بزرگی را در وجود آورده بود، پاداش سنگینی بخشید و وی را از مقربان خویش کرد.

این قرآن در دولتخانه تیمور همواره به مواظبت و حرمت تمام نگهداری می‌شد و چون تیمور در سال 807 هجری قمری در شهر اترار درگذشت، آن را در آرامگاهش نهادند.

این قرآن که بیشتر مردم به غلط نویسنده‌اش را بایسنقر پسر شاهرخ و نواده تیمور پنداشته‌اند و به همین سبب به قرآن بایسنقری معروف شده است، تا زمان نادرشاه همچنان درست به جا بود و این سردار بزرگ در لشکرکشیها به جهت تبرّک و تیمّن آن را با احترام بر توپ مخصوصی می‌نهاد و پیشاپیش سپاهیان می‌برد و چون در سال 1160 هجری[تا اینجا صفحه 92 کتاب] کشته شد، سران سپاهش برگهای آن را جدا کردند و هر کس ورقی چند از آن برگرفت و اکنون جز چند برگی که در کتابخانه آستان قدس رضوی ضبط است و قطعاتی از بعضی صفحاتش که در کتابخانه ملک نگهداری می‌شود، اثری از آن به جا نمانده است(طرفه ها، صفحه 81).[تا اینجا صفحه 93 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ صفحه 92و93



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، آل تیمور (تیموریان)، افشاریه، قرآن ، تفسیر قرآن
:: برچسب‌ها: تیمور گورکانی, نادرشاه, قرآن, عمر اقطع
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۲

تشکیل حکومت زیاریان (آل زیار)

اسفاربن شیرویه:

{مورخان معمولا مرداویج را بنیانگذار آل زیار می‌دانند، اما چون مرداویج خود سپهسالار و از یاران بلندپایه سردار دیلمی، اسفار بن شیرویه براندازنده علویان بود، شایسته است که این بخش را با گزارش کار اسفار آغاز کنیم.

در این باره که اسفار از مردم گیل است یا دیلم، اتفاق نظر وجود ندارد... .[تا اینجا صفحه 33 کتاب] در هر حال از نام ایرانی این سردار و نام پدر او پیداست که او از خانواده‌ای اصیل در دیلمان و یا طبرستان بوده است.

... ماکان بن کاکی، پس از شکست سپاه لیلی بن نعمان در صفر 309 به طبرستان بازگشت و کلاه بر سر نهاد و در گرگان و طبرستان و ری خطبه به نام فرزندان حسن بن علی الاطروش خواند. چون خبر این هنجار به امیرنصر رسید، محمد بن المظفر امیر نیشابور را مامور حل آرام و مسالمت‌آمیز مساله کرد. محمد بن المظفر سردار شورشی را نزد خود خواند و با او پیمان مودت بست، اما ماکان چون به طبرستان رسید پیمان بشکست. سپس چون صعلوک امیر ری با بکر بن محمد بن البیع امیر نیشابور پیمان دوستی بست، ماکان در خود یارای مقاومت ندید، اما اسفار بن شیرویه و مرداویج وشمگیر بن زیار که در[تا اینجا صفحه 34 کتاب] سپاه ماکان بودند، از فرصت بسیار خوبی که فراهم آمده بود استفاده کردند و بر گرگان و طبرستان دست یافتند.

چون صعلوک در سال 316 هجری رنجور و بیمار شد، حسن بن قاسم بن حسن داعی و ماکان بن کاکی را از طبرستان خواست و ری را به آنان واگذار کرد. سپس صعلوک خود روی خراسان گذاشت و در دامغان درگذشت.[تا اینجا صفحه 35 کتاب]

چند روز بعد داعی نیز کشته شد و اسفار بن شیرویه بر ری، طبرستان، قزوین، قم، کاشان دست یافت.

با اینکه اسفار خطبه به نام امیر نصر می‌خواند، اما به مردم ستم روا می‌داشت و نسبت به خلیفه عصیان می‌ورزید. چون امیر نصر او را به دست برداشتن از هنجار ناپسندی که پیش کشیده بود خواند، از سر بیم بر طغیان خود افزود. در این هنگام خلیفه سپاهی را مامور خواباندن شورش اسفار کرد، اما اسفار سپاه خلیفه را در هم شکست. در سال 317 هجری امیر نصر بخارا را به قصد ری ترک گفت. اما در پیرامون نیشابور بود که اسفار تقاضای صلح کرد و امیر نصر نیز به توصیه مشاوران خود تن به صلح داد و چون برادرانش از بند بیرون آمده و دوباره سر به[تا اینجا صفحه 36 کتاب] شورش برداشته بودند به بخارا بازگشت و پایتخت را آرامش بخشید... .

درباره سرنوشت اسفار، ابن اسفندیار در دنباله گزارش کار او در قزوین می‌نویسد، مرداویج بن زیار از او روی برگرداند و پس از گرفتن بیعت از قزوینی‌ها به زنجان رفت و سپاهی فراهم آورد و سپس برای کشتن اسفار به قزوین تاخت. اسفار با یاران خود به ری گریخت، اما در ری نتوانست بماند و به قومس رفت. از اینجا ناگزیر راه قهستان طبس را پیش گرفت. ماکان بن کاکی که در این هنگام در[تا اینجا صفحه 37 کتاب] خراسان بود به او تاخت. اسفار ناچار به الموت روی آورد. چون مرداویج از این گریز خبر شد در پی او گذاشت. اسفار را سرانجام در طالقان یافتند و او را در سال 319 هجری به دستور مرداویج گردن زدند.

روی هم رفته در این دوره درباره دین و مذهب بلندپایگان لشکری و سیاسی به دشواری می توان قضاوت کرد. زیرا به نظر می‌رسد که گزارش‌ها اغلب تعصب‌آمیز و جانب‌دارانه هستند. مسعودی می‌نویسد که اسفار �به دین اسلام نبود. و از اطاعت فرمانروای خراسان برون شد و با او مخالفت کرد و می‌خواست تاج بر سر نهد و در ری تخت طلای شاهی به پا کند و بر آن همه ولایت که بگفتیم پادشاهی کند و با [تا اینجا صفحه 38 کتاب] سلطان (خلیفه) و هم با فرمانروای خراسان جنگ اندازد�. او مسلمانان شهر را به پرداخت جزیه واداشت. امکان دارد که چیزی که در اینجا جزیه خوانده شده است همان مالیات سرانه بوده باشد.[تا اینجا صفحه 39 کتاب]

مرداویج بن زیار:

مرداویج بن زیار بن مردان شاه گیلی با از میان برداشتن اسفار بن شیرویه و به دست آوردن دو و دستگاه او نیرو گرفت و آغاز به کشورداری کرد. او به زودی شهر به شهر و استان به استان را به زیر فرمان خود درآورد. مردم قزوین از شهریار نوید نیکی ستاندند و به او مهر ورزیدند. هنوز دیری نگذشته بود که مرداویج بر ری،[تا اینجا صفحه 41 کتاب] همدان، کَنکُور، دینور، بروجرد، قم، کاشان، اصفهان، جرباذقان[گلپایگان] و جز آن چیره شد.[تا اینجا صفحه 42 کتاب]

به گزارش مسعودی سپاه مرداویج با کشتار و غارت تا حلوان در مرز عراق پیش راند و پس از به دست آوردن غنیمتی زیاد راه بازگشت را پیش گرفت.

خلیفه القاهر به مرداویج نوشته بود که از اصفهان دست بکشد، تا فرمان ری و کوهستان برای او فرستاده شود و از فهرست سرکشان بیرون آید. در این هنگام اصفهان در دست وشمگیر، برادر مرداویج بود. مرداویج از برادرش خواست تا از اصفهان بیرون برود. چنین شد. اما چون القاهر دستگیر شد و حاکم تعیین شده از سوی او از آمدن به اصفهان بازماند، این شهر 17 روز بدون حکومت ماند. مرداویج پس از بازپس گرفتن طبرستان از ماکان کاکی و گماردن ابوالقاسم بن ابوالحسن بر جای او و دست یافتن بر گرگان، پیروزمندانه به اصفهان بازگشت.

... ظاهرا مرداویج پس از بازگشت از لشکرکشی به غرب به اصفهان است که به طور جدی به فکر جنوب غربی کشور می‌افتد، تا همه راه‌های حمله به بغداد را در اختیار داشته باشد. با این برنامه بود که او در شوال 322 سپاهی را به فرماندهی ابن‌وهبان به خوزستان فرستاد. ابن‌وهبان از راه مناذر و تستر و ایذه به اهواز رفت و با دست یافتن بر این منطقه خراجی را که ستانده بود برای مرداویج فرستاد. مرداویج بخشی را به یاران خویش بخشید و بسیاری نیز خود اندوخت. او آنگاه نماینده‌ای سوی خلیفه [تا اینجا صفحه 45 کتاب] المقتدر فرستاد و پرداخت مالیات همه این شهرها را بر دوش گرفت و مقتدر هم از همدان و ماه‌کوفه چشم پوشید. (زیرنویس: جغرافی‌نویسان عرب بخشی از سرزمین ماد را که به دست مردم کوفه گشوده شده بود، ماه‌کوفه می‌نامیدند. که میان همدان و آذربایجان و ماسبذان و حلوان قرار داشت و آبادی مهم آن دینور و قرمین (کرمانشاه) بود در حالی که ابن اثیر ماه کوفه و دینور و ماسبذان را در کنار هم می‌آورد، یاقوت در معجم، ماه کوفه را همان دینور می‌داند)

با دست یافتن مرداویج بر اهواز، عمادالدوله بن بویه، که بر شیراز چیره شده بود، به نماینده مرداویج نامه‌ای نوشت و با نواختن او از او خواست که تا برای بهبود روابط میان وی و مرداویج میانجی شود. مردوایج درخواست عمادالدوله را با این شرط پذیرفت که از او فرمان برد و به نام او خطبه بخواند. عمادالدوله این پیشنهاد را پذیرفت و برادرش رکن الدوله را به گرگان سوی مرداویج فرستاد. این هنجار تا کشته شدن مرداویج بر جای ماند.[تا اینجا صفحه 46 کتاب]

کشته شدن مرداویج:

بنا بر گزارش مسکویه در جریان اوقات تلخی مرداویج در جشن سده ای که برگزار نشد، او غلامان تنی چند از بزرگان را زده بود و کتک‌خوردگان که کینه او را به دل گرفته بودند، برای کشت او هم آواز شدند. از همین روی هنگامی که مرداویج به گرمابه شد، ... مهاجمان در را شکستند و به درون راه یافتند. مرداویج با گرزی سیمین به دفاع از خود پرداخت، اما غلامی با کارد شکم مرداویج [تا اینجا صفحه 50 کتاب] را درید. سپس ترکان مهاجم سر او را بریدند و جلو سرسرای کاخ او انداختند. آن‌گاه سپاهیان و فرماندهان را که در شهر مست و پراکنده می‌زیستند، آگاه کردند. اینان چون گرد آمدند، آتش افروختند و بر بوق‌ها دمیدند و به بیابان تاختند تا از در 7 پشت به کاخ درآیند. به پیشنهاد عمید برای جلوگیری از تاراج گنجینه، پیرامون آن را به آتش کشیدند.[تا اینجا صفحه 51 کتاب]

آغاز حکومت وشمگیر:

می‌دانیم که وشمگیر در سال 321 هجری از سوی برادرش مرداویج فرمانداری ری [تا اینجا صفحه 61 کتاب] را در دست داشت... . به هنگام انتقال جنازه مرداویج از اصفهان به ری، وشمگیر نیز جنازه برادرش را همراهی کرد. شیرج سردار مرداویج که خوزستان را در دست داشت، با شنیدن خبر کشته شدن مرداویج و خالی ماندن اصفهان، بی‌درنگ همه هم‌پایگان خود را، مانند ابن‌وهبان، در خوزستان گرد آورد و برای پیوستن به وشمگیر و یاری رساندن به او رو به سوی ری نهاد. در میان راه هیچکس راه را بر اینان نبست. وشمگیر نیز در سال 323، در حالی که سپاه مرداویج با او بیعت کرده بود، در ری به فرمانروایی نشست و ابن‌وهبان را، به پاس خوش خدمتی به برادرش، به وزارت خود برگزید.[تا اینجا صفحه 62 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: سده‌های گمشده(تاریخ دوره اسلامی ایران)، آشتی با تاریخ (دیلمیان، علویان، آل زیار و آل بویه)، جلد سوم/ نویسنده: پرویز رجبی/ انتشارات: نشر پژواک کیوان/ تهران، چاپ دوم، 1389/ صفحات 33 تا 62



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، آل زیار
:: برچسب‌ها: اسفار, وشمگیر, مرداویج, آل زیار
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۴۰۲

حکومت سامانیان (آل سامان)

تبار و نصب

نُه تن بودند ز آل سامان مشهور

هر یک به امارت خراسان مامور

اسماعیلی و احمدی و نصری

دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور (دیوان عنصری بلخی، ص375).

آغازین سالهای قرن سوم هجری/نهم میلادی، منطقه ماوراءالنهر شاهد پدیدار شدن نخستین هسته‌های حکومتی شد که آثار و برکات ارزشمندی را در لوح جاویدان سرزمین ایران و اسلام باقی گذارد... .

نسب و نام دومان آل سامان، به «سامان خدات» نیای کبیر آنان بازگشت می‌کند. نرشخی صاحب کتاب«تاریخ بخارا»، اعتقاد دارد که علت این وجه تسمیه در آن است که او دیهی به نام سامان بنا کرده است و بعدها به همین خاطر او را بدان موسوم ساخته و سامان خدات خوانده‌اند. همچنانکه امیر بخارا را بخار خدات می‌گفته‌اند. کلمه خدات نیز به معنای مالک و صاحب و یا رئیس آمده است. بنابراین سامان خدات به معنی امیر قریه سامان است... .

به هر تقدیر، سامان خدات در زمره بزرگان محلی و صاحب نفوذ در ناحیت ماوراءالنهر به شمار می‌رفته است. وی در دوران خلافت هشام بن عبدالملک اُموی، به والی او در خراسان به نام اسد بن عبدالله القسری تقرب یافت و از محبت و حمایت او برخوردار شد. تنها نرشخی است که از هزیمت سامان خدات از بلخ، و استیلای مجدد بر آن ناحیه با یاری حاکم خراسان اشاره می‌کند. اینکه چرا مورد اکرام قرار گرفت و دشمنانش دچار قهر حاکم خراسان شده‌اند، چیزی بیشتر نمی‌دانیم.

برخی منابع متأخر، سرگذشتهای افسانه‌ای به او نسبت داده‌اند. حمدالله مستوفی... .

..................................

برای مطالعه بقیه این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، سامانیان
:: برچسب‌ها: اسماعیل سامانی, سامانیان, آل سامان, سامان خدات
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲

ماراتن یونان و ماراتن ایران

{علت ایجاد دو مارتن:

وقتی داریوش به یونان لشکر کشید (490 ق.م) آتنیها که از لشکرکشی داریوش خبر یافتند، یک تن از قهرمانان دونده خود را برای کمک گرفتن به اسپارت فرستادند؛ این دونده که فیدی پید نام داشت، چهل فرسنگ راه را با دو طی کرد. علاوه بر این وقتی سپاه ایران در جنگ ماراتن ناموفق ماند، همین دونده برای رساندن خبر فتح یونانیها از ماراتن به آتن حرکت کرد و 42 کیلومتر (هفت فرسنگ راه) را یکسره دوید بی‌آنکه نفس تازه کند وقتی به آتن رسید، در وسط بازار مژده فتح را داد و خود همانجا سرد شد و درگذشت.

اروپائیان به این افتخار، در مسابقات ورزشی المپیک یک مسابقه دو نهاده‌اند که حدود 8/41 کیلومتر دوندگی یک نفس دارد.(حماسه کویر، پاورقی، ص400)

این هم دو مارتن ما!:

وقتی که آقامحمدخان قاجار در قلعه شوشی گرجستان کشته شد، بابایوسف شاطر از آنجا به راه افتاد و پس از 11 روز خبر قتل شاه را به باباخان (فتحعلیشاه بعد) در شیراز رسانید و حال آنکه ما می‌دانیم که نزدیک هزار کیلومتر از تفلیس تا تبریز و همین قدر تا تهران و همین قدر تا شیراز فاصله زمینی راه است و جمعا نزدیک 2000 کیلومتر (روزی 200 کیلومتر یعنی سی و چند فرسنگ) دویده است.(حماسه کویر، پاورقی، ص401 و خاتون هفت قلعه، ص194)}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ صفحه 25



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ یونان ـ مقدونیه، قاجار، داستانها و حکایات تاریخی
:: برچسب‌ها: آقامحمدخان, فتحعلیشاه, مارتن, یونان
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۲

تاریخچه جناب سیب‌زمینی

{سیب‌زمینی، ماده غذایی جدیدی بود که فاتحان اولیه اسپانیایی آن را در سلسله جبال آند(در ساحل غربی آمریکای جنوبی) یافتند و در حدود سال 1534 میلادی به اسپانیا وارد کردند و از آن پس سیب‌زمینی در ایتالیا نیز رایج شد.

ولی نکته عجیب آنست که طی سالیان دراز هیچ کس متوجه خاصیت غذایی سیب‌زمینی نگردید و این گیاه آشنا، ابتدا هم چون گیاه تزئینی! حرمت خود را آغاز نهاد و می‌بایست عاملی هم چون قحطی در موضوع دخالت کند تا در منحنی این گیاه حیرت‌آور خمی ایجاد شود و سیب‌زمینی جای خود را در آشپزخانه اشغال نماید.

به عنوان نمونه در فرانسه حدود سال 1769 داروساز نظامی به نام آنتوان اوگوستن پارمانتیه Antoine Augustin Parmenties حیله‌ای به کار برد تا سیب‌زمینی را متدوال کند و آنرا بر سفره خانوادگی جا دهد و داستان تدبیر پارمانته از این قرار است که وی سالها بود کوشش می‌کرد که سیب‌زمینی را رواج دهد ولی ممکن نمی‌شد و حتی در چندین مورد او را مورد حمله قرار دادند و می‌گفتند که او قصد دارد مردم را مسموم کند.

پارمانتیه روزی در منزل خود مهمانی بزرگی ترتیب داد و انواع غذاهای ممکن را از سیب‌زمینی درست کرد بدون آن که مهمانان این موضوع را بدانند.

مهمانان که همه از رجال مملکت بودند، بعد از صرف غذا تمجید فراوان کردند و میزبان ساعتها بعد به ایشان اطلاع داد که همه غذاها از سیب‌زمینی بوده است و به این طریق سیب‌زمینی رواج یافت.(تاریخ صنایع و اختراعات، ص 221)}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ ص98



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ اروپا، ***___ طب (پزشکی)___***، تغذیه و سلامت
:: برچسب‌ها: سیب زمینی, پارمانتیه, مهمانی, ماده غذایی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۲

سلسله طولونیان مصر

مسجد ابن طولون در قاهره مصر

پس از سامان خدات جد بزرگ سامانیان پسرش اسد به جانشینی پدر رسید. چون مامون خلیفه عباسی به خراسان رسید، فرزندان اسد بن سامان را استخدام کرد. فرزندان اسد، نوح و احمد و یحیی و الیاس بودند که بعدها با سفارش مامون به غسان بن عباد حاکم خراسان جملگی در نواحی ماوراء النهر امارت یافتند.

{نوح بن اسد(نوح اول سامانی)... تا زمان مرگ، همچنان در حکومت سمرقند به سر می‌برد... . یکی از نکات جالب زندگانی نوح، که تأثیر بسزایی در تحولات غرب قلمرو خلافت[تا اینجا صفحه 133 کتاب] عباسیان گذاشت، اهدای غلامی از جانب وی به خلیفه مامون به نام طولون بوده است. فرزند طولون با نام احمد، بعدها در سامرا تربیت نظامی یافته و حتی به تحصیل علوم دینی مبادرت کرد. احمد بن طولون بعدها به سمت فرماندهی محافظان خاص خلیفه متوکل ارتقا یافت. پس از چندی نیز برای اداره مصر به آن دیار اعزام شد و به تدریج زمام امور آن ناحیه را مستقلا به دست گرفت و سلسله‌ای به نام طولونیان در مصر برپا ساخت.[تا اینجا صفحه 134 کتاب] }1

{طولونیان دودمانی ازتُرکان مسلمان شده بودند که از سال ۸۶۸ تا ۹۰۵ میلادی به عنوان اولین سلسله محلی به‌ طور مستقل از خلافت عباسی در بغداد، از سال ۸۶۸ تا ۹۰۵ در مصر و شام حکمرانی کردند. بنیانگذار این سلسله، احمد بن طولون بود که اصالتی تُرک داشت، و در سال ۸۶۸ به عنوان فرماندار وارد مصر شد و بلافاصله (۸۶۸–۸۷۲) با سازماندهی ارتش مستقل مصر و تأمین مدیریت خزانه‌های مصر و سوریه، یک پایگاه نظامی و مالی در آن ایجاد کرد. پرداخت ناچیز خراج در سال ۸۷۷ نیروهای خلیفه عباسی را علیه او برانگیخت، اما احمد با حمله به سوریه و اشغال آن، موقعیت خود را حفظ کرد. در طول حکومت وی، استانها از نظر کشاورزی توسعه یافتند، تجارت و صنعت مورد تشویق قرار گرفت و سنتهای هنری عباسیان بغداد و صومعه به اسلام غربی وارد شد. یک برنامه ساختمان سازی و معماری عمومی آغاز شد که طی آن شهر القطائع (پایتخت طولونیان)، و مسجد بزرگ احمد بن طولون در قاهره ساخته شد. این مسجد که از مسجد جامع متوکل در سامرا الگوبرداری شده، از آجر و گچ ساخته شده‌است، مصالحی که قبلاً در معماری مصر به ندرت مورد استفاده قرار می‌گرفت اما در عراق بسیار مورد استفاده بود.

پایتخت این فرمانروایی شهر فسطاط بود. بنیانگذار این دودمان طولون نام داشت و از سربازان ترک در لشکر عباسیان بود. نوح بن اسد، فرمانروای سامانی سمرقند، طولون را که یکی از مملوکهای خود بود به خلیفه مأمون بخشید. طولون در لشکر عباسی به پایه‌های بالا رسید تا این که سرکرده نگهبانان ویژه خلیفه عباسی در بغداد شد. پسر او احمد (۸۶۸–۸۸۴ .م) در سال ۸۵۴.م این مقام را به ارث برد. پسر احمد خمارویه نام داشت که نامی ایرانی است.}2

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ سامانیان(عصر طلایی ایران بعد از اسلام)/ تالیف: جواد هروی/ انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم 1382/ صفحات 133و134

2ـ ویکی پدیا ـ https://fa.wikipedia.org



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ مصر، ***___تاریخ ایران___***، سامانیان
:: برچسب‌ها: سامانیان, طولونیان, ابن طولون, نوح سامانی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۲

جهانگشایانی که نام فلزات داشتند!

{از شگفتیهای تاریخ این است که عده‌ای از جهانگشایان دارای نام فلزات بوده‌اند. مثلا: آتیلا (از ریشه اترل) به معنای آهن است و اسکندر در ریشه اصلی به معنای مفرغ می‌باشد و تموچین (نام اصلی چنگیز مغول) به معنای آهنین و نیز تیمور هم به معنای آهن است و در دوره اخیر نیز رهبر سابق شوروی «استالین» نام داشت که به معنای پولاد است.[منم تیمور جهانگشا، ص1 و تاریخ ادبیات در ایران، ج3، بخش1، ص4]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ صفحه 97



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، داستانها و حکایات تاریخی
:: برچسب‌ها: اسکندر, تموچین, تیمور, نام فلزی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۲

طاهر بن حسین و تشکیل حکومت طاهریان (آل طاهر)

طاهر بن حسین در سال 159هـ/775م در پوشنگ زاده شد. و در کودکی به همراه پدر خویش مدتی در بغداد بسر برد. ... بعد از تصمیم امین در جنگ با برادرش مأمون، علی بن عیسی به دلایل مختلف به فرماندهی سپاه بزرگ و مجهزی برای عزیمت به خراسان انتخاب شد. آوازه حرکت سپاه علی بن عیسی موجب بیم و اضطراب خراسانیان شد. به همین دلیل، مأمون می‌بایست برای تعیین فرماندهی، کسی را که توان مقابله با او را داشته باشد، برگزیند. مأمون در آن شرایط، کسی بهتر از طاهر را برای تصدی این منصب سراغ نداشت و لذا او را به عنوان فرمانده سپاه خود برگزید.

تعهدات هرثمه برای امین بسیار خوشایند بود. بنابراین، قرارهای لازم را برای تسلیم شدن با وی گذاشت. آگاهی طاهر از این خبر توأم با نارحتی و خشم بود. او که تمام تلاش جنگ و پیروزیها تا این زمان را از آن خود می‌دانست، حاضر نبود نتیجه نهایی و افتخار را برای هرثمه باقی بگذارد و اعلام کرد: «من او را به وسیله محاصره و پیکار بیرون کشیدم که کارش به طلب امان کشید رضایت نمی‌دهم که سوی هرثمه رود و فتح از آن وی باشد».

... امین پنج شب مانده از محرم 198هـ/ 813م به قصد تسلیم شدن به هرثمه از کاخ خود بیرون رفت... . [تا اینجا صفحه 105 کتاب] سپس امین بر قایقی که بر کنار دجله برای او آماده کرده بودند، وارد شد و هرثمه خود با آن قایق به استقبال امین آمده بود... . هنوز قایق آنها مسیری را طی نکرده بود که سپاهیان طاهر از کمین بیرون آمدند و سنگ و تیر بر قایق پرتاب کردند و سپس گروهی برهنه و شناکنان زیر کشتی رفته، قایق را واژگون ساختند. هرثمه که شنا یاد نداشت، توسط یکی از یارانش نجات یافت و امین جامه خود را پاره کرد تا به راحتی شنا کند و توانست خود را به کنار آب برساند... . با اسیر شدن امین، محمد بن حمید طاهری وی را شناسایی کرد و پس از آگاه کردن طاهر، او بلادرنگ دستور قتل امین را به قریش دندانی حاجب خود داد. ... بعد از کشته شدند امین، بدن او را در باغ مونسه دفن کردند و سرش را برای مامون به مرو فرستادند... .

برای مطالعه متن کامل این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، طاهریان
:: برچسب‌ها: طاهر بن حسین, طاهریان, مامون, خلافت عباسی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۲

کنترل و تعریف آن در علم مدیریت

یکی از وظایف اساسی مدیر که با سایر وظایف او در ارتباط است، کنترل می‌باشد که از طریق آن، می‌توان از منابع و فعالیتهای اعضای سازمان، حداکثر کارایی و اثربخشی را در جهت نیل به اهداف سازمان به دست آورد. فقط با کنترل است که برنامه‌ریز به صحت پیش‌بینی خود پی خواهد برد. به همین دلیل است که باید این نظر را پذیرفت که هیچ برنامه‌ای بدون کنترل بدرستی اجرا نمی‌شود و کنترل نیز بدون وجود برنامه، مفهوم و معنی پیدا نمی‌کند. بنابراین، کنترل در موسسات تجاری و دیگر سازمانها، نقش پویایی ایفا می‌کند. پویایی نقش کنترل از آن جهت است که بر اساس آن می‌توان ... .

برای مطالعه متن کامل این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ مدیریت ___***، مدیریت و رهبری، وظایف مدیران، مدیریت و کنترل و نظارت، تعاریف مربوط به مدیریت
:: برچسب‌ها: کنترل, مدیریت, وظایف مدیر, نظارت
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲

دیوجانس حکیم بزرگ یونان

{دیوجانس، حکیم معروف یونانی که در 413 پیش از میلاد متولد شده، مردی بذله گوی، وارسته و بسیار دانشمند بود. وقتی او را از شهر تبعید کردند، کسی او را ملامت نمود که در حمله به عقاید مردم چندان افراط کردی تا تو را از شهر راندند. گفت: اشتباه می‌کنی من آنها را در شهر گذاشتم.

روزی اسکندر بر او گذشت در حالی که در آفتاب نشسته بود و جامه خود را وصله می‌زد پس از گفتگوهائی اسکندر به او گفت از من چیزی بخواه، گفت سایه‌ات را از سرم کم کن!

وقتی در روز روشن چراغی به دست گرفته در جستجوی انسان می‌گشت ... .

.........................

برای مطالعه متن کامل این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ یونان ـ مقدونیه، ***___ فلسفه ___***، بزرگان فلسفه ایران و جهان
:: برچسب‌ها: دیوژن, دیوجانس کَلْبی, مکتب کلبیون, سینوپ
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه نهم فروردین ۱۴۰۲

تاریخ طب و طبابت در ایران (تاریخ پزشکی)

موضوع تاریخ طب و طبابت، اگر چه از نظر شرح و تعریف با یکدیگر تفاوت دارند؛ اما از نظر قرابت و کاربرد؛ با هم پیوستگی ناگسستنی دارند. بدین خاطر وقتی مساله طب به میان می‌آید، بطور طبیعی نام اطبای آن نیز ـ در هر دوره از تاریخ ـ به ذهن متبادر می‌شود و این پزشکان هستند که با نوشتن آثار و بیان عقاید خود می‌توانند نقش بزرگ تاریخی خود را در زمینه تحولات پزشکی ایفا و به ظهور برسانند... .

از اینکه طب ایرانی از چه روزگاری آغاز شده است، مورخین و خاورشناسان بر این باورند[تا اینجا صفحه 14 از مقدمه کتاب] که در داستانهای کهن ایرانی آغاز و معرفی طب را به جمشید پادشاه اساطیری نسبت داده‌اند و او اولین کسی بوده که استفاده از دارو را به مردم یاد داده است... .

به گفته حکیم ابوالقاسم فردوسی کشور ایران بر اثر درایت جمشید سر و سامانی یافت. مردم به جای زندگی در غارها به ساختن منازل اقدام کردند... و سرانجام فن طبابت و روش‌های درمان را کشف کرده‌اند. او قصد داشت، برای مردمان سرزمینی بیافریند که کسی در آن گرسنه و تشنه و پیر و بیمار نشود و آنان را از مرگ دوری جویاند. فردوسی در این باره سروده است... .

.....................................

برای مطالعه بقیه این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، تاریخ طب و اطبا، ***___ طب (پزشکی)___***، طب سنتی
:: برچسب‌ها: طب, طبابت, پزشکی, دارو و درمان
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲

مسئله کمیابی و علم اقتصاد

{در هر جامعه منابع اقتصادی کار، سرمایه و زمین کمیابند یا عرضه محدود دارند. از آنجائیکه منابع کمیابند، مقدار کالاها و خدماتی که می‌توان تولید نمود نیز محدودند. در نتیجه، جامعه باید منابع کمیاب خود را با کارآیی هر چه بیشتر برای تولید کالاها و خدماتی که جامعه بیشترین نیاز را به آنها دارد، صرف کند.

در هر جامعه مسئله کمیابی یک مسئله اساسی و اصلی محسوب می‌شود. اگر کمیابی وجود نمی‌داشت، نیازی به مطالعه علم اقتصاد نمی‌بود.

از آنجا که منابع اقتصادی و کالاها و خدمات کمیابند رایگان نیستند، بلکه دارای قیمت می‌باشند.

مثال:

کمیابی هر فرد را در جامعه تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ـ زمان برای هر فرد یک عنصر کمیاب است. در هر شبانه روز، اگر شخص 8ساعت از وقت خود را صرف خوابیدن، 4ساعت در کلاس، و 2ساعت دیگر را صرف رفت و آمد و خوردن غذا بنماید، فقط 10 ساعت برای مطالعه، بازی یا تماشای تلویزیون خواهد داشت. اگر ساعات بیشتری صرف بازی و تماشای تلویزیون بنماید، وقت کمتری برای مطالعه باقی خواهد ماند.

ـ پول نیز برای هر فرد یک عنصر کمیاب محسوب می‌شود. اگر فرد اتومبیل جدیدی خریداری کند، باید از مسافرت سالانه صرفنظر نماید.

بطور کلی مسئله کمیابی برای جامعه نیز مسئله حادی است.

ـ هر چقدر تعداد بیشتری از مردم برای ارائه خدمات پزشکی تربیت شوند، تعداد کمتری حقوقدان، معلم یا حسابدار خواهیم داشت.

ـ هر قدر جامعه از تجهیزات سرمایه‌ای بیشتری برای تولید اتومبیل استفاده نماید، مقدار کمتری برای تولید ماشین لباسشوئی، قایق موتوری، یا دوچرخه باقی خواهد ماند.

ـ هر قدر زمین بیشتری برای تولید گندم بکار گرفته شود، زمین کمتری برای تولید ذرت یا ساختمان باقی[تا اینجا صفحه 12 کتاب] می ماند.

بنابراین در علم اقتصاد، ما با منابع اقتصادی یا کالاها و خدمات اقتصادی با تاکید بر این واقعیت که آنها کمیابند و لذا دارای قیمت هستند سر و کار داریم.[تا اینجا صفحه 13 کتاب] }1

ارجاعات:

1ـ اصول علم اقتصاد/ نویسنده: دومینیک سالواتوره ، یوجین. ا. دیولیو/ ترجمه: محمد ضیائی بیگدلی، نوروز علی مهدی پور/ انتشارات کوهسار/ تهران ، چاپ اول 1384/ صفحات 12و13



:: موضوعات مرتبط: ***___ اقتصاد ___***، نظریه ها و مسایل اقتصادی، تولید ، توزیع
:: برچسب‌ها: کمیابی, قیمت, زمان, اقتصاد
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : دوشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۲

اولین کسی که نام شاهرخ را برای نوزاد انتخاب کرد

{«شاهرخ» یعنی «شاه» را با «رخ» کیش دادن و از اصطلاحات شطرنج است اما اسم «شاهرخ» قبل از تولد «شاهرخ» پسر امیر تیمور گورکان، رایج نبود و او اولین کسی است که به این اسم نامیده شده است.

ابن عربشاه در کتاب عجایب‌المقدور می‌نویسد: امیر تیمور به شطرنج خیلی عشق داشت و خوب بازی می‌کرد. وقتی در بین بازی، در همان وقتی که می‌خواست حریف را با «رخ» مات کند، یعنی با «رخ» کیش دهد، خبر آوردند که پسری برایش متولد شده است و تیمور گفت اسم او را شاهرخ بگذارید.(واژه نامه غزلهای حافظ، ص77)}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: در سفینه تاریخ (خواندنیها و حکایتهای تاریخی از ایران و چهارگوشه جهان)/ نویسنده: هدایت الله علوی/ انتشارات هیرمند/ چاپ اول 1376/ صفحه 23



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، آل تیمور (تیموریان)، داستانها و حکایات تاریخی، داستانها ، حکایات ، لطیفه ها و جوکهای این  وبلاگ
:: برچسب‌ها: شاهرخ, تیمور گورکانی, ابن عربشاه, شطرنج
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲

یعقوب لیث صفاری و تشکیل حکومت صفاریان

یعقوب لیث که بود:

یعقوب در یکی از دهات کوچک نزدیک «زَرَنج» تولد یافته بود، این قریه «قَرنین» نام داشت و در حاشیه کویر، در شمال باختری خاش و در روستای «نیشک» و یک منزلی آن و بر سر راه فراه قرار گرفته بود... .

...«یعقوب از رویگری به عیاری شد و از آنجا به دزدی افتاد و به راهداری و سپس سرهنگی یافت و خیل (=گله اسب و سواران) یافت». البته خیالاتی که یعقوب در سر می‌پروراند احتیاج به پول داشت و پانزده درهم حقوق رویگری ماهیانه تکافوی این مخارج را نمی‌کرد و ناچار بود که عیاران را برای راهداری و هدایت کاروانها و همچنین اخذ باج راه به اطراف بفرستد. او با عیاران پایتخت (زرنج) و سایر شهرها نیز مربوط بود و از ثروتمندان هر شهر برای مخارج عیاران باج و خراج می‌گرفت... .

در سال 252 هـ /866م مردی دیگر به نام «صالح بن حجر» در رخد طغیان کرد و در قلعه «کوهتیز» حصار گرفت، یعقوب ناگهانی بر سر او تاخت و پس از چند[تا اینجا صفحه 255 کتاب] روز جنگ چون صالح مطمئن شد که یعقوب دست بردار نیست و محاصره او به تنگی کشید، ناچار خود را بکشت. سپاهیانش جسد او را از فراز برج به زیر افکندند و خود امان خواستند. یعقوب به آنان امان داد و قلعه را گرفت. یاران صالح بن حجر جسد او را به بست آوردند و در آنجا به خاک سپردند.

از این تاریخ بود که حکومت یعقوب از طرف همسایگان اطراف به رسمیت شناخته شد و اغلب از راه توافق درآمدند و هدایایی به جانب یعقوب گسیل داشتند، از جمله حکام «مولتان» و «طبسین» و «زابلستان» و «سند» و «مکران» همه تسلیم شده هدایایی فرستادند. یعقوب پس از این فتوحات خود... .

.............................

برای مطالعه بقیه این نوشتار به ادامه مطلب بروید!



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، صفاریان
:: برچسب‌ها: یعقوب لیث, صفاریان, سیستان, کابلشاه
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲

حدیث درباره ماه مبارک رمضان

(ماه رمضان، ماه مهمانی خدا بر شما مبارک باد)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله:

قال الله تعالى «الصوم لى و انا اجزى به»

رسول خدا فرمود خداى تعالى فرموده است:

روزه براى من است و من پاداش آن را می دهم.

وسائل الشيعه ج 7 ص 294، ح 15 و 16 ; 27 و 30

...................

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ یُضاعِفُ اللّه‏ُ فیهِ الحَسَناتِ وَ یَمحو فیهِ السَّیِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛
ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‏افزاید و گناهان را پاك مى‏كند و آن ماه بركت است.
(بحارالأنوار، ج 96، ص 340، ح 5)

............

امام علی علیه السلام:

فرض الله ...َ الصِّیَامُ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْق‏

خداوند روزه را واجب کرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.

( نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 512 ، ح 252 )

...............

امام على (علیه السلام) فرمود:
شهر رمضان شهر الله و شعبان شهر رسول الله و رجب شهرى؛
رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است.
(وسائل الشیعه، ج 7 ص 266، ح 23)

..........

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:

لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْأَبْدَانِ الصِّیَام‏

برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدنها روزه است.

(فضائل الأشهر الثلاثة :75/57 )

..................

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:
هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار؛
رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت است و میانه ‏اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.
(بحار الانوار، ج 93، ص 342)

...........

قال رسول الله صلى الله عليه و آله

طوبى لمن ظما او جاع لله اولئك الذين يشبعون يوم القيامة.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده‏ اند اينان در روز قيامت‏ سير می شوند.

وسائل الشيعه، ج 7 ص 299، ح‏2.

................

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:
ان ابواب السماء تفتح فى اول لیلة من شهر رمضان و لا تغلق الى اخر لیلة منه؛
درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
(بحار الانوار، ج 93، ص 344)

.................

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:

الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار

روزه سپر آتش (جهنم) است. «یعنی بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.»

(کافی(ط-الاسلامیه) ج 4، ص 62 )

...................

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:
لو یعلم العبد ما فى رمضان لود ان یكون رمضان السنة؛
اگر بنده «خدا» مى‏دانست كه در ماه رمضان چیست [چه بركتى وجود دارد] دوست مى‏داشت كه تمام سال، رمضان باشد.
(بحار الانوار، ج 93، ص 346)

...............

امام رضا (علیه السلام) فرمود:
من قرا فى شهر رمضان ایة من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غیره من الشهور؛
هر كس ماه رمضان یك آیه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اینست كه درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند.
(بحار الانوار ج 93، ص 346)

.............

حضرت علی علیه السلام:

صَوْمُ الْقَلْبِ خَیْرٌ مِنْ صِیَامِ اللِّسَانِ وَ صِیَامُ اللِّسَانِ خَیْرٌ مِنْ صِیَامِ الْبَطْن‏

روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شکم است.

(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 176 ، ح 3363 )

......................

قال الكاظم (عليه السلام)

دعوة الصائم تستجاب عند افطاره

امام كاظم (عليه السلام) فرمود:

دعاى شخص روزه‏ دار هنگام افطار مستجاب می شود.

بحار الانوار ج 92 ص 255 ح 33.

....................

امام صادق (علیه السلام) فرمود:
التقدیر فى لیلة تسعة عشر و الابرام فى لیلة احدى و عشرین و الامضاء فى لیلة ثلاث و عشرین؛
برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گیرد و تصویب آن در شب بیست ویكم و تنفیذ آن در شب بیست‏ و سوم.
(وسائل الشیعه، ج 7 ص 259)

................

امام صادق (علیه السلام) فرمود:
ان من تمام الصوم اعطاء الزكاة یعنى الفطرة كما ان الصلوة على النبى (صلى الله علیه و آله) من تمام الصلوة؛

تكمیل روزه به پرداخت زكاة یعنى فطره است، همچنان كه صلوات بر پیامبر (صلى الله علیه و آله) كمال نماز است.
(وسائل الشیعه، ج 6 ص 221، ح 5)

...............

امام محمد باقر علیه السلام:
لکل شیء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان؛
هرچیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.
(اصول کافی / ج2 / « کتاب فضل القرآن » « باب نوادر » حدیث 9 و 10)

............

امام حسن عسکری علیه السلام:

لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلاةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ؛

عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.

(تحف العقول ص 442 )

..........................

قال الصادق (عليه السلام)

من فطر صائما فله مثل اجره

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

هر كس روزه دارى را افطار دهد، براى او هم مثل اجر روزه دار است.

الكافى، ج 4 ص 68، ح 1

......................

امام صادق علیه السلام:

إِنَّمَا فَرَضَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) الصِّیَامَ لِیَسْتَوِیَ بِهِ الْغَنِیُّ وَ الْفَقِیر

خداوند روزه را واجب کرده تا بدین وسیله دارا و ندار (غنی و فقیر) مساوی گردند.

(من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 73، ح 1766 )



:: موضوعات مرتبط: ***___ دین ___***، احادیث و روایات، روزه ، عید فطر، ماه رمضان ، شب قدر ، شب های احیاء
:: برچسب‌ها: رمضان, ماه روزه, روزه دار, حدیث
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲

آل سلجوق ـ روی کار آمدن سلجوقیان

{ترکان سلجوقی را اشتباه دو خاندان در مسیر تاریخ قرار داد. یک بار سامانیان با اشتباهی تاریخی و پر عقوبت، ترکان غُز را از زیستگاه اصلی‌شان به شهرهای شمالی ماوراءالنهر، مانند اسپیجاب و آبادی‌های مصب سیحون کوچانده بودند و امیر آن‌ها ـ سلجوق ـ اسلام آورده بود.

باری دیگر سلطان محمود غزنوی که خود ترک بود، این اشتباه را تکرار کرد. اشتباه محمود اجازه‌ای بود که او به رغم مخالفت یاران و مشاوران نزدیکش به برخی از قبایل ترک و ترکمانان غُز برای سکونت در خراسان داد. (زیرنویس: ارسلام جاذب، که از پیرامونیان بزرگ محمود بود، گفته بود: «نرانگشتان ایشان ببرد تا نتوانند تیر بیندازند. یا همه را در جیحون غرغابه سازد و محمود او را سنگ دل خوانده بود»(ابن اثیر، 13/5721).)[تا اینجا صفحه 25 کتاب]

راوندی که در خدمت طغرل پسر ارسلان آخرین فرمانروای سلجوقی در عراق بود، در سال 599 هجری، در سرآغاز تاریخی که درباره آل‌سلجوق در دست نوشتن دارد، سلجوقیان را در آغاز کار دارای سپاهی کامکار و بی‌شمار و مال و منالی بسیار، با شوکتی تمام و نعمت و حرمتی به کام می‌خواند... .[تا اینجا صفحه 26 کتاب]

از چند و چون اسلام آوردن ترکان غز خبر درستی نداریم، مگر اینکه در آغاز کار خود، در میان مسلمانان می‌زیستند. فقط می‌دانیم که آن‌ها در این هنگام مسلمان بوده‌اند و به گفته راوندی میل به دوری جستن از کافران و نزدیک شدن به کعبه را داشته‌اند. «آن بزرگان از ترکستان به حکم انبوهی خانه و تنگی چراخوار به ولایت ماوراءالنهر آمدند. به زمستان منزلگاه‌هاشان نور بخارا بود و به تابستان سغد و سمرقند».

تا اینجا کم و بیش با ترکان غُز آشنا شدیم که بعدها در میدان تاریخ به نام نخستین رهبر خود سلجوق پسر دقاق به سلجوقیان مشهور شدند. (زیرنویس: ابن اثیر دقاق را تقاق می‌آورد... . صدرالدین حسینی به جای دقاق، یقاق می‌نویسد، به گزارش او پس از اینکه امیرسلجوق پسر امیریقاق به عنفوان جوانی رسید، از سوی شاه ترکان به مقام سوباشی (سپهسالاری) رسید و سرانجام چون از همسر یبغو ایمن نبود به دیار اسلام روی آورد و به مذهب حنفی درآمد.) [تا اینجا صفحه 27 کتاب]

(زیرنویس: هنگامی که در جست و جوی آغاز تاریخ سلجوقیان یا آل‌سلجوق هستیم، ناخودآگاه می‌اندیشیم که چیزی از قلم تاریخ افتاده است. چرا در حالی که طغرل نخستین فرمانروای دودمان است، این دودمان به نام پدربزرگ او، یعنی سلجوق که تنها رهبری قبیله را بر عهده داشته است، خوانده می‌شود و سلجوقیان نام می‌گیرند و نه طغرلیان. آیا شخصیتی بارز و تعیین کننده، که امروز بر ما پوشیده است، وجاهتی خاص برای سلجوق فراهم آورده بود؟ مانند شیخ صفی دوره صفویان که مدت‌ها پیش از شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی می‌زیسته است و هواداران شیخ صفی او را در 13 سالگی به فرمانروایی انگیختند و برنامه خود را با موفقیت به انجام رساندند؟ و می‌بینیم که آرامگاه شیخ صفی در اردبیل باشکوهتر از آرامگاههای همه شاهان صفوی و حتی آرامگاه شاه عباس بزرگ است).

سلجوق در سالهای پایانی روزگار سامانیان همراه قبیله خود در شهر جَند (شاید در اصل کند) می‌زیست که در کناره علیای سیحون (سیردریا) قرار داشت. ... سلجوق در جند چنان آوازه‌ای داشت که دربار سامانی هنگامی که قلمرو خود را مورد دستبرد هارون بن ایلک‌خان یافت از او یاری جست و سلجوق پسر خود ارسلان را به کمک فرستاد. سامانیان به کمک ارسلان بر هارون چیره شدند و آنچه را هارون گرفته بود بازستاندند.

سلجوق به هنگام مرگ در شصت و هفت سالگی چهار پسر داشته است: اسراییل (ارسلان)، میکاییل، موسی و یونس(یوسف). پیدا نیست که چرا همه نام‌ها، که حتما نام دوم هستند، کلیمی انتخاب شده‌اند.

اسراییل در بند سلطان محمود درگذشت و بهانه شد برای سرازیر شدن برادران به خراسان. ...سلطان محمود نتوانست جلو رخنه آنان را بگیرد. امیر مسعود، حتی ناگزیر از تن دادن به شکست از طغرل پسر میکاییل شد. میکاییل در جریان محاصره قلعه‌ای در ترکستان به زخم تیری کشته[تا اینجا صفحه 28 کتاب] شده بود و از او دو پسر مانده بود، به نام‌های طغرل بیک محمد و چغری بیک داود.

نخستین درگیری آل‌سلجوق با بغراخان شاهک ترکستان بود. امیر بخارا، بیمناک از حضور آن‌ها در قلمرو خود، دردسرهایی برایشان فراهم می‌آورد و آن‌ها ناگزیر از رفتن نزد بغراخان شدند، اما بغراخان سرانجام طغرل و خانواده‌اش را دستگیر کرد. داود در نبردی خونین برادرش را رهانید و برادران دوباره به جند بازگشتند.

پس از فروپاشی فرمانروایی سامانیان، ارسلان پسر سلجوق و عموی داود و طغرل جایگاه نیرومندتری یافت. علی‌تکین که در زندان برادر ایلک‌خان بود از زندان گریخت و بر بخارا چیره شد و با ارسلان پسر سلجوق هم‌داستان شد و کار هر دو بالا گرفت و ایلک‌خان را در نبردی که پیش آمد شکست دادند، اما با نزدیک شدن محمود غزنوی به بخارا علی‌تکین رو به فرار گذاشت و ارسلان به محمود روی آورد و محمود او را در دم دستگیر کرد.[تا اینجا صفحه 29 کتاب]

ابن اثیر درباره آغاز کار غزها گزارش می‌دهد: در سال 420 سلطان یمین‌الدوله [سلطان محمود غزنوی] به کار ترکان غز پیچید و آن‌ها را به این بهانه که کارهای بیهوده می‌کنند، در سرزمین خود تار و مار کرد. ترکان از یاران ارسلان بن سلجوق بودند که در دشت بخارا می‌زیستند. چون یمین‌الدوله از رود به سوی بخارا گذر کرد، ارسلان بن سلجوق به درگاه یمین‌الدوله آمد و یمین‌الدوله او را دستگیر کرد و در هند به زندانش افکند و بسیاری از یاران او را کشت. گروهی از آنان به خراسان روی آوردند و به چپاول گذراندند... .[تا اینجا صفحه 30 کتاب]

امیرمسعود پس از لشکرکشی کاملا بیهوده خود به طبرستان، یازدهم رجب 426 به نیشابور بازگشت و دست اندرکار آراستن سپاه شد تا آن را برای رویارویی با سلجوقیان به نسا فرستند. غافل از اینکه بسیار دیر شده بود.

روز نهم شعبان 426 بَکتُُغدی ، یکی از سرداران غزنوی به سوی نسا لشکر انگیخت. روز 21 شعبان نخستین پیروزی رسید و پگاه بعد خبر شکست بزرگ و از هم پاشیدن سپاه سلطان. سالار بکتغدی نیز بازگشت و داستان بازنمود.[تا اینجا صفحه 31 کتاب]

... در این میان از خراسان تا بُست هر آن خبری از شورش می‌رسید که مهمتر از همه درباره سرکشی‌ها و دست‌اندازی‌های سلجوقیان بود و چنین بود که خراسان در حال از دست رفتن است... .

دیری نپایید که خبر آمد که نواحی خوارزم به دست اسماعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش افتاده است و میان او و ترکمانان ارتباط پر جنب و جوشی برقرار شده است. سپس امیر مسعود رو به هند نهاد و روز یکم محرم 428 در یک فرسنگی بُست فرود آمد. در اینجا دو رسول از نزد سلجوقیان با نامه‌ای به عنوان خواجه عبدالصمد وزیر در رسیدند. در نامه آمده بود که جای آن‌ها با حضور ترکمانان در[تا اینجا صفحه 33 کتاب] خراسان تنگ است و خواستار واگذاری مرو و سرخس و باورد به خود شده بودند. این پیام را می‌توان مطلع فرمانروایی سلجوقیان به شمار آورد. پیداست که طراحان نامه از توانایی نظامی خود بسیار مطمئن بوده‌اند: «و سُباشی حاجب و لشکر نیشابور به هرات مقام کنند. اگر قصد ما کنند ناچار ما را به دفع آن مشغول باید شدن و حرمت از میان برخیزد».

امیرمسعود را این پیام بسیار گران آمد، اما به درخواست خواجه عبدالصمد ناگزیر از آن شد که پاسخی بدهد که هم درشت باشد و هم نرم، «تا مجاملتی در میان بماند».

.. با این همه ظاهرا با خبرهای ناگواری که از خراسان و از دست‌اندازی‌های سلجوقیان می‌رسیده است، سرانجام امیرمسعود تصمیم به بازگشت گرفت. ... امیرمسعود به خاطر خرده‌ای که امیران و وزیرانش بر او گرفته بودند که خراسان را رها کرده است و امیران سلجوقی از گستاخی آنجا را میدان تاخت و تاز خود کرده‌اند، سباشی را مامور سرکوبی آن‌ها کرده بود، اما چون سباشی کاری از پیش نبرد، مسعود او را سرزنش کرد... . [تا اینجا صفحه 34 کتاب]

پس از بازگشت امیر مسعود از هند، هر روز خبر ناگواری از خراسان درباره شکست خوردن سرداران غزنوی از سلجوقیان می‌رسد و هر بار امیر وعده می‌داد که پس از برگزاری جشن مهرگان خود به خراسان خواهد رفت و تا همه آشوب‌ها را نخواباند به غزنین باز نخواهد گشت.

امیر مسعود سرانجام، پس از یک سال تعلل، غزنین را به پسر خود امیرسعید سپرد و خود در آغاز محرم 430 روی به بلخ نهاد، اما جریان کارها به گونه‌ای بود که امیدی به پیروزی نمی‌رفت. در همین هنگام رسیدن خبر درگذشتن امیرسعید در غزنین به بلخ نیز بر غبار خاطر امیر مسعود افزود.[تا اینجا صفحه 35 کتاب]

... هر روز خبر بلوایی تازه از گوشه‌ای می‌رسید و امیر همچنان در حال دست به دست کردن بود و نمی‌دانست که به کدام سوی بکشد. اینک نیشابور در دست سلجوقیان بود و پیداست که این پیروزی سلجوقیان آسیب زیادی را بر آوازه غزنویان وارد آورده بود. ابراهیم اینال نیشابور را به آسانی گشوده بود. او با دویست سپاهی به نزدیکی نیشابور رسیده بود و پیغام داده بود: «که وی مقدمه طغرل و داود و یبغوست. اگر جنگ خواهید کرد، تا بازگردد و آگاه کند و اگر نخواهید کرد، تا در شهر درآید و خطبه بگرداند که لشکری بزرگ بر اثر وی است.» بزرگان شهر صلاح را در موافقت دیدند و چندی بعد طغرل در دارالاماره ماندگار شد و به آیین فرمانروایان هفته‌ای دو روز به مظالم می‌نشست.[تا اینجا صفحه 36 کتاب]

در نخستین برخورد جدی امیر مسعود با برادران طغرل و داود و یبغو که در روز دوم شوال 430 در بیابان سرخس روی داد، دشمن مالشی بزرگ یافت و روی به سوی ریگ بیابان کشید، اما دو روز بعد در نزدیکی سرخس، حمله دیگری از سلجوقیان انجام گرفت و از هر دو سوی مردان زیادی کشته شدند. بیهقی می‌نویسد: «چیرگی بیشتر با مخالفان بود و ضعف و سستی بر لشکر ما چیره شد و گفتی از تاب می‌بشوند».

گزارش بیهقی از شکست خوردن امیر مسعود از طغرل سلجوقی در دندانقان چنان بی‌شایبه و روشن است که جای تردیدی از برداشت درست راوندی باقی نمی‌گذارد: «و آویزان آویزان چاشتگاه فراخ به حصار دندانقان رسیدیم». اندکی سپس گروهی از غلامان امیر سواره به دشمن پیوستند و روز هشتم رمضان 431 بود که جنگ سرنوشت ساز درگرفت. آرایش سپاه زود تباه شد و بسیاری راه فرار را پیش کشیدند. سرانجام امیرمسعود نیز بدون جنگی واقعی با سلجوقیان، بی‌تاب از درماندگی و نابسامانی سپاه خود، به راه فرار افتاد.[تا اینجا صفحه 39 کتاب]

امیر شکست خورده منزل به منزل با شتاب پس می‌نشست. در راه بود که خبر رسید که پس از شکست سلطان مسعود، ترکان سلجوقی «خیمه بزدند و تخت بنهادند و طغرل بر تخت نشست و همه اعیان بیامدند و به امیری خراسان بر وی سلام کردند». در حقیقت باید این رویداد را که حاصل شکست امیرمسعود در دندانقان بود، پایان کار غزنویان در خراسان و آغاز فرمانروایی سلجوقیان به شمار آورد. در این رویارویی غنیمت خوبی به چنگ طغرل افتاد که برای آغاز کار او بسیار لازم بود.

به گزارش بیهقی امیرمسعود روز هفتم شوال 431 با حالتی شرمسار وارد غزنین شد. با سرازیر شدن ترکان سلجوقی به جنوب غربی آسیای مرکزی(ایران)، ابرهای تیره‌ای که سده‌های پی در پی غریده بودند و با آذرخش خود خط و نشان [تا اینجا صفحه 40 کتاب] کشیده بودند، کام گشودند و بی‌درنگ سیل سراسر ایران را برداشت. نخست سراسر خراسان از چنگ غزنویان بیرون آمد و از آن سلجوقیان شد. نقش چغری بیک در پیروزی سلجوقیان بر غزنویان بسیار بارز بود.

البته همانگونه که اشاره شد طغرل دو سال پیش از این پیروزی، در ماه شوال 429 در نیشابور سلطنت خود را اعلام کرده بود و به نامش خطبه خوانده شده بود. او نیشابور را به طور موقت پایتخت خود انتخاب کرد.[تا اینجا صفحه 41 کتاب]

رکن‌الدین ابوطالب طغرل پسر میکاییل پسر سلجوق پس از تحکیم موقعیت خاندان خود در شرق و شمال شرق ایران کم کم به فکر گسترش قلمرو خود در جنوب و غرب افتاد. [تا اینجا صفحه 43 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: سده‌های گمشده، سلجوقیان، جلد چهارم/ نویسنده: پرویز رجبی/ نشر پژواک کیوان، تهران/ چاپ اول 1387/ صفحات 25 تا 43



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، غزنویان، آل سلجوق (سلجوقیان)
:: برچسب‌ها: آل سلجوق, سلجوقیان, طغرل, ترکان سلجوقی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲

عید نوروز 1402 بر همه دوستان و همراهان عزیز مبارک باد.

حالِ نیکو،فالِ نیکو؛ سهم هر روزِ شما

شاد وپیروز ومبارک باد نوروزِ شما

هر دم و هرروزتان سرشار احوالاتِ ناب،

لحظه هاتان شادِشاد و دلخوشیتان بی حساب!

سال نو مبارک

.....

دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم
همه ارزانی تان …

“عید نوروز مبارک”

..........

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی
خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

..........

عید آمد وعید آمد

یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان باد

تا باد چنین بادا!

“نوروز بر شما مبارک”

.........

ای کاش که هر لحظه بهاری باشی
هر روز پر از امیدواری باشی
هر ۳۶۵ روز امسال
سرگرم شمردن هزاری باشی!

“عید نوروز مبارک”

........

نوروز شد و جهان برآورد نفس

حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس

از قافله‌ی بهار نامد آواز

تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس

نوروز بر شما مبارک

این عید پر از عطر دل انگیز خداست

سرشار ترین آینه ی خاطره هاست

نوروز خوشت همیشه رنگین با عشق

آراسته با دلی که همراه خداست

نوروزت خدایی

...............

یا مقلب، قلب ما در دست توست

یا محول، حال ما سر مست توست

کن تو تدبیری که در لیل و نهار

حال قلب ما شود همچو بهار

نوروزتان زیبا

............

دلت آبی تر از دریا عزیزم

به کامت گردش دنیا عزیزم

الهی همیشه چون گل بخندى

بهارانت خوش و زیبا عزیزم

عیدت مبارک

................

عید است و می وزد نفس روشن بهار

جاری است آب و آیینه از دامن بهار

عید است و باید از نفس گل مدد گرفت

از نغمه های قدسی بلبل مدد گرفت

نوروزتان پر از لحظات شاد

این عید پر از عطر دل انگیز خـــداست
سرشار ترین آینه ی خــــاطره هاست
نوروز خوشت همیشه رنگین با عـشق
آراسـته با دلی که همراه خـــــداست

عیدتان مبارک

........

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
ای تدبیر کننده روز و شب
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر
حال مارا به بهترین حال دگرگون کن
سال نو مبارک

.........

این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم
سبزه را با یاد روی سبزه ات
سمنو به یاد شیرینی لبخندت
سایه دانه به رنگ چشم هایت
سرکه با یاد ترشی مهربانیت
سیب با یاد تردیه گونه هایت
سکه با یاد درخشش قلبت
سیر با یاد تندی کلامت
با همه خوبی ها و بدی هایت ... دوستت دارم

عیدت مبارک

يا مقلب ، قلب من در دست توست

يا محول ، حال من سرمست توست

كن تو تدبيری كه در ليل و نهار

حال قلب من شود همچون بهار

يا مقلب ، قلب او را شاد كن

يا مدبر ، خانه اش آباد كن

يا محول ، احسن الحالش نما

از بديها فارغ البالش نما

فرا رسیدن نوروز باستانی بر همه‌ شما عزیزان مبارک باد

..........

بانگ سردهید که زمستان به سر آمده است؛

شکوفه‌ها سر بیرون آورده‌اند

و طبیعت لباس سبز به تن کرده است.

اینک بهار است.

شادی نوروز بر شما جاودانه باد.



:: موضوعات مرتبط: ***____ سایر مطالب ___***، پیامک ها و جملات زیبا، تبلیغات وبلاگ جهانداران علم
:: برچسب‌ها: عید نوروز, عید باستانی, آغاز بهار, یا مقلب
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : سه شنبه یکم فروردین ۱۴۰۲

حکومت غزنویان و پادشاهی سلطان محمود غزنوی

{شهر کوچک غزنه در مشرق افغانستان که بعدا مرکز قدرت سبکتکین گردید اسما قلمرو سامانی بود، اما در عمل، با فاصله دوری که این شهر از بخارا داشت سامانیان جز نفوذی اندک نمی‌توانستند بر آن داشته باشند. با وجودی‌که جغرافیادانان قرن سوم غزنه را یکی از انبارهای موقت کالای ترانزیتی که خراسان و ماوراءالنهر را به هند متصل می‌کرد توصیف می‌کنند، مع‌ذلک نقش اقتصادیش از این حیث هرگز به پای اهمیت کابل نمی‌رسید. در واقع این سلاطین غزنوی بودند که غزنه را که شهرکی واقع در حاشیه عالم سیاسی و فرهنگی هند بود، به مرکز یک امپراتوری تبدیل کردند.

... پیش از آنکه «سبکتگین» در غزنه و زابلستان قدرت را در دست گیرد، والیان چندی که از غلامان ترک بودند از جانب سامانیان بر آن شهر حکومت کردند. «الپتگین» سپاهسالار خراسان به همدستی ابوعلی‌محمد بلعمی در مرگ امیرعبدالملک بن نوح در سال 350ق/961م توطئه‌ای کردند تا امیرزاده‌ای را که خود می‌خواهند بر سریر پادشاهی بنشانند. اما موفق به این امر نشدند و پیروزی گروه مخالف موقعیت الپتگین را به دشواری انداخت. از این رو بر آن شد که به مرزهای شرقی امپراتوری عقب بنشیند.

به گفته منابعی که در دست داریم الپتگین از آنجا به هند رفت تا هم از دشمنانی که در دربار داشت دور باشد و هم با تاخت و تاز بر هندوان، وجهه مذهبی برای خود کسب کرده باشد. الپتگین در آغاز قصد تسخیر غزنه را نداشت و تنها زمانی بدان دست زد که حاکم محل مانع عبور او شده بود. شاید الپتگین بر سر آن بود که نظیر گروهی از غلامان ترک سامانیان که در مرزهای جنوبی امپراتوری سامانی استقلال زیادی کسب کرده بود قلمروی برای خود دست و پا کند. سپاهسالار «قره‌تگین»(قراتگین) اسفیجابی پیش از مرگ در سال 371ق/929م. در «بست» و رخج حکومتی برای خود تشکیل داد و پس از مرگش دودمانی از غلامان خاص او در «بست» به جانشینی او به حکومت رسیدند.[تا اینجا صفحه 35 کتاب]

الپتگین با نیروی کوچکی مرکب از غلامان خاص خود و غازیان به راه افتاد...؛ بر سر راه خود شاه شار ایرانی بامیان و پادشاه هندوشاهی کابل را مغلوی ساخت و پس از چهار ماه محاصره دژ غزنه سرانجام شهر را از دست ابوعلی یا ابوبکر لویک یا انوک بیرون کرد.

بنا بر روایت جوزجانی، الپتگین با دریافت منشوری از منصور بن نوح موقعیت خود را در غزنه سامان داد. اما سیاستنامه خاطرنشان می‌سازد که اردویی از بخارا به سرکردگی ابوجعفر برای سرکوبی الپتگین گسیل شده بود که بیرون دروازه‌های غزنه با شکست مواجه گردید.

به نظر می‌رسد که حالت مشکوک و نیمه شورشی الپتگین بر سکه‌های او انعکاس دارد. از دو عدد سکه‌ای که او در پروان حوالی کابل ضرب کرد اجازه او از سامانیان در ضرب سکه به نحوی غیر مستقیم بیان گردیده است. الپتگین به هنگام مرگش در سال 352ق/693م. فرزندش «ابواسحق‌ابراهیم»(یا شاید اسحاق بن ابراهیم) را نامزد جانشینی خود کرد. ابواسحق سه سال در حکومت غزنه باقی ماند، سفری به بخارا کرد و از خطاهای پدر پوزش خواست و امیر در عوض به او لقب عطا کرد. هنگامی که در سال 4ـ353ق/5ـ964م. لویک موقتا بار دیگر[تا اینجا صفحه 36 کتاب] غزنه را مسخر ساخت ابواسحق به بخارا گریخت و به کمک نظامی سامانیان مجددا به غزنه بازگشت.

با مرگ ابواسحق در سال 355ق/966م. افواج ترک غزنه یکی از فرماندهان به نام «بلگتگین»(بلگاتگین) را که از غلامان سابق الپتگین بود به فرماندهی خود برگزیدند. او نیز مانند سلف خود به بخارا اظهار اطاعت کرد و توضیح داد که گزینش او به حکومت غزنه بنا بر آرای عمومی ترکان بوده است. شبانکاره‌ای می‌نویسد که در بخارا سپاهسالار «فایق» به شدت مخالف «مشتی اتراک» بود که در غزنه بحال خود رها شده و معناً مستقل بودند. ... فایق سپاهی به غزنه اعزام کرد تا نظارت مستقیم به آنان داشته باشد، اما بلگاتگین سپاه اعزامی را در هم شکست و دیگر هرگز سپاهی از بخارا به غزنه فرستاده نشد. بلگاتگین پس از ده سال حکومت بر غزنه در سال 364ق/975م. درگذشت و پس از او یکی دیگر از غلامان الپتگین به نام «پیری» یا «پیری‌تگین» (بوری یا بوری تگین؟) مدت دو سال قدرت را در غزنه در دست داشت. او نیز خود را والی سامانیان می‌خواند زیرا نشانهایی از نوع نشانهای اداری ایرانی، کلاه، قبا و کمر داشت که بعدها علامت مشخصه والیان در عصر غزنوی گردید... .

بی‌لیاقتی بوری‌تگین در امر حکومت سبب شد که مردم از لویک دعوت کنند تا دیگر بار به غزنه بازگردد، اما «سبکتگین» با کاردانی او را دفع کرد. در سال 366ق/977م. سربازان ترک غزنه به ضدیت با بوری‌تگین برخاستند و سبکتگین را بجای او نشاندند، و سبکتگین از این تاریخ، پادشاهی بیست ساله خود را آغاز کرد... .[تا اینجا صفحه 37 کتاب]

بنا بر پندنامه، سبکتگین از قبیله «برسخان» بود که قبیله‌ای ترک بودند. ... تبارنامه‌نویسان متملق نتوانستند این حقیقت را که سبکتگین در میان ترکان کافر متولد شد ندیده بگیرند. اما ترتیبی دادند که قوم او به یزدگرد سوم آخرین امپراتور ساسانی مرتبط شود. این نکته شایان توجه است که سلاطین غزنوی درست نظیر سامانیان، آل بویه و زیاریان، نسب‌نامه‌نویسان دربارشان را بر آن داشتند تا گذشته آنان را به پادشاهان پیش از اسلام ایران پیوند دهند، و نه به یک خاندان برجسته ترک که بیشتر پذیرفتنی بود. ... تبارنامه کاملی که نسبت سبکتگین را به یزدگرد سوم می‌رساند در تاریخ مجدول نیز آمده است... .[تا اینجا صفحه 38 کتاب]

اسارت سبکتگین از نوع اسارتهایی بود که اغلب در جنگهای خونین توده‌های ترک آسیای میانه رخ می‌داد. سبکتگین بدست قبیله بختیان یا تخسیان ـ تخس از قبایل همسایه اسیر گردید. بنا بر گفته مروزی قبیله تخس یا تخسی از اعضای اتحادیه قرلق بود که در «دره‌چو» واقع در شمال غرب ایسغ ـ گول زندگی می‌کردند. سبکتگین به برده‌فروشی از اهالی چاچ فروخته شد و او سبکتگین را با دیگر بردگان به برده‌خانه‌ای در نخشب منتقل ساخت. پس از مدتی آموزش نظامی و هنرهای سواری در نیشابور به الپتگین حاجب فروخته شد و او سبکتگین را به جمع نگهبانان شخصی خود درآورد. بنا بر روایت نظام‌الملک، سبکتگین از آن پس تحت حمایت الپتگین به سرعت مدارج ترقی را بسیار سریع‌تر از قاعده معمول غلامان سامانی پیمود، زیرا الپتگین در او نشانه‌هایی دید که در آینده مردی بزرگ خواهد شد. در هجده سالگی دویست غلام در خیل داشت، در عقب‌نشینی به سوی غزنه همراه خداوند خود الپتگین بود و در شکست سپاه سامانی در طخارستان که به تعقیب آنان رفته بودند نقشی عمده داشت. با مرگ الپتگین او نیز همچون بخشی از میراث پدر به ابواسحق ابراهیم رسید... . در ایام حکومت بلگاتگین و بوری‌تگین در غزنه وجهه سبکتگین در میان ترکان بالا گرفت و چنانکه گفته شد به هنگام خلع بوری‌تگین از مسند قدرت، سپاه او را به رهبری خود[تا اینجا صفحه 39 کتاب] برگزید. سبکتگین برای کشانیدن قلوب دیگر رهبران نظامی به سوی خود هفته‌ای دوبار به آنان سور پر تجمل می‌داد و اکنون آن کار حاصل داده بود. و نیز علاوه بر افواج ترک به جلب رضایت دیگر مردم پرداخت و در سال 362ق/971م. محمود سلطان آینده از دختر رییس زابلستان همسر سبکتگین متولد شد. سبکتگین مانند حکام سلف غزنه خود را والی سامانیان می‌دانست و بر سکه‌هایی که ضرب کرده نام امیران سامانی پیش از نام او آمده است و لقب «الحاجب الاجل» که بر گورش در غزنه نوشته است نشان می‌دهد که او تا پایان حیاتش به این مقام وفادار مانده بود.

از این رو وقتی که در سال 383ق/993م. امیر نوح بن منصور مواجه با شورش فائق و ابوعلی سیمجور شد که علیه او متحد شده بودند، سبکتگین وفادار را به ماوراءالنهر فرا خواند. سوگند وفاداری سبکتگین به امیر تجدید شد و برای مدت چند سال او و پسرش به دقت مراقب اوضاع خراسان بودند. و هنگامی که سرانجام قدرت سامانی رو به ضعف نهاد آنان خود را در موقعیتی دیدند که به تقسیم غنایم بپردازند و بالاخره متصرفات سامانی را با قراخانیان قسمت کنند... .[تا اینجا صفحه 40 کتاب]

پیش از این گفتیم که امیر سامانی از سبکتگین دعوت کرده بود که علیه ابوعلی و فائق در خراسان مداخله کند. سبکتگین پس از آنکه در سال 384ق/994م. بر آن دو غالب آمد حکومت بلخ، طخارستان، بامیان، غور و غرجستان را بدست آورد و امیر سامانی او را لقب «ناصرالدین والدله» و محمد را منصب سابق ابوعلی، یعنی سپاهسالاری خراسان و لقب «سیف‌الدله» اعطا کرد. و از آن هنگام محمود نیشابور را مرکز فرماندهی خود قرار داد و به سبب فشارهای قراخانیان بر دولت سامانی که از آن هنگام کلیه بخشهای علیا و وسطای حوزه سیر دریا را به تصرف گرفتند محمود توانسته بود نفوذ خود را در خراسان تقویت کند.

اگر بر مبنای آخرین آرزوهایی که سبکتگین در سر داشت قضاوت کنیم، او هرگز خیال نمی‌بست که خاندانش روزی سلسله مستقلی بنیاد کند. هنگامی که در سال 387ق/997م. درگذشت قلمرو خود را به صورت میراثی تقسیم نشده باقی گذاشت، اما چون قرار بود که حکومتهای نواحی مختلف در دست افراد گوناگون خانواده‌اش باقی بماند، در طی سالهای آخر حیاتش به مشی معمول خود ادامه داد. برادرش بغراچوق (بغراجوق) در حکومت هرات و [تا اینجا صفحه 43 کتاب] پوشنگ باقی ماند از شش فرزند ذکوری که جوزجانی به سبکتگین نسبت می‌دهد تنها سه فرزند یعنی محمود، نصر و اسماعیل تا این زمان زنده بودند یا به سن بلوغ رسیدند، بطوریکه اسماعیل جوانترین پسر بالغ سبکتگین بود. ابوالقاسم محمود به فرماندهی سپاه نیشابور باقی ماند، زیرا سبکتگین در تعیین والی آن شهر مدعی هیچگونه حقی نبود. ابوالمظفر نصر حکومت بست را گرفت و غزنه و بلخ نیز سهم اسماعیل شده بود. شاید سپردن حکومت غزنه به اسماعیل بدین خاطر بوده که او نوه دختری الپتگین بود و نیز شاید سبکتگین احساس می کرد که بهتر است یکی از احفاد الپتگین بر آن شهر حکومت کند. ترجیح آشکار اسماعیل نالایق بر محمود قدرتمند و کارآزموده مورخان اسلامی تاریخ غزنویان را متعجب ساخته است. در حقیقت امتیاز ویژه‌ای به اسماعیل داده شد. و شاید تصرف سرزمینهای اجدادی افغانستان شمالی و شرقی دلیل این معنی باشد. اما این نیز در خور توجه است که تسلط محمود بر خراسان خود میراثی مطلوب‌تر از غزنه بود که ارزش عمده‌اش آن بود که بر دروازه هند قرار داشت و باب فتوحات در هند بود. اسماعیل در برابر کاردانی و وجهه نظامی محمود قادر نبود که سرزمینهایی را که به ارث برده بود حفظ کند. و در سال 388ق/998م. محمود خود را فرمانروای تمامی قلمرو پدر خواند. منازعات بر سر جانشینی او را مجبور به ترک خراسان کرده بود و در این اثنا دولت سامانی سپاهسالار خود بگتوزون را به ولایت خراسان فرستاد، اما به محض آنکه محمود از کار برادر فارغ شد بگتوزون نتوانست قدرت خود را برپا نگاه دارد.

تمام زندگی گذشته محمود صرف حمایت از پدر شد و سبکتگین خود همیشه در مقام یکی از تیولداران وفادار سامانیان عمل کرده بود، اما محمود این وابستگی را بسیار کمتر احساس می‌کرد. اندیشه کاملا مستقل شدن از سامانیان ظاهرا بلافاصله بعد از مرگ پدر به ذهن او خطور نکرد. اسماعیل پس از گرفتن سهم خود از پدر به بلخ که نزدیکترین نقطه قلمرو نویافته‌اش به بخارا بود آمد و به امیر ابوالحارث منصور بن نوح (387ـ389ق/997ـ999م) اظهار بندگی کرد. محمود نیز پس از خلع برادر از غزنه به بلخ آمد و به امیر که او را در ولایت غزنه، بلخ، بست، هرات و ترمذ تثبیت کرد سر طاعت فرود آورد.

اما اکنون احترام محمود به امیران سامانی سستی گرفت، با اقامت در نیشابور توانگری و مرغوبیت خراسان بر او معلوم شد و وفاداری ظاهری به مخدومی که هر روز ضعیف‌تر می‌شد اکنون به جاه‌طلبی شخصی مبدل شده بود. از قضا، رویداد حادثات او را از دشمنی با سامانیان [تا اینجا صفحه 44 کتاب] نجات داد. در سال 389ق/999م. فائق و بگتوزون ابوالحارث را از امارت خلع و برادرش ابوالفوارس عبدالملک بن نوح را بر سریر پادشاهی نشاندند. هر چند به هنگامی که هنوز ابوالحارث بر تخت بود، محمود برای ضبط خراسان اسلحه برگرفته بود، اما اکنون وانمود می‌کرد که کینه‌خواه امیر کور است. دستور داد تا دوباره در خراسان به نام خلیفه القادر خطبه بخوانند، و از بغداد نیز منشور حکومت خراسان و القاب «ولی امیرالمومنین» و «یمین الدوله» و «امین المله» برای او فرستاده شد. کوششهای ابوابراهیم اسماعیل المنتصر(وفات 395ق/1005م) برای باز پس گرفتن دولت دودمان خود بی‌نتیجه ماند. اما محمود حدود یک دهه گرفتار منازعه با قراخانیان بود که چشم طمع به خراسان دوخته بودند و حاضر نبودند که جیحون را به عنوان مرز میان متصرفات خود و غزنویان بپذیرند. ولی پیروزی بزرگ بر ایلک نصر و نواده عمش قدرخان یوسف در نزدیکی بلخ در سال 398ق/1008م. به تهدیدی که از این ناحیه می‌شد خاتمه داد.

بدین ترتیب محمود اکنون سرور خراسان بود که تجارتی شکوفا، واحه‌های زراعتی حاصلخیز و شهرهایی پر سکنه داشت. ... در طی سالهای بعد، محمود سیاست منظمی را برای زیر فرمان گرفتن دودمانهایی که تقریبا خراجگزار دولت سامانی بودند پیشه کرد، چون ولایت سیستان، غرجستان، گوزگان، چغانیان، ختل و خوارزم. به شهادت سکه‌هایی که در سال 392ق/1002م در سیستان ضرب گردید، این سرزمین نخستین سرزمینی بود که قیمومیت محمود را بر خود به رسمیت شناخت. در سال بعد خلف بن احمد، امیر صفاری از حکومت آن ولایت بر کنار گردید و سرانجام نصر، برادر سلطان به والیگری آنجا منصوب شد...[تا اینحا صفحه 45 کتاب].

دیده‌ایم که محمود در سال 389ق/999م نام خلیفه القادر را در خراسان در خطبه بازآورد و در عوض از خلیفه لقب «ولی امیرالمومنین» و «یمین الدوله» و «امین المله» پاداش گرفت که بیانگر وفاداری او به خلیفه و نقش او در مقام مدافع علایق دنیوی خلیفه و ایمان است. محمود در طی پادشاهیش دریافت برای آنکه امپراتوری تثبیت یافته‌ای داشته باشد به تایید قانونی و معنوی خلیفه نیاز دارد. و نیز ارتباط با بغداد برای لشکرکشیهایی نظیر لشکرکشی سال 396ق/1005م علیه ابوالفتوح داود بن خضر که علیرغم داشتن مذهب اسماعیلی نسبت به محمود احساسات دوستانه داشت، به سلطان کمک معنوی می‌بخشید. عتبی می‌گوید که او [سلطان] بخاطر دین نتوانست تحمل کند که ابوالفتوح در قدرت باقی بماند و شاهد پستی کردار و زشتی اعمال او باشد، اما چون مولتان شهری پر ثروت بود بنظر می‌رسد دلایل واقعی حمله بدان شهر، ثروتمندی شهر بوده است نه غیرت مذهبی سلطان.

پاک کردن قلمرو غزنویان از فرقه اسماعیلیه خصوصا برای خشنودی خلفای عباسی صورت می‌گرفت که در این زمان از بسیاری جهات تحت‌الشعاع رقبای فاطمیشان در قاهره قرار گرفته بودند. در خراسان محمود فرقه کرامیه را به آزار اسماعیلیان تشویق می‌کرد. و از سر خودنمایی تاهرتی داعی فاطمی را اعدام کرد و برای رضای خلیفه حسنک وزیر را که متهم به ارتباط با فاطمیان بود از کار بر کنار ساخت.

محمود بخاطر اعدام تاهرتی باز از خلیفه القادر القاب «نظام الدین» و «ناصرالحق» گرفت، و پس از فتح سومنات در سال 417ق/1026م که غبطه همگان را در عالم اسلام برانگیخت از جانب خلیفه به سلطان لقب «کهف الدوله والاسلام» اعطا شد. شعر این دوره پر است از اشاراتی مبنی بر تعصب سلاطین غزنوی به سنت و مدایحی که بخاطر آزاری که آنان بر قرمطیان که در منابع این دوره اسماعیلیان را به[تا اینجا صفحه 51 کتاب] این نام می‌خواندند، روا می‌داشتند. و صفت «غازی» اگر چه لقب سلاطین در این دوره نبوده است اما شعرا در مدح سلاطین غزنوی بسیار آن را بکار برده‌اند. فرخی در مرثیه مرگ محمود می‌گوید اکنون قرمطیان می‌توانند در آرامش بخوابند:

آه و دردا! که کنون قرمطیان شاد شوند

ایمنی یابند از سنگ پراکنده و دار

در خیال شعرا این قرمطیان همه جا در کمین بودند. حتی لشکرکشی سال 408ق/1017م محمود را به خوارزم که صرفا دلایل نظامی و سیاسی داشت عنصری انگیزه مذهبی داده بود:

از آنکه تربت گرگنج و شهرو برزن او

مقام قرمطیان بود و معدن کفار

محمود همیشه دقت داشت تا نام خلیفه را در سکه‌هایش بگنجاند و از غنایم جنگی هدایایی به بغداد بفرستد و در فتحنامه‌هایش خود را مجاهد بخواند. نقش مدافع سنت در برابر دیلمیان سبب شد که او تجاوز آشکاری را به حق بداند و در سال 420ق/1029م مجدالدوله رستم بن فخرالدوله پادشاه ری را از مقام خود خلع کند.

از آنجایی که سلطان پس از لشکرکشی‌هایش به هند در ارسال فتحنامه‌ها به خلیفه تاخیر کرده بود، دیگر تاخیر جایز ندانست و فتحنامه‌ای از لشکرگاه بیرون دروازه ری به بغداد فرستاد. در این فتحنامه محمود به خود می‌بالد که بدست او «ایزد تعالی دست ظلمه را از این بلاد کوتاه کرده است و آنرا از فعالیت ملحدان باطنیه و بدعت‌گذاران بد کردار پاک ساخته است.» سپس به شرح مفصل اعمال غیر شرعی مجدالدوله و استیلای روافض بر قلمرو او می‌پردازد، و در خاتمه به خود مباهات می‌کند که « این ناحیه را از داعیان اسماعیلی و معتزلیان و رهبران غلات شیعه خالی ساخته و کمک گردید تا مقصود سنت به پیروزی برسد. این بنده ساعیانه عازم شد تا آنچه ایزد تعالی از قدرت به او داده در جهت فیروزی آن خاندان غالب [خلافت عباسی] بکار گیرد.»

این اقدامات همه در تصویری که از محمود در سالهای آخر حیاتش به عنوان سنی متعصب بدست می‌دهند سهم داشت. تا انجا که شبانکاره‌ای در ستایش محمود می‌گوید که از قرار معلوم سلطان بالغ بر 50000 رافضی و مخالفان مذهب عامه را معدوم کرد.

در پادشاهی مسعود پسر محمود وفاداری به دودمان غزنوی با وفاداری به مذهب سنت یکی بود. القاب «ناصردین الله»، «حافظ عبادالله»، «المنتقم من اعداء الله»، و «ظهیر خلیفه‌الله امیرالمومنین» و خلعت و منشوری که مسعود در سال 421ق/1030م از رسول خلیفه دریافت کرد در منازعه بر سر جانشینی پدر با برادرش محمد حربه موثری بود. مسعود فرمان داد که نسخه‌های منشور خلیفه و جزئیات القاب به شهرهای خراسان و بادغیس فرستاده شود و در آن نواحی برای عامه بخوانند که شاید خلق در این منازعه جانب او را بگیرند. هنگامیکه در سال بعد «القادر» وفات کرد و فرزندش «القائم» در بغداد به خلیفتی نشست مسعود[تا اینجا صفحه 52 کتاب] از او درخواست منشور حکومت خراسان، خوارزم، نیمروز، زابلستان، تمام هند، سغد، چغانیان، ختلان، قبادیان، ترمذ، قضدار، مکران، والشتان، کپانیان، ری، جبال، اصفهان تا نواحی کوهستانی حلوان، گرگان و طبرستان کرد و خلیفه نیز منشور حکومت این ولایات برای مسعود فرستاد. مسعود هدایای نفیسی ازنیل، جامه جواهر و عطر برای خلیفه و اطرافیانش فرستاد. وقتی که رسول خلیفه نو در سال 424ق/1033م با این منشور به خدمت سلطان آمد مسعود در یک اعلان عمومی سیاسی نقش خود را به عنوان مدافع ایمان و کوبنده زنادقه تاکید کرد:

«فذلک آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر و بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته ماست باید بدین بستگی بدست ناصر دین آید و وی بر سر نهد. پس از تاج، شمشیر بر کشید و گفت زنادقه و قرامطه را بر باید انداخت و سنت پدر یمین‌الدوله والدین در این باب نگاه داشت و به قوت این تیغ مملکتهای دیگر که بدست مخالفان است بگرفت».

از چنین سخنی پیداست که غزنویان مذهب سنت را ملاط بنای امپراتوری خود می‌دانستند، و با وجودی که دستگاه خلافت نمی‌توانست به آنان از حیث آلات و عدت یاری کند معذالک آنان به فایده‌های معنوی حمایت خلیفه کاملا آگاه بودند.[تا اینجا صفحه 53 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ غزنویان (جلد اول و دوم)/ نویسنده: ادموند کلیفورد باسورث/ ترجمه: حسن انوشه/ انتشارات امیرکبیر/ تهران، چاپ دوم 1378/ صفحات 35 تا 53 کتاب



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، غزنویان
:: برچسب‌ها: الپتگین, سبکتگین, محمود غزنوی, غزنویان
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱

اقتدار آل بویه و تسلط آنان بر دستگاه خلافت عباسی

{هنگامی که خلافت عباسی در قرن سوم و چهارم دچار ضعف و انحطاط گردید و امیران محلی و خاندانهای حکومتگر از هر سو سر برآوردند و داعیه استقلال یافتند، اندیشه ایجاد یک دولت قدرتمند و احیای مرده ریگ باستانی ایران در میان بسیاری از اقوام ایرانی رواج یافت که حاصل آن، تاسیس دولتهایی چون صفاریان، سامانیان و زیاریان بود. در این میان، توفیق تحقق این اندیشه آرمانی، بیش از همه نصیب خاندان شیعی مذهب بویه گردید که از میان طوایف سرکش دیلم ظهور یافته بودند.

سرگذشت این خاندان، پیش از قرن چهارم بدرستی روشن نیست. هم از این رو است که مورخان درباره اصل و نسب آنها اختلاف کرده، سخنانی گوناگون و پراکنده آورده‌اند. گروهی از نسب‌شناسان، ظاهرا به اشاره امیران بویهی، نسب آنان را به بهرام گور ساسانی رسانیده‌اند تا بدین‌گونه آنان را از ننگ گمنامی و زندگی فرومایه‌ای که پیش از دوران فرمانروایی داشته‌اند برهاند. ... آنچه روشن است این است که جدّ این خاندان، ابوشجاع بویه، پسر فناخسرو دیلمی، است که از میان یکی از طوایف دیلمی [تا اینجا صفحه 166 کتاب] به نام شیرذیل آوند برخاسته است.

بویه و پسرانش پیش از ورود به خدمات لشکری، در محلی از ساحل دریای گیلان هیزم‌کشی و ماهیگیری می‌کردند و ظاهرا زندگی ساده‌ای همراه با فقر و سختی داشته‌اند. در همین زمان، عده‌ای از قهرمانان و بزرگان منطقه گیل و دیلم چون ماکان و اسفار و مرداویج بر خلیفه عباسی بشوریدند و برای تجهیز لشکر خود با یکدیگر به رقابت برخاستند و مقدم هر تازه واردی را گرامی داشتند. ابوشجاع که از کارهای سخت و بی‌سرانجام به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت که همراه پسرانش، علی، حسن و احمد، به خدمات لشکری درآید. در این میان، علی و برادر کوچکترش، حسن، به صف سپاهیان ماکان کاکی، فرمانده بلندپایه سپاه سامانی، پیوستند.

چندی بعد، میان ماکان و مرداویج اختلاف و درگیری به وجود آمد و مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد و نیروی ماکان رو به ضعف نهاد؛ از این رو برادران بویهی که به دنبال قدرت و ثروت بودند، صلاح خود را در آن دیدند که با جلب نظر ماکان به خدمت مرداویج درآیند. مرداویج که از طوایف گیل بود و با دیلیمان تجانس بیشتری داشت، برادران بویهی را بگرمی پذیرفت و بنا به توصیه ابوعبدالله حسین بن محمد معروف به عمید، امارت کرج ابی دلف (منطقه‌ای میان ساوه و همدان) را به برادر بزرگ آنان، ابوالحسن علی، واگذار کرد. هر چند مرداویج بلافاصله از صدور این حکم پشیمان گردید، علی با پشتیبانی و پایمردی عمید، قبل از لغو حکم، همراه برادرانش، حسن و احمد، و جمع اندکی از دیلمیان به کرج رسید و مالیات و خراج منطقه را به آسانی گرد آورد و با تصرف تعدادی از قلاع خرّمدینان که در اطراف کرج بود اموال و غنایم قابل توجهی به دست آورد و چون قسمتی از آن اموال را با سخاوت و بخشندگی در میان یاران قدیم و جدید خود تقسیم کرد، آوازه سخاوتمندی وی در اطراف پیچید و[تا اینجا صفحه 167 کتاب] موجب گردید جنگجویان گیل و دیلم گروه گروه به او بپیوندند.

گزارش توفیقات روز افزون علی نگرانی مرداویج را که از فرستادن وی به کرج شدیدا پشیمان شده بود بیفزود؛ بدین سبب در صدد برآمد تا او را از ادامه کار باز دارد و از سر راه دور کند و علی که بموقع از سوءظن و تصمیم خطرناک مرداویج آگاه گردید، به همراه یاران خویش به اصفهان رفت و سپاه مظفر بن یاقوت، حاکم اصفهان، را در هم شکست و پس از دو ماه، به دنبال هجوم سپاه وشمگیر، آن شهر را به قصد فارس رها کرد. وی در سر راه، ابتدا بر ارّجان تاخت برد و آن شهر را تصرف کرد؛ آنگاه از بیم ایجاد پیمان دوستی و همکاری میان مرداویج و یاقوت، حاکم فارس، و نیز از بیم اتهام خروج بر خلیفه، پیکی نزد یاقوت فرستاد و از وی خواست تا او و سپاهیانش را به خدمت گیرد یا اجازه دهد تا از قلمرو او بگذرد و به کرمان رود. همچنین نامه‌ای به خلیفه نوشت و مراتب اطاعت و انقیاد خود را به اطلاع وی رساند. همزمان با این وقایع، یکی از اعیان بزرگ فارس به نام ابوطالب نوبند جانی، علی را به فتح شیراز فرا خواند و او را به همراهی در آن کار تشویق کرد. در همین زمان برادر علی، حسن، به دستور وی به منطقه کازرون لشکر کشید و غنایم بسیار به دست آورد و نزد علی بازگشت؛ اما چون در همین زمان پیمان اتحاد و دوستی میان مرداویج و یاقوت به امضا رسید، علی آن منطقه را برای خود ناامن دید و همراه برادران و یاران خود عازم کرمان شد، اما یاقوت با سپاهی بزرگ در منطقه بیضاء راه را بر او بست و او را از ادامه مسیر بازداشت تا آنکه کار به جنگ کشید و سپاه علی با آنکه از نظر نیرو و توان اندک بود، با شجاعت و پایمردی لشکر یاقوت را در هم کوبید و باروبنه او را به دست آورد. علی پس از این پیروزی، یاقوت را تا شیراز دنبال کرد و او را از آن شهر براند و خود بر آنجا دست یافت. پس از آن، برای آنکه امارت استیلای خود را مشروعیت بخشد، خلیفه، [تا اینجا صفحه 168 کتاب] الراضی بالله، را به وعده فرستادن سالانه هشت میلیون درهم خشنود ساخت و خلعت و لوای امارت فارس را در شوال 322ق. از وی دریافت کرد. در واقع، پس از تصرف شیراز بود که قدرت آل بویه استوار گردید تا آنجا که نه تنها خلیفه، بلکه همه داعیه‌داران قدرت نیز وجود این رقیب تازه نفس را در عرصه سیاست پذیرفتند.

با این همه، بویهیان رقیبان قدرتمندی چون مرداویج زیاری و یاقوت، کارگزار خلیفه در خوزستان، و امیران بلندپرواز و تازه نفس بریدی را بر سر راه داشتند که برای تثبیت بیشتر اقتدار خویش باید آنها را از میان بر‌می‌داشتند. در این هنگام، پیمان آشتی میان مرداویج و یاقوت بر هم خورد و سپاه مرداویج اهواز، ایذه، رامهرمز و عَسکَر مُکرَم را اشغال کرد و یاقوت از خوزستان عقب نشست و به واسط گریخت.

پیروزیهای مرداویج برای علی بن بویه بشدت مایه تهدید و خطر بود؛ از این رو باجی فراوان، به نشانه اظهار اطاعت و فرمانبری، نزد مرداویج فرستاد و برادرش، حسن، را نیز به گروگان روانه اصفهان کرد و نام مرداویج را در خطبه نماز یاد کرد تا خاطر وی را آسوده گرداند؛ اما ... مرداویج به سال 323ق. بر اثر یک حادثه ناگهانی به قتل رسید و ستاره اقبال بویهیان درخشیدن گرفت و راه برای تاخت و تاز آنان باز گردید؛ چنانکه پس از این واقعه، علی بن بویه سپاه یاقوت را در هم کوبید و بخشهایی از خوزستان را به دست آورد و یاقوت که تاب مقاومت نیاورد، به عَسکَر مُکرَم گریخت و در همان جا بر اثر نیرنگ و توطئه ابوعبدالله بریدی به سال 324ق. به قتل رسید. از سوی دیگر، به دنبال قتل مرداویج، اقتدار روزافزون زیاریان رو به ضعف نهاد؛ زیرا گروه بسیاری از سپاهیان ترک مرداویج که در توطئه قتل او نقشی اساسی داشتند از اردوی وی گریختند و به علی بن بویه و ابن رائق و دیگران پیوستند. افزون بر آن، ماکان کاکی که گویی منتظر چنین فرصتی بود، سپاه وشمگیر زیاری را شکست داد و او را از ری و نیشابور براند و دولت نوبنیاد زیاری را تا آستانه سقوط پیش راند. همچنین، [تا اینجا صفحه 169 کتاب] حسن بن بویه که در اصفهان گروگان مانده بود، با استفاده از این موقعیت نزد برادرش، علی، بازگشت و با سپاهی بزرگ مامور تصرف اصفهان گردید. حسن در اندک زمانی بدین کار توفیق یافت و نه تنها اصفهان، بلکه بسیاری از مناطق جبال را تسخیر کرد.

بعلاوه، به سال 324ق. علی بن بویه برادر کوچکترش، احمد، را با لشکری انبوه به تسخیر کرمان فرستاد. احمد در آغاز پیروزیهای درخشانی به دست آورد؛ اما چون جوانی خام و بی‌تجربه بود، در جنگ با طوایف کوچ و بلوچ به فرماندهی علی بن زنگی، بی‌پروایی و سبکسری کرد و شکست خورد و دست چپش قطع شد و به اقطع معروف گردید. پس از آنکه احمد از زخمهای گران این جنگ جان سالم به در برد، علی او را به فارس فرا خواد و برای دلجویی از او و نیز برای جبران شکست کرمان، وی را همراه ابوعبدالله بریدی حاکم اهواز که برای استعانت نزد امیر بویهی آمده بود، به خوزستان فرستاد و احمد، بَجکَم، سردار ابن رائق امیرالامرای بغداد، را شکست داد و بر اهواز دست یافت؛ اما بریدی به او خیانت کرد و اهواز را از دست او بیرون آورد. با این همه، اندکی بعد، علی از فارس، احمد را با سپاهی یاری داد و او اهواز را باز پس گرفت و بریدی را تا بصره عقب راند.

با وجود این پیروزیها، قلمرو بویهیان در اصفهان و خوزستان هنوز در معرض تهدید و خطر بود؛ زیرا وشمگیر زیاری که بیشتر قلمرو زیاریان را پس از قتل مرداویج از دست داده بود، همواره در فکر تسخیر اصفهان بود تا آنکه به سال 327ق. به آنجا هجوم برد و آن شهر را از دست حسن بن بویه خارج ساخت. با این همه، یک سال بعد، حسن موفق شد که اصفهان را با کمک برادرش از چنگ زیاریان بیرون آورد؛ آنگاه برای تقویت موضع خود به ری لشکر کشید و به سال 330ق. آن منطقه را تسخیر کرد و مواضع بویهیان را در آن ناحیه استحکام بخشید. از طرفی، قلمرو احمد بن بویه در خوزستان همواره در معرض نیرنگهای خصمانه ابوعبدالله بریدی و توطئه‌های ابن رائق [تا اینجا صفحه 170 کتاب] و بَجکَم قرار داشت، اما از بخت بلند احمد، در این زمان آتش اختلاف و درگیری میان بریدی، بجکم، ابن رائق، ابن مُقله و دستگاه خلافت زبانه کشید و هر کدام از این رقبا برای نابودی دیگری کوشش آغاز کرده و تمام همّ خود را به کار گرفته بودند: بَجکَم برای بدست آوردن مقام امیرالامرایی بر ابن رائق بشورید و از فرمان وی سرپیچید و برای بدست آوردن آن مقام، از هیچ توطئه و نیرنگی فروگذار نکرد؛ ابن مقله نیز برای تجدید موقعیت خویش به صورت پنهانی از سویی بَجکَم و از سوی دیگر وشمگیر زیاری را به بغداد فرا خواند تا هر کدام که بتوانند امیرالامرایی را از چنگ ابن رائق بیرون آورند.

احمد با استفاده از این اوضاع آشفته، از سال 328 تا 333ق. بارها به عراق هجوم برد و هر بار موقعیت بهتری به دست آورد. به دنیال قتل بَجکَم (329ق.) و کشته شدن ابن رائق(330ق.) و مرگ ابوعبدالله بریدی(332ق.)، مهمترین مانع برای تصرف بغداد، یعنی توزون امیرالامرای ترک المستکفی بالله، نیز به سال 334ق. درگذشت و در حالی که دستگاه خلافت دچار اغتشاش و هرج و مرجی وصف ناپذیر شده بود و المستکفی خلیفه ناتوان عباسی، مانند بازیچه‌ای، اسیر دست ابن شیرزاد، امیرالامرای تازه بود، احمد بن بویه آهنگ تصرف بغداد کرد و در جمادی الاولی سال 334ق.، تقریبا بدون مانع مهمی و ظاهرا با توافق یا درخواست مخفیانه خلیفه، وارد بغداد شد. خلیفه، مستکفی، و ابن شیرزاد و دیگر سرداران ترک، پیش از ورود احمد از بغداد گریختند و چون به موصل رسیدند، ناگهان خلیفه از یاران خود جدا شد و به دارالخلافه بازگشت و بیعت احمد را با علاقه و خرسندی پذیرفت و او را به امیرالامرایی برگزید و به او لقب معزّالدوله داد؛ همچنین برادر بزرگ او، علی، را عمادالدوله و برادر دیگرش، حسن، را رکن‌الدوله لقب داد و القاب آنان را بر سکه‌ها ضرب کرد و خلعت و لوای فرماندهی برای آنها ارسال کرد. بدین ترتیب، برای نخستین بار، یکی از سلسله‌های اسلامی که از ایران سر بر آورده بود توانست عراق و دارالخلافه عباسی را زیر سلطه خود بگیرد و بیش از یک قرن تعیین کننده سیاستهای دستگاه خلافت عباسی باشد؛ زیرا پس [تا اینجا صفحه 171 کتاب] از آن، قدرت واقعی از دست خلفای عباسی بیرون رفت و دیگر، خلیفه محور اصلی وقایع و رویدادها نبود و به گفته صاحب مجمل‌التواریخ «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند». به همین دلیل است که از زمان سلطه آل بویه بر بغداد، از خلفای عباسی جز نامی باقی نماند و حتی وقایع و رویدادهای تاریخ خلافت بر محور امیران بویهی و دیگر امیران قدرتمند محلی دور می‌زد.

ظاهرا تسلط آل بویه بر بغداد و دستگاه خلافت، برای خلفای عباسی مطلوب و موافق میل نبود؛ زیرا به جای کسانی چون مرداویج، که مردی متعصب و میهن‌پرست و در صدد نابودی خلافت عباسی بود، مردانی بغداد را تصرف کرده بودند که قصد براندازی دستگاه خلافت را نداشتند و با وجود شیعه بودنشان، به دلیل داشتن روحیه تسامح و سازش، با محیطهای غیرشیعی نیز می‌ساختند؛ از این رو با آنکه بار سلطه بویهیان بر شانه‌های خلیفه عباسی بشدت سنگینی می‌کرد، اما چون سلطه آنان سیادت ظاهری خلفای عباسی را حفظ می‌کرد، تحمل آن وضع برای آنان امکان‌پذیر و حتی مطلوب بود.

ناگفته نماند که معزالدوله از همان روزهای نخست تسلط بر بغداد، در صدد برآمد تا خلافت را از آل عباس به آل علی(ع) منتقل نماید؛ اما به دنبال هشدار مشاورانش، از این کار صرف نظر کرد و بدین نتیجه رسید که خلیفه‌ای از اهل سنت که فرمانبردار او باشد، بهتر از خلیفه شیعه‌ای است که خود بخواهد از او اطاعت کند.

معزالدوله چندی پس از ورود به بغداد، به سبب سوءظنی که در حق مستکفی یافت، او را مخلوع و کور کرد و خلیفه‌ای دیگر را که فرمانبردار او بود با لقب المطیع‌لله به خلافت نشاند.

سلطه بویهیان بر بغداد و دستگاه خلافت نه تنها موجب گسترش قلمرو آنان گردید، بلکه موقعیت آنها را در فارس و جبال استحکام بخشید؛ زیرا حمایت و [تا اینجا صفحه 172 کتاب] پشتیبانی ظاهری خلیفه عباسی، به اقتدار بویهیان مشروعیت داد و قدرت نظامی بلامنازع آنان را دو چندان کرد.

از آنجا که هر کدام از امیران بویهی و جانشینان آنان به حکومت در منطقه‌ای که خود تصرف کرده بود ادامه دادند، بویهیان به سه شاخه بزرگ و چند شاخه کوچک تقسیم شدند.[تا اینجا صفحه 173 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه/ سید احمدرضا خضری/ انتشارات سمت/ تهران ، چاپ پنجم ، 1384/ صفحات 166 تا 173



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، دوره خلافت اسلامی، آل بویه
:: برچسب‌ها: آل بویه, بویه ماهیگیر, آل زیار, خلافت عباسی
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱

جنگهای صلیبی

{بهانه جنگهای صلیبی، که تا دو قرن، در چند نوبت، دامنه یافت، اختلاف میان مسلمانان و مسیحیان بر سر تصرف اورشلیم(بیت‌المقدس) بود. دروازه‌های بیت‌المقدس، که در قرن اول هجری به تصرف مسلمانان درآمد، تا اوایل قرن پنجم هجری، برای زیارت، به روی مسیحیان باز بود. در این اوان، مشکلاتی برای زایران مسیحی پدید آمد و سرانجام، سلاجقه، پس از استیلا بر اورشلیم، راه زیارت را بر مسیحیان بستند. در همان سالها امپراطوری بیزانس نیز در معرض تهدید مسلمانان قرار گرفت و مسیحیان از مغرب یاری خواستند و پاپ اوربانوس دوم پیروان خود را به جهاد و تصرف اورشلیم فراخواند.

هر چند جنگهای صلیبی صبغه و سابقه دینی داشت، انگیزه‌های دنیوی قوی نیز در کار بود: آوازه شهرهای پرشکوه و پر نعمت مشرق زمین شوالیه‌های اروپایی را، که خواهان قدرت و ثروت بودند، وسوسه می‌کرد؛ و در عین حال، فرصتی برای رعایای ستمدیده پیش آمد که برای نجات خود از یوغ ظلم و بردگی با ستمگران همدست شوند و به مشرق و ثروت‌های آن طمع بندند.

جنگهای صلیبی در شرایطی درگرفت که نه در جهان اسلام وحدت و یکپارچگی وجود داشت نه در جهان مسیحی. در دنیای اسلام تعدد مراکز قدرت به حد اعلا رسیده بود: بغداد که خود در حقیقت زیر سلطه سلاجقه قرار داشت؛ در دمشق و حلب، سلاجقه شام، ارتقیان، بوریان، خاندان زنگی، و ایوبیان حکومت می‌کردند؛ آسیای صغیر را سلجوقیان در تصرف داشتند. مصر از چنگ خلفای فاطمی به درآمده به دست ایوبیان افتاده بود؛ در قلمرو فرمانروایان خراسان و عراق فداییان اسماعیلی بذر رعب می‌افشاندند. در سوی مخالف نیز، اختلاف کلیسای لاتینی و کلیسای ارتدوکس دنیای مسیحیت را دچار تفرقه و تزلزل کرده بود. غزالی، در نامه معروف خود به سنجر، ضعف جهان اسلامی را در برابر تجاوز دشمنان گوشزد ساخته تفرقه و پراکندگی مسلمانان را از یک سو، و ظلم و ستم حکام را بر امت مسلمان از سوی دیگر، منشأ خطری بزرگ می‌شمرد.[تا اینجا صفحه 5 کتاب]

باری، مسیحیان در نخستین جنگ صلیبی، در سال 492ه.ق، بیت‌المقدس را به تصرف درآوردند و مملکت لاتینی اورشلیم را در قلب دنیای اسلام، در شام و فلسطین، بنیاد نهادند؛ و تا سال 583ه.ق که صلاح‌الدین ایوبی بیت‌المقدس را بازپس گرفت، بر شماری از بلاد اسلامی فرمان راندند؛ از آن پس نیز، حکومت آنان تا قریب صد سال دیگر، هر چند با دامنه‌ای بس محدودتر، ادامه یافت.

در مدت جنگهای صلیبی، بسیاری از مسلمانان و مسیحیان هلاک گردیدند و شمار بسیاری به اسارت درآمدند یا بی‌خانمان شدند. شهرهای آباد ویران شد و ساکنان آن قربانی انتقامجوییهای سبعانه شدند. رفتار مسیحیان فاتح بس بی‌رحمانه بود: آنان هنگام تسخیر اورشلیم از دریای خون گذشتند. حدود نود سال بعد، آنگاه که دروازه‌های شهر به روی سپاهیان صلاح‌الدین ایوبی گشوده شد، «حتی یک خانه به یغما نرفت و به یک جاندار آسیب نرسید».

جنگهای صلیبی سرانجام با پیروزی مسلمانان پایان گرفت. در این پیروزی عمادالدین زنگی، فرمانروای موصل، پسرش نورالدین صاحب مصر و شام، و بویژه صلاح‌الدین ایوبی، هر یک به نوبه خود، نقش بزرگی داشتند. اینان موفق شدند که با تدبیر و کاردانی و شجاعت و ایمان، مسلمانان را زیر لوای خود متحد سازند. مورخان غربی، در گزارش این جنگها، بارها ایمان و تقوای سپاهیان اسلام و فرماندهان آنان، به ویژه نورالدین و صلاح‌الدین، را ستوده‌اند.

جنگهای صلیبی در حقیقت نقطه عطفی در زندگی اروپاییان و به طور کلی در تاریخ تمدن به شمار است. شهرهای اروپایی در آن دوران نسبت به شهرهای و مراکز تمدن پرشکوه اسلامی بس بی‌رونق بود. اروپاییان طی جنگهای صلیبی با تمدن درخشان اسلامی آشنا شدند و علاوه بر غنایم مادی، گنجینه معنوی گرانبهایی از فرهنگ اسلامی به دست آوردند. بر اثر جنگها، بنادر مهم اروپایی دریای مدیترانه پر رونق گردید و برای رنسانس زمینه مساعدی فراهم آمد.

لیکن در پی این جنگها، دوران شوم هجوم و تسلط مغول بر بخشهایی از جهان اسلام فرا رسید که بسیاری از ذخایر فرهنگی و مادی آنها را بر باد داد و شمار فراوانی از دانشمندان و متفکران اسلامی را از میان برداشت.

و بدین سان، مراکز تمدن و فرهنگ از شرق به غرب منتقل گردید و دوران طولانی عقب ماندگی بیشتر ممالک اسلامی آغاز گشت.

تاریخ جنگهای صلیبی برای ما مسلمانان عبرتهای فراوان در بر دارد و می‌تواند این پیام مهم را در گوش ما تکرار کند که عظمت و مجد جهان اسلام جز در پرتو وحدت مسلمانان به حاصل نخواهد آمد.(توضیح ناشر)[تا اینجا صفحه 6 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ جنگهای صلیبی ، جلد اول/ نویسنده: استیون رانسیمان/ ترجمه: منوچهر کاشف/ انتشارات: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ پنجم، 1384، تهران/ صفحات 5و6



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ اروپا، تاریخ آسیا، جنگهای صلیبی
:: برچسب‌ها: جنگ صلیبی, مسیحیان, بیت المقدس, اورشلیم
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱

آغاز سلسله اشکانیان

نژاد اشکانیان

پادشاهان اشکانی از نژاد پارتی به شمار می‌رفتند. پارت ناحیه‌ای بود، که در خراسان کنونی قرار داشت. گویند که نام این قوم ماخوذ از اسم قبیله پارنی است که تیره‌ای از قوم سکایی داهه بشمار می‌آمدند و در بیابانهای بین رود جیحون و دریای خزر در ییلاق و قشلاق بودند، و مسکن اصلی آنان در استپ‌های میان گرگان و دریای آرال بود.[تا اینجا صفحه 1 کتاب]

از مجموع نوشته‌های مورخان قدیم چنین نتیجه گرفته می‌شود که پارتی‌ها از آریاهای ایرانی بودند، و به یکی از زبانهای ایرانی که پارتی یا پهلوی باشد گفتگو می‌کردند ولی چون بیش از مهاجرت بداخل ایران از میان مردم آریایی‌نژاد سکایی گذشته، و با آنان رفت و آمد، و آمیزش داشتند، خوی و رفتار آنان را نیز پذیرفتند از این جهت است که نویسندگان روزگار قدیم آنان را سکایی نژاد شمرده‌اند.

آغاز پادشاهی اشکانیان (250ـ248ق.م)

...زمانی که «دیودوتوس» یونانی در باختر بر سلوکیان سر به طغیان برداشت، در پارت امیری به نام «ارشک» با همدستی برادرش تیرداد دعوی استقلال کرد.

یوستی‌نوس می‌نویسد: «ارشک مردی بود که نام و نشان نداشت و به راهزنی می‌پرداخت، چون شنید که دیودوتوس دعوی استقلال[تا اینجا صفحه 2 کتاب]کرده، او نیز با همدستان خود به پارت آمد، و پس از جنگی بر «آندراگوراس» فرمانروای یونانی پارت غلبه یافت، و به تشکیل سلطنت پرداخت.

تاریخ این واقعه را مورخان قدیم مختلف نوشته‌اند. یوستی نوس آن را در 256 (ق.م) و «اوزبیوس» و «موسی خورنی» در 250 پیش از میلاد دانسته‌اند.

در این بین پارنی‌های پارتی به قیادت «ارشک: که او نیز سر به طغیان علیه سلوکیها برداشته بود، و آندراگواس، سردار یونانی جنگ در گرفت، سلوکیها خیال می‌کردند این جنگ به نفع آنان تمام خواهد شد، و به ضعف هر دو مخالف جوان آنان منتهی خواهد گشت، ولی بر خلاف تصور ایشان ارشک بعد از شکستی که در (248ق.م) از «دیودوتوس» پادشاه تازه به دوران رسیده باختر خورد، وارد سرزمین پارفینا ـ پارت شد و «اندراگوراس»را شکست سختی داد و در سال 248ق.م آن ناحیه را تحت اطاعت خود آورد و عملا و رسما دولتی به نام پارت تشکیل داد پس از آن ارشک، ـ هیرکاینا (گرگان) را در سال 247، و سپس «کومی سنا» (قومس) را به تصرف درآورد.

سلوکوس دوم که «کالی نیکوس» به معنی پیروزمند[تا اینجا صفحه 3 کتاب] نورانی لقب داشت در سال اول سلطنت خود یعنی 246 (ق.م) برای الحاق پارت به دولت سلوکی به مشرق ایران لشکرکشی کرد. نخست، ارشک از لشکریان سلوکی شکست خورد، بسوی بیابانهای کویر گریخت، سپس با «دیودوتوس» پادشاه باختر که دشمن او بود آشتی کرده با وی متحد شد. از سوی دیگر قبیله سکایی «آسپاسیاک» که مناسبات دیرینه با پارتها داشتند و در دشتهای کنار جیحون می‌زیستند به یاری ارشک آمدند ارشک با این نیروهای تازه نفس به سپاه سلوکی حمله آورده تلفات بسیاری به آنان وارد کرد، و سلوکوس کالینیکوس را به مغرب ایران عقب نشاند. از جهت بروز اختلافاتی که بین خانواده شاهی سلوکی در سوریه بود، سلوکوس فرصت جبران این شکست را نیافت و ناچار شد که مرزهای شرقی را واگذاشته، ارشک را بصورت پادشاه دست نشانده پارت و هیرکانی بشناسد، و به انطاکیه شام لشکرکشی کند.

اشک دوم تیرداد نخستین (248ـ214ق.م)

تیرداد که نامش در کتابهای یونانی تیریداتس آمده، پس از برادر، در سال 248(ق.م) به تخت نشست و خود را شاه بزرگ خواند، پارتی‌ها سال به تخت نشستن وی را مبدا تاریخ خود قرار داده‌اند.

نبرد تیرداد با شاه سلوکی

در سال 237(ق.م) سلوکوس دوم، «کالی نیکوس» که ذکر وی در پیش گذشت با برادرش «آنتیوخوس هیراکس» که در آسیای صغیر دعوی استقلال می‌نمود صلح کرد، و به قصد تسخیر پارت افتاد، برای اینکه از پیروزی خود مطمئن باشد با «دیودوتوس» پادشاه باکتریا «باختر» بر ضد پارتی‌ها پیمان اتحادی امضاء کرد و به پارت لشکر کشید. تیرداد تاب مقاومت نیاورد و به قبیله «آسپاسیاکا» که تیره‌ای از سکاها بودند و در دره بین رود جیحون و سیحون جای داشتند روی آورد و با یک عده از ایشان به خراسان بازگشت.

مقارن این زمان «دیودوتوس» پادشاه باختر بطور ناگهانی درگذشت، و خبر مرگ او ایجاد قوت قلبی در لشکریان پارتی بود. تیرداد از مرگ دیودوتوس استفاده کرده وضع را به نفع خود تغییر داد، و با پسر او «دیودوتوس » دوم (245ـ230) بر ضد سلوکی‌ها متحد شده، و سلوکوس کالینکوس را شکستی سخت داد. «پوسیدونیوس» فیلسوف و مورخ یونانی درگذشته در 50(ق.م) می‌نویسد که: «تیرداد نه تنها سلوکوس کالینکوس را شکست داد بلکه او را به اسارت خود نیز درآورد».

این فتح درخشان برای ایرانیان پارتی در آغاز تاریخ بسیار مهم تلقی می‌شود، و موجب شگفتی است که چگونه پارتی‌ها توانسته‌اند فالانژه‌های (سربازان) ورزیده سلوکی را از پیش رانده، بر دولتی که تقریبا از نظر [تا اینجا صفحه 5 کتاب] وسعت بیست برابر خاک پارت را در دست داشته غلبه کنند، شاید خود پارتی‌ها هم از این پیروزی درخشان احساس غرور کرده و سال 247(ق.م) را که سال بر تخت نشستن تیرداد نخستین است مبدا تاریخ ملی خود قرار داده باشند.

سرپرسی سایکس می‌نویسد: «سلوکوس بدبخت پس از شکست از تیرداد به مقر سلطنت خود بازگشت پارتی‌ها به یادگار این پیروزی جشنی گرفتند که تا سالها در میان فرزندان ایشان این عید گرفته می‌شد.» [تا اینجا صفحه 6 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ نظامی ایران جنگهای دوره اشکانی / محمدجواد مشکور/ انتشارات: ستاد بزرگ ارتشتاران ، اداره روابط عمومی ، تاریخ و آرشیو نظامی / چاپخانه ارتش شاهنشاهی/ صفحات 1تا 6



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، تاریخ ایران باستان، اشکانیان
:: برچسب‌ها: اشکانیان, ارشک, تیرداد, پارت
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۱

سِلکوس اول (نیکاتور Nicator ) ، سلسله سلوکیان

{سِلکوس، چنانکه ژوستن گوید (کتاب 15، بند4) پسر آنتیوخوس Antiochus یکی از سرداران نامی فلیپ دوم مقدونی بود و مادر او را لائودیس Laodice می‌نامیدند. به قول مورخ مزبور، آنتیوخوس شبی در خواب دید که آپُلّن (رب النوع آفتاب به عقیده یونانی‌ها) با زن او هم بستر گردید و پس از اینکه نطفه بسته شد او حلقه‌ای به زن داد که دارای نشان لنگر کشتی بود و به او گفت که این حلقه را به پسری که می‌بایست متولد شود بدهد. این خواب را معجزه تصور کردند زیرا روز دیگر در بستر لائودیس حلقه‌ای با نشان مذکور یافتند و سِلکوس وقتی که به دنیا آمد بر رانش نیز چنین نشانی داشت. بعد وقتی که اسکندر به آسیا می‌رفت لائودیس حلقه را به پسرش داده نژاد او را روشن ساخت. اعقاب او این نشان را در رانشان داشتند و آن را علامت خانواده‌شان می‌دانستند. ذکر این افسانه به قلم ژوستن نباید باعث حیرت شود. زیرا این مورخ که کتاب‌های تروک پومپه را خلاصه کرده این نوع افسانه‌ها را هم در مواردی در نوشته‌های خود گنجانده. افسانه مزبور بخوبی می‌نماید که سِلکوس خواسته از اسکندر تقلید کرده نژاد خود را به یکی از خدایان [تا اینجا صفحه 1693 کتاب] یونانی برساند و شاید بعدها همین معنی فکر سلوکی‌ها را در ایجاد پرستشی برای خودشان قوت داده. سِلکوس اول لقب نیکاتور داشت که در یونان به معنی فاتح است.

... سِلکوس یکی از سرداران اسکندر و مورد اعتماد او بود. اول دفعه‌ای که او طرف توجه اسکندر گردید موقعی بود که پادشاه مقدونی در هند از رود هیداسپ گذشته با پُروس جنگ گرد و سِلکوس مردانگی و شجاعت خود را در این جنگ نمود. پس از آن او نزد اسکندر مقرب گردید و وقتی که او پس از مراجعت از هند در شوش به سرداران نامی خود زن ایرانی می‌داد، سِلکوس هم به امر اسکندر دختر سپی تامِن Spitamenes سردار ایرانی را ازدواج کرد. این دختر که نامش آپامَه Apama بود بعدها ملکه و مادر ولیعهد دولت سلوکی گردید. از اینجا است که سلسله سلوکی را بعض مورخین و نویسندگان سلسله مقدونی و ایرانی گفته‌اند. بعد از مرگ هِفس تیون Hefestion سردار محبوب اسکندر، شغل ریاست سواره‌نظام او به سِلکوس محول گردید و پس از فوت اسکندر او معاون پردیکّاس نایب‌السلطنه بود و شغل خیلی‌آرک را نیز داشت(...خیلی‌آرک به زبان یونانی رئیس هزار نفر است...). بعد درباره سلکوس می‌دانیم که او به پردیکّاس خیانت کرد. زیرا در مصر در موقع عبور قشون مقدونی از نیل محرک شورش شد و در نتیجه سربازان مقدونی پردیکّاس را به قتل رسانیدند. پس از آن از جهت خدمتی که سلکوس به آنتی‌پاتر کرده بود پس از اینکه او به نیابت سلطنت رسید در موقع تقسیم ممالک اسکندر ایالت بابل به سهم خدمتگزار افتاد و او از شغل خیلی‌آرک به نفع کاسّاندر پسر آنتی‌پاتر استعفا کرد. بعد بزودی او بر ضد اِومِن که مدافع حقوق خانواده سلطنت مقدونی یعنی اسکندر چهارم پس اسکندر بود علم مخالفت بیفراشت و با آنتی‌گون همداستان گردید.

...خلاصه آنتی‌گون بر اِومن فائق آمد و پس از آن چون سلکوس را برای خود خطرناک می‌دید خواست بابل را از او بگیرد ولی او فرار کرده به بطلیموس لاگُس والی مصر پناه برد و [تا اینجا صفحه 1694 کتاب] بعد به وسیله لشکر کوچکی که از او گرفته بود به بابل برگشت و نیکاتور سردار آنتی‌گون را شکست داد. پس از آن او به خوزستان و ماد پرداخت یک به یک این ممالک را به دست آورد و بدین ترتیب سلطنت سلوکی تأسیس گشت (312ق.م). بعد در 306ق.م او رسما خود را پادشاه خواند و...تا هند به طرف مشرق رفته به پادشاه بزرگ هند چان دراگوپتا برخورد و چون دید که نمی‌تواند با او ستیزه کند تمامی ولایاتی را که اسکندر در پنجاب هند تسخیر کرده بود با ایالات دیگر ... به پادشاه مزبور واگذارد. دختر خود را هم به حباله نکاح او درآورد و در عوض از پادشاه هند 500 فیل گرفت. بعد سلکوس که در اتحاد دوم جانشینان بر ضد آنتی‌گون شرکت داشت با این فیل‌ها قشون او را در جنگ ایپ سوس در فریگیّه در هم شکست و بر اثر آن، آنتی‌گون نابود گردید.[تا اینجا صفحه 1695 کتاب]

نوشته‌اند که با عقد عهد صلح، سلکوس برای اینکه وثیقه‌ای به پادشاه هند داده باشد دختر خود را به حباله نکاح او درآورد. در این باب دو خبر است: استرابون گوید که سلکوس مسئله زواج را در عهدنامه قید کرد(کتاب 15، صفحه 724) ولی آپ پیان (یکی از مورخین عهد قدیم ...) نوشته: سلکوس با پادشاه هند جنگید تا وقتی که عهدنامه مودت و نکاح را بست(کتاب سوریه ، بند35). هر دو خبر گنگ است و معلوم نیست که سلکوس دختر پادشاه هند را گرفته یا دخترش را به او داده. چون سلکوس دو زن بیشتر نداشت یکی آپامای [تا اینجا صفحه 1697 کتاب] ایرانی که ذکرش بالاتر گذشت و دیگری استراتونیس Stratonice که پایین‌تر ذکرش بیاید و هندی نبود. دخترش هم منحصر به فیلا نامی بود که زن آنتی‌گون گوناتاس Antigonc Gonatas گردید. بنابراین بعض نویسندگان تصور می‌کنند که مقصود ازدواج و نکاح در این عهدنامه زواج و نکاح بین هندی‌ها و مقدونی‌ها است. یعنی ساندراکُت‌توس اجازه داده که مقدونی‌ها می‌توانستند با هندی‌ها وصلت کنند نه اینکه دختری گرفته یا دختری داده باشد(بوشه لِکلرک، تاریخ سلوکی‌ها، صفحه 30).

پس از انعقاد عهد صلح با پادشاه هند، سلکوس توجه خود را به طرف دشمنش آنتی‌گون معطوف داشته به کمک متحدین خود یعنی کاسّاندر و بطلمیوس و لیزیماک به طرف غرب رفت و چنانکه گذشت درایپ سوس واقع در فریگیّه جنگی بزرگ و شدید روی داد و آنتی‌گون در این گیر و دار از پای درآمد(301ق.م). در تقسیم ملک اسکندر ... قسمت اعظم آسیا یعنی سوریه و بین‌النهرین و کلده قدیم و ارمنستان و قسمت شرقی آسیای صغیر و ایران تا مستملکات چان دراگوپتا به سهم سلکوس افتاد و او پادشاه امپراطوری بزرگی شده از متحدینش قوی‌تر گردید و از این زمان لیزیماک و بطلمیوس بر ضد او دست اتحاد به یکدیگر دادند. در این احوال سلکوس نفع خود را در این دید که به دِمتریوس پسر آنتی‌گون نزدیک شود و دختر او استراتونیس را خواستگاری کرد. دمتریوس را این وصلت خوش آمد و با دخترش به سوریه رفت. پس از آن هر دو پادشاه روابط گرمی داشتند. ولی وقتی که سلکوس خواست کیلیکیّه را از دمتریوس بخرد و صور و صیدا را هم او واگذارد دِمِتریوس این پیشنهاد را نپذیرفت و بر ساخلوی این محل‌ها افزوده به طرف مغرب رفت(دمتریوس صاحب کیلیکیّه و این شهرها و شهرهایی در یونان بود و به همین جهت او را پولی‌ارسی‌تس Poliorcites یعنی گیرنده شهرها می‌خواندند.م.). پس از آن دیری نگذشت که دمتریوس بر تخت مقدونیه نشست. توضیح آنکه کاسّاندر مرد و فلیپ پسر او نیز درگذشت و در مقدونیه دو پسر کاسّاندر بر تخت نشستند(297ق.م) یکی از آنها که آن‌تی‌پاتر نام داشت پس از چندی موافق اخلاق وحشیانه مقدونی‌ها مادر خود را کشت و دِمتریوس از موقع استفاده کرده و تاج و تخت مقدونی را از او گرفت و او را به قول دیودور نابود ساخت(293ق.م). بعد او به فاصله کمی به تدارک یک سفر جنگی به آسیای صغیر پرداخت و این اقدام باعث وحشت(تا اینجا صفحه 1698 کتاب] لیزیماک و بطلمیوس گردید. در نتیجه پادشاه مصر با پیرّوس پادشاه اِپیر در مذاکره شد که او با لیزیماک به مقدونیه حمله برد و سلکوس کیلیکیّه را تصرف کند. مقدونی‌ها چون پیرّوس را قوی‌تر دیدند و نیز صفات او را صفات اسکندر پنداشتند گفتند که او از همه به اسکندر شبیه‌تر است و باید چنین شخصی پادشاه مقدونیه باشد. بنابراین دمتریوس را رها کرده به طرف پیرّوس رفتند و دمتریوس مدتی در کنار ماند ولی مایوس نگردید و پس از چندی لشکری جمع کرده به آسیای صغیر درآمد و شهر سارد را گرفت. آگاتوکل Agatocles پسر لیزیماک قصد او را کرد ولی بهره‌مندی نیافت. بعد چون قشون دِمتریوس دچار قحطی آذوقه و علوفه گردید از راهی که اسکندر به داخله آسیای صغیر رفته بود حرکت کرد، تا تارسوس Tarsus پیش رفت و در اینجا با داماد خود سلکوس داخل مذاکره شد. در ابتدا سلکوس می‌خواست با او همراهی کند ولی پاتروکل پسر لیزیماک رای او را زد. زیرا به او گفت نباید به چنین شخص جاه‌طلبی و ناراحت اجازه دهی در حدود مملکت تو اقامت گزیند. سلکوس را این حرف موثر افتاد و در نتیجه سپاهی برداشته به قصد دمتریوس به کیلیکیّه رفت. دمتریوس با کمال رشادت به استقبال او شتافت و چند بار قوای سلکوس را در هم شکست ولی ناگهان ناخوش شد و مجبور گردید که با عده‌ای از همراهان خود فرار کند. بعد بزودی شفا یافت و با نهایت جسارت در سردسته کوچکی از سپاهیان خود که نسبت به او وفادار بودند به سوریه تاخت. سلکوس از عقب او رفت. وقتی که به او نزدیک شد دمتریوس خواست به طرف ساحل دریا رود. ولی موفق نگردید و تسلیم شد. در ابتدا سلکوس با دمتریوس چنان رفتار کرد که با پادشاهی می‌کنند. ولی بعد او را به آپام‌آ Apamea یعنی شهری که در سوریه در کنار رود اُرُن‌تس Orontes بنا کرده بود فرستاد و دو سال بعد دمتریوس درگذشت. پلوتارک گوید(دِمتریوس، بند 61)، که او سه سال در خِرسونِس تراکیه در تحت نظر بود و از تنبلی و عیش و عشرت و شرب زیاد درگذشت. مرگ او سایه بر نام سِلکوس افکند و باعث تأسف او شد. زیرا مردم می‌گفتند که دُرُمی‌خِت پادشاه تراکیّه، با اینکه بربر (غیر یونانی) بود با لیزیماک که پادشاه سابق تراکیّه که اسیر وی گردید چنان رفتار کرد که به پادشاهی می‌برازید. اما دیودور گوید(قطعه ای از کتاب 21): لیزیماک دو هزار تالان (یازده میلیون و دویست هزار فرنگ طلا یا 56 میلیون ریال) به سلکوس می‌داد که دمتریوس را به قتل برساند. ولی او از جهت خویشی با [تا اینجا صفحه 1699 کتاب] تنفر این پیشنهاد را رد کرد. ...اسارت دِمتریوس و وقایعی که پس از آن روی داد بر ابهت سلکوس افزود و او بر دو رقیب خود یعنی لیزیماک پادشاه تراکیّه و بطلمیوس لاگُس پادشاه مصر برتری یافت. بعد، بطلمیوس که به کهولت سن رسیده بود، از سلطنت استعفا کرد. ولی تاج و تخت را به پسر ارشدش بطلمیوس کرائونوس Ptolemee Keraunus که از خواهر کاسّاندر بود نداد و پسر دیگر را که از زنی دیگر زاده و موسوم به بطلمیوس فیلادِلف Ptolemee Philadelphe بود جانشین خود کرد. بطلمیوس کِرائونوس فرار کرده به دربار لیزیماک رفت. در ابتدا او را خوب پذیرفتند. ولی بعد دسایسی بر علیه آگاتوکل پسر لیزیماک کرد و پدر اتهامات دروغی را باور داشته امر به قتل پسرش داد. زن و اطفال و دوستان آگاتوکل به سلکوس پناه بردند و بطلمیوس کرائونوس هم بزودی به دربار سلکوس رفت. زیرا روابط دوستانه بین لیزیماک و بطلمیوس فیلادلف از جهت وصلتی برقرار گردیده بود. بر اثر این وضع کدورتی بین سلکوس و لیزیماک روی داد و چون بی‌تقصیری آگاتوکل ثابت شده و مردم از لیزیماک متنفر گشته بودند، سلکوس از این تنفر استفاده کرده به آسیای صغیر حمله برد. بعد او فاتحانه از لیدیّه و یونیّه و فریگیّه گذشت و در کُرپدیون Koropedion نزدیکی سارد جدالی وقوع یافت که لیزیماک در آن کشته شد(281ق.م).

پس از مرگ لیزیماک، سلکوس یگانه شخصی بود که از سرداران اسکندر باقی مانده بود. در این زمان او بزرگترین پادشاه عصر خود به شمار می‌رفت زیرا بر مستملکات وسیع خود مملکت لیزیماک را هم ضمیمه کرد. پس از آن در همان سال فتح، سلکوس چون خیلی پیر بود خواست از سلطنت ممالک وسیع خود استعفا کرده آن را به پسرش واگذارد و باقی عمر خود را در مقدونیه سلطنت کند. زیرا این مملکت را که خانه خود می‌دانست خیلی دوست می‌داشت. ولی مقدر نبود که به مقدونیه برسد و وقتی که می‌خواست از بغاز داردانل بگذرد در حالی که به روایتی مربوط به یک محراب قدیم گوش می‌داد، به دست بطلمیوس کرائونوس کشته شد(281ق.م).[تا اینجا صفحه 1700 کتاب]

آپ‌پیان گوید (کتاب سوریه، بند 63) که پس از این واقعه انتشار دادند: به سِلکوس غیبگوها گفته بودند که برای رفتن به اروپا شتاب نکند و مخصوصا از آرگُس (واقع در یونان) احتراز جوید. ولی چنین اتفاق افتاد که سلکوس در حین مسافرت از نزدیکی شهر لیزیماخیا Lysimachia که لیزیماک بنا کرده بود گذشت و در اینجا محرابی آرگُس نام بود که در باب آن می‌گفتند یونانی‌هایی که از آرگُس آمده می‌خواستند به جنگ ترووا Troie بروند در اینجا ماندند. سِلکوس به این روایت گوش می‌داد که بطلمیوس کرائونوس از پشت ضربت خود را زد (معلوم است که این نوع غیبگویی‌ها را پس از روی دادن واقعه انتشار می‌دهند.م.).[تا اینجا صفحه 1701 کتاب}1

پس از مرگ سِلکوس پسرش آنتیوخوس اول(سوتِر) که از آپامه زن ایرانیش بود به تخت نشست(281ـ261ق.م)

ارجاعات:

1ـ کتاب: تاریخ ایران باستان ، جلد 3/ نویسنده: حسن پیرنیا/ موسسه انتشارات نگاه/ تهران ، چاپ هشتم ، 1391 / صفحات 1693تا1701



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، تاریخ یونان ـ مقدونیه، ***___تاریخ ایران___***، تاریخ ایران باستان، سلوکیان
:: برچسب‌ها: جانشینان اسکندر, سلوکیان, سلکوس, ایران باستان
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : شنبه بیستم اسفند ۱۴۰۱

سیاوش پسر کاوس شاه از سلسله کیانیان

{سیاوش پسر کاوس بود. وی را رستم تربیت کرد و چون به دربار پدر خود بازگشت جوانی کارآمد و مطلع از همه فنون سواری و جنگاوری بود. نامادری او سودابه (سوتاپگ) بدو عشق ورزید. و چون او از نزدیک شدن سودابه به خود ممانعت می‌کرد، آن زن او را نزد پدر متهم ساخت. سیاوش برای رهایی از وضع دشواری که برای او پیش آمده بود، از پدر خواست تا او را به فرماندهی سپاهی به جنگ فراسیاب فرستد.

در جنگی که میان او و افراسیاب رخ داد سیاوش توانست قراری برای ترک مخاصمه با تورانیان بگذارد، لیکن کاوس آن را قبول نکرد و سیاوش ناگزیر به افراسیاب پناه برد. افراسیاب او را به احترام پذیرفت و دختر خود «ویسپان فریا»(زیرنویس: وسفافرید در تاریخ طبری، کسیفری در ثعالبی، فرنگیس در شاهنامه فردوسی) را به زنی بدو داد.[تا اینجا صفحه 163 کتاب]

لیکن حسادت افراسیاب بر شاهزاده ایرانی، که به زودی بر اثر افکار قهرمانی خود مورد علاقه عموم شده بود، و تحریکات کرسیوز مشهور به «کیدان» برادر افراسیاب، (زیرنویس: در تاریخ طبری، کیدر ـ در نسخه ایرانی بندهشن؛ کینان) بر ضد او مایه مرگ آن شاهزاده گشت با آنکه پیران سپهسالار توران از خاندان ویسه با او دوستی می‌ورزید.

در این هنگام ویسپان فریا آبستن بود و بر اثر مجاهدات پیران با پسری که می‌بایست بزاید از قتل رهایی یافت. این پسر کیخسرو نامیده شد. چندی بعد این مادر و پسر به دستیاری گیو پسر گودرز پهلوان ایرانی، در توران زمین یافته شدند و در عین مخاطرات و مواجهه با حوادث بسیار به ایران گریختند. رستم و طوس پسر نوذر کشور توران را به انتقام خون سیاوش ویران کردند (زیر نویس: طبری در این مورد می‌افزاید (ص602) که رستم دو پسر افراسیاب یعنی سرخه و شیده را به قتل رسانید و طوس کیدان (کرسیوز) برادر افراسیاب را کشت...). بعد از بازگشت کیخسرو به ایران کاوس سلطنت را به او واگذار کرد... .[تا اینجا صفحه 164 کتاب]

... بنا بر نقل مطهر بن طاهرالمقدسی رستم سعدی(سوتاپگ، سودابه) را پیش از جنگ سیاوش با تورانیان به قتل رسانید در صورتی که بنا بر قول فردوسی این عمل بعد از قتل سیاوش به دست رستم انجام گرفت... . بنا بر قول دینوری بعد از بازگشت کیخسرو به ایران کاوس را از تخت سلطنت فرود آوردند و تا پایان حیات در زندان داشتند. ثعالبی داستان سیاوش را با توضیحات بهتر و بیشتری آورده است و فردوسی نیز در شاهنامه همین کار را کرده است. در روایتی که این دو تن آورده اند، میان مطالب مختلف دیگر، حیله‌یی را که سودابه ترتیب داده بود، می‌یابیم و آن چنانست که او دو طفل‌زا که هنگام ولادت مرده بودند بیاورد و آن دو را به عنوان فرزند پادشاه به او نشان داد و گفت که این دو از آسیبی که سیاوش بدو رسانیده است مرده‌اند. بعد از آن داستان امتحان سیاوش به آتش سوزان ملاحظه می‌شود، و نیز ملایمت عاقلانه سیاوش را که موجب رهایی سودابه از مرگ می‌شود، در این دو روایت ملاحظه می‌کنیم و بعد از آن رویای افراسیاب که او را وادار به ترک مخاصمه با سیاوش کرده بود، [تا اینجا صفحه 165 کتاب] و خشم کاوس را بر رستم و متهم داشتن او بر وادار کردن سیاوش بدین کار، و داستان تعیین سیاوش به حکومت یکی از نواحی توران، و بنای شهری بر دست او در آن ناحیه ((زیرنویس: در روایت ثعالبی آن شهر سیاونایاد (خوانده شود: سیاوشاباذ) نام داشت و به روایت فردوسی سیاوش در شهر را پی افگند نخست کنگ دز و دودیگر سیاوش کرد.))، و تحریکات کرسیوز که موجب قتل سیاوش شد، و رویای پیغامبرانه سیاوش درباره ولادت پسر خود کیخسرو بعد از قتل پدر، و قتل سودابه بر دست رستم بعد از شیوع خبر قتل سیاوش در دربار کاوس شاه، و اشغال موقت توران به وسیله رستم بعد از فرار افراسیاب، در دو روایت مذکور به نظر می‌رسد.

معلوم نیست چه مقدار از این تفاصیل در ترجمه‌ها و تهذیبهای خوتای نامگ (خداینامه) که مأخذ کار طبری بوده است، باقی مانده بود. علاوه بر این در شاهنامه، به مقدار زیادی از روایات افسانه‌یی باز می‌خوریم که نه در کتاب ثعالبی مشاهده می‌شود و نه در آثار مورخان دیگر و شاعر آنها را از مأخذ خاصی بدست آورده است مانند لشکرکشی بی‌حاصل و زیانبخش کاوس شاه به مازندران و رهایی او از اسارت به دست رستم که در سفر خود به مازندران با هفت حادثه روبرو شد (هفتخان) موضوعهای دیگری که در شاهنامه می‌بینیم و در سایر مآخذ مشهود نیست، عبارتست از جنگ کاوس شاه با کشور بربر و جنگ هفت پهلوان، داستان غم‌انگیز رستم با پسر او سهراب، و داستان ازدواج[تا اینجا صفحه 166 کتاب] سیاوش با «جریره» دختر پیران ویسه علاوه بر دختر افراسیاب، و داستان حیله کیخسرو در زمان کودکی برای رهایی از بداندیشی افراسیاب. ... عهد سلطنت کیخسرو پر است از جنگهایی که به انتقام قتل سیاوش با افراسیاب انجام گرفته است و تفاصیل آن را طبری و ثعالبی و فردوسی آورده‌اند.[تا اینجا صفحه 167 کتاب]}1

ارجاعات:

1ـ کتاب: کیانیان/ تالیف: آرتور کریستن سن/ ترجمه: ذبیح الله صفا/ انتشارات: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/ تهران ، چاپ ششم 1381/ صفحات 163تا167

.........................

مدیر وبلاگ جهانداران علم:

*ـ [ثعالبی: ابومنصور عبدالملک ثَعالِبی (نسب: ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثَعالِبی نیشابوری) شاعر، لغوی، کاتب و تاریخ‌نگار ایرانی عرب‌زبان و عرب‌گرا بود. همهٔ نوشته‌های ثعالبی به زبان عربی است. ثعالبی معروف به ابومنصور نیشابوری و جاحظِ نیشابور است.
دربارهٔ وجه تسمیهٔ او گفته‌شده که چون پیشهٔ پدر ـ ابوعلی ثعالبی ـ کندن پوست روباه و فراهم ساختن پوستین از آن بوده به این نام خوانده شده‌است. واژهٔ عربی «ثَعالِبی» مرکب است از ثَعالِب (جمعِ ثَعلَب به معنی روباه) + ی (پسوند نسبت)؛ یعنی پوست‌روباه‌فروش. پیشهٔ ثعالبی مدّتی خیاطی بوده و گویا از پوست روباه، جامه‌هایی می‌دوخته‌است. منبع: ویکی پدیا]



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ ایران___***، کیانیان و پیشدادیان
:: برچسب‌ها: کیانیان, عصر کیانی, رستم و افراسیاب, سیاوش
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : جمعه نوزدهم اسفند ۱۴۰۱

انگلیسی‌ها دزدان دریایی معروف قرن شانزدهم(در دوره مرکانتی‌لیسم یا سوداگری)

{دوره سوداگری که پیش درآمد رشد و گسترش سرمایه‌داری و عامل مهمی در انباشت اولیه ثروت در اروپاست، از قرن 16 شروع می‌شود. چون با ارزشترین کالا در این زمان، یعنی دوران آغازین سوداگری، (متأخر فئودالی) طلا و نقره بود سوداگران بیشترین تلاش خود را برای جمع‌آوری این دو فلز گرانبها به کار می‌بردند. اولین اشغالگران آمریکا و آفریقا و بنادر هند و خلیج فارس، سعی در جمع‌آوری هر چه بیشتر طلا و نقره داشتندو به سرزمین‌هایی روی می‌آوردند که در آن طلا و نقره بیشتری وجود داشت. آنان معابد و آثار باستانی را به خاطر به دست آوردن طلا و نقره ویران می‌کردند و اسیران خود را تنها[تا اینجا صفحه 23 کتاب] در برابر این دو فلز آزاد می‌کردند.

سیاست دولت‌ها در این زمان جمع‌آوری طلا و نقره بود. کشوری قدرتمند بود که طلا و نقره بیشتری داشته باشد.

«به گمان حاکمان سیاسی اگر در کشور پول به حد وفور یافت می‌شد اوضاع بر وقف مراد بود. فروش گرانتر و خرید ارزانتر و دریافت تفاوت آن به صورت طلا و نقره ایده‌آل مرکانتی‌لیسم بود. اسپانیایی‌ها و پرتقالی‌ها برای جمع‌آوری طلا و نقره در آمریکا و آفریقا و آسیا به هر وسیله‌ای متوسل می‌شدند. اسپانیایی‌ها سرزمین‌های تحت تصرف خود را پس از خلع ید از سرخپوستان، میان خود تقسیم می‌کردند. بومیان را هم به بردگی وا می‌داشتند... .»[تا اینجا صفحه 24 کتاب]

دزدی دریایی که در قرن 15 در اروپا رواج یافته بود و جنبه مشروع داشت، در قرن 16 به اوج خود رسید. کشتی‌های مملو از طلا و نقره که از سراسر دنیا غارت شده و راهی اروپا بودند، دچار کشتی‌های دزدان دریایی انگلیس و فرانسه و دیگر کشورها می‌شدند.

انگلیسی‌ها در قرن 16 دزدان مشهوری بودند. آنان که در تجارت دریایی در این زمان جایی نداشتند و تنها از طریق خشکی به تجارت (در روسیه) با شرق می‌پرداختند، به غارت کشتی‌های پرتقال و اسپانیا، در دریاها دست زدند.

«اصولا بین تجارت و دزدی دریایی فاصله‌ای وجود نداشت... ناخدای کشتی‌ای که مورد سرقت قرار می‌گرفت، نامه‌ای دریافت می‌داشت که به موجب آن حق داشت با حمله به کشتی‌های کشور متبوعه سارقان، جبران خسارت خود را بنماید. حتی سایر دولت‌ها این اعلامیه‌ها را به رسمیت می‌شناختند. از نظر دولت‌های اروپایی آن گروه از دزدان دریایی که چنین نامه‌هایی در اختیار داشتند، نه یک سارق بلکه یک بازرگان محسوب می‌گشتند».

دزدان دریایی انگلیس سواحل اسپانیا را به باد غارت می‌دادند و کشتی‌های اسپانیایی را که در آمریکا طلا و نقره حمل می‌کردند، مورد حمله قرار می‌دادند. «شرکت‌های ویژه‌ای برای سازمان دادن کار دزدان دریایی در انگلستان به وجود آمد. ملکه الیزابت 1580ـ1603 در خفا از آنان حمایت می‌کرد. بخشی از غنایم و اموال مسروقه را از آنان دریافت می‌کرد. او بی‌آنکه احساس شرم کند، تاج سلطنتی خود را با گوهرهایی که دزدان دریایی به او هدیه می‌کردند، زینت می‌داد. دزدان دریایی کارکشته و پیروز در[تا اینجا صفحه 25 کتاب] ناوگان سلطنتی انگلستان مقام دریاسالاری می‌یافتند. و بدین ترتیب مرحله آغازین سوداگری پشت سر گذارده شد. کشورهای دیگری همانند انگلیس و فرانسه به فکر بیرون آوردن انحصار از دست اسپانیا و پرتقال افتادند و مرحله نوینی در سوداگری آغاز گشت.[تا اینجا صفحه 26 کتاب]}1

ارجاعات:

کتاب: سیر تحولات استعمار در ایران/ نویسنده: عل رضا ثقفی خراسانی/ انتشارات نیکا/ مشهد ، چاپ اول ، 1375/ صفحات 23تا26 کتاب



:: موضوعات مرتبط: ***___ تاریخ ___***، ***___تاریخ جهان___***، تاریخ اروپا، تاریخ استعمار، تاریخ انگلیس
:: برچسب‌ها: ملکه الیزابت, انگلیس, دزدان دریایی و سوداگری, مرکانتیلیسم
نویسنده : نقی اصغری (فرهاد)
تاریخ : شنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۱


 
جهت اطلاع از تنظیمات و ویــــرایش این قالب اینجا را کلیک کنید.

.:: کلیک کنید ::.

دانلود آهنگ جديد